🥀🕊هر شہـید،
نشانے ست از یڪ راه ناتمامـ
یڪ فانوس ڪہ دارد خاموش مےشود
و حالا؛
تو مانده اے و یڪ شہید و یڪ راه ناتمام
فانوس را بردار؛
و راه خونین شہید را ادامہ بده....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#قرارِمازیرِقبّهدعایفرج
اربعین نزدیک است ...
باید لشکرمان به قدرتی برسد که بتواند،
فریاد لبیک یا مهدی را در کربلا چنان طنین انداز کند که عالم را بلرزاند...
🌹و چه لذتی دارد در این مسیر هم پای قدم هایِ جابر و هم نفس با آوارگیِ خردسالانِ #امام_حسین علیه السلام قدم هایمان را نذر ظهور کنیم...
✅ امسال، سیلِ مشتاقانِ حسینی باید به نیتِ فرجِ منتقم با عزمی راسخ و لبیکهایی از عمقِ جان راهی شوند...
▪️مقصد تحت قبهی سیدالشهداء علیه السلام. مکانی که هنوز خون امام حسین علیه السلام تا ظهور فرزندش در جوشش است آری باور کنیم که جایی والاتر از این قبه برای فرج خواهیِ منتقمِ خون حسین نیست...#اربعین
الهی به اضطرار حضرت زینب
عجل لولیک الفرج🤲
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🏴 چرا بریم زیارت اربعین و حج و...
بهجاش بیمارستان و مدرسه بساز
🎙استاد شهید مرتضی مطهری(ره)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥📿فرق آدم با نماز و بی نماز...!
🎙#استادماندگاری
💐#اَلٰابِـذِڪْرٱݪلّٰـهِتَـطْـمَـئِـنُّٱلْـقُـلُـوب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو تنها غمی هستی که آدمیزاد
برایِ به سینه کشیدنش مشتاق است
#یاحسین
#اربعین
#ماه_صفر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم دعوتنامه جامونده های کربلا😭
از حسین به جامانده ها
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️۲۶ مرداد سالروز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی گرامی باد .
#سالروز_بازگشت_آزادگان
#الگوهای_صبر_و_شکیبایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🏴۱۰ معنا برای زیارت با معرفت امام حسین(علیه السلام)
🖤 شوق به زيارت چگونه بوجود میاد؟
🎙حجت الاسلام محمدرضا #هاشمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببخش تا بخشیده شوی...
🎤آیت الله مجتهدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تربیت صحیح
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_پنج_
شروع کرد به توضیح دادن قضیه، ولی هرچه بیشتر گفت، سرهنگ خلبان کمتر موافقت کرد. آخرش هم نگذاشت
بروم، من هم نه بردم و نه آوردم، بنا کردم به گریه، آن هم چه گریه ای! به سرهنگ
گفتم:«چرا اذیت می کنی،بگذاربرم دیگه.»
ناله وزاری هم فایده ای نداشت او کوتاه آمدنی نبود، آخرش بقچه را دادم به رفیق بابام ،با آه و ناله گفتم:«به بابام بگو اینا نگذاشتن من بیام،بگو بیاد همه شونو دعوا کنه!»
دستی به سرم کشید،مهربان و با محبت گفت:«ناراحت نباش حسن جان، من به محضی که رسیدم اهواز ،به حاج آقا می گم زنگ بزنه این جا،إن شاءالله با هواپیمای بعدی حتماً می آی»
همان سرهنگ خلبان مرا برد اتاق خودش، هنوز شدید گریه می کردم و اشک می ریختم مثل باران از ابر بهاری، دو تا سرهنگ دیگر هم تو اتاق بودند، کمی که آرامتر شدم یکیشان رو کرد به من و با خنده گفت: «اسمت چیه سرباز کوچولو.»
این قدر ناراحت بودم که دوست نداشتم جوابش را بدهم، وقتی دیدم همین طور دارد نگام می کند به خلاف میلم
آهسته گفتم «حسن»
پرسید «تو با این قد و هیکل کوچولو، جبهه می خوای بری چکارکنی؟»
با ناراحتی جواب دادم:«: جبهه میرن چکار می کنن؟ میرن که بجنگن دیگه.»
دستمالم را از جیبم در آوردم.اشکها را از صورتم پاک کردم چند بار دیگر هم به آن سرهنگ خلبان با اصرار گفتم:
«بگذار من برم.»
قبول نکرد که نکرد.
دو ساعتی همان جا ،هی دلم شور زد و هی انتظار کشیدم صدای زنگ تلفن مرا به خود آورد همان سرهنگ خلبان گوشی رابرداشت
«الو بفرمایید... سلام عليكم.... . بله بله.... اسم شريف... حاج آقا برونسی...»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تربیت صحیح
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_شش_
تا اسم بابام را شنیدم، بلندشدم و ایستادم کم مانده بود ازخوشحالی بال در بیاورم به دقت حرف های جناب سرهنگ را گوش می دادم نمیدانم بابام از آن طرف چه گفت که او جواب داد«چشم حاج آقا حتماً، حتماً... شما
باید ببخشین به هر حال وظیفه ایجاب می کرد»....
گوشی را که گذاشت رو کرد به من و گفت:«خوشحال باش سرباز کوچولو»
«برای چی؟»
گفت:«می خوایم با هواپیمای بعدی بفرستیمت.»
زیاد معطل نشدم هواپیمای بعدی آمدتو باند فرودگاه ،من و خیلی های دیگر سوار شدیم. نزدیک ظهررسیدیم فرودگاه اهواز، همین که پیاده شدم چشمم افتاد به آقای خلخالی ۱ از دور داشت می دوید و می آمد طرف من،تازه متوجه گرمای هوا شدم، خورشیدانگار از فاصله ای نزدیک می تابید همان اول کار، احساس می کردم پوست صورتم دارد می سوزد.
آقای خلخالی رسید سلام کردم جواب داد و احوالم را پرسیدگفتم:« من اومدم الان هم نمی دونم کجا برم؟»خندید و گفت::« پدرت هم برای همین به من زنگ زد که بیام این جا و تو رو ببرم پهلوش.»
دستم را گرفت با هم رفتیم پای یک تویوتا، خودش نشست پشت فرمان، سوار که شدم راه افتاد.
رفتیم تو شهراهواز و از آن جا هم رفتیم به یک پادگان، دیرم می شد کی پدرم را ببینم، شروع کردیم به گشتن از این اتاق به آن اتاق و از این ساختمان به آن ساختمان، دست آخر تو یک زیر زمین پیدایش کردیم با چند نفر دیگر هم دور هم نشسته بودند، تا مرا دید،بلند شد آمد طرفم، چهره ی صمیمی اش،تمام وجودم را گویی یکدفعه آرام کرد با خنده گفت:«تو این جا چکارمی کنی پسرم؟»
پاورقی
۱ - ایشان سالها در جبهه ها بود و اکنون نیز در لباس مقدس سپاه مشغول خدمت می باشد
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تربیت صحیح
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هفت_
نتوانستم جواب بدهم زدم زیر گریه با ناله گفتم:« منو خیلی اذیت کردن بابا.»
خم شد و مرا بوسید:« گفت گریه نکن پسرم ،تو دیگه اومدی این جا، که مرد بشی.»
رو کرد به آقای خلخالی احوال او را هم پرسید و کلی ازش تشکر کرد بعد دست مرا گرفت برد پیش بقیه، ازم
پرسیدناهار خوردی؟»
گفتم: «نه.»
زود برام غذا آوردندبا اشتهای زیادی خوردم، تازه آن وقت رفتم تو فکر منطقه از بابام پرسیدم: «جبهه همین
جاست؟»
گفت: «نه»
«پس کجاست؟»
«إن شاء الله ساعت چهار،قراره که با یک کاروان بریم جبهه»
بعداً فهمیدم که تیپ امام جواد (سلام الله علیه) را منتقل کردند به یک روستای متروکه، نزدیک ساعت چهار بعد از ظهر با یک کاروان راه افتادیم و از اهواز رفتیم بیرون.
بین راه،کنار جاده و توی دشت،تا دلت بخواهد تانک های سوخته ودرب و داغان ریخته بود برای اولین بار بود
که آن طور چیزها را می دیدم خیره خیره نگاهشان می کردم توی ماشین کنار بابا نشسته بودم ازش پرسیدم:« چرا این تانکها این جوری شدن؟»
لبخند زد و گفت::«سؤال خوبی کردی پسرم،.»
به دور و بر اشاره کرد و ادامه داد:« این جاده و این بیابونها همه دست دشمن بود،یعنی عراقی ها خاک ما رو اشغال کرده بودند
ما هم باهاشون جنگیدیم و از خاک خودمون بیرونشون کردیم، این تانکها هم که می بینی همه اش مال دشمنه که گذاشته و فرار کرده.»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام_امام_زمانم ❤️✋
تمام پنجره ها رو به آسمان باز است
ببار حضرت باران که فصل اعجاز است
کجا قدم زده ای تا ببوسم آنجا را
که بوسه بر اثر پایت عین پرواز است
السلامعلیکیااباصالحالمهدی ≽
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 235 - معرفی عاقل و جاهل
وَ قِيلَ لَهُ صِفْ لَنَا اَلْعَاقِلَ فَقَالَ عليهالسلام هُوَ اَلَّذِي يَضَعُ اَلشَّيْءَ مَوَاضِعَهُ فَقِيلَ فَصِفْ لَنَا اَلْجَاهِلَ فَقَالَ قَدْ فَعَلْتُ🍃🌹
و درود خدا بر او، فرمود: (به امام گفتند، عاقل را به ما بشناسان، پاسخ داد:) خردمند آن است كه هر چيزى را در جاى خود مىنهد. (گفتند پس جاهل را تعريف كن فرمود) با معرّفى خردمند، جاهل را نيز شناساندم
قال الرضي يعني أن الجاهل هو الذي لا يضع الشيء مواضعه فكأن ترك صفته صفة له إذ كان بخلاف وصف العاقل🍃🌹
(يعنى جاهل كسى كه هر چيزى را در جاى خود نمىگذارد، بنا بر اين با ترك معرّفى مجدّد، جاهل را شناساند)
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهید رسول پورمراد :
خدایا به شهدای عزیزت قسم
و به حسین(ع) سیدالشهدا قسم ،
مرگ مرا هم شهادت در پای رکاب
امام زمان(عج) قرار بده
و مرا از این نعمت بهرمند ساز
و مرا عزیز گردان ..
#شهیدانه 🕊
#اربعین 🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بارها و بارها این خاطرات را بخوانیم
🌹 #شهید_حسین_لشگری
خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد.
🔺وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟
و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را مرور می کردم.
سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت،
#قرآن را کامل حفظ کرده بود،
زبان انگلیسی می دانست
و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.
🌹حسین می گفت:
از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم!
🌹بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود!
عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم،
این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشییع شهید مدافع حرم احمدرضا افشاری در شهرضا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#نماز_شب 🌑
آیتاللهالعظمیجوادیآملی :
فرمود: ممکن نيست کسی اهل نماز شب
باشد و زندگی او لنگ باشد.نه برای اينکه
روزی او زياد بشود نماز شب بخواند،برای
اينکه با معبودش مذاکره کند ، نماز شب
بخواند ، خدا هم تأمين ميکند ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر خدا عادل است، چرا اینهمه بلا و تلخی در دنیاست؟
🔸سخنان شیرین استاد قرائتی
.
.
🌾#کشکول_بصیرت.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
~🕊
💥تصویری تکاندهنده از یک شهید مدافع حرم
این شهید عزیز قبل از اینکه روحش برای همیشه به آسمان پرواز کند، انگشت در خون خود زد و نوشت :
«سقطنا شهداء ولن نرکع، انظرو دمائنا و تابعوا الطریق»
یعنی: در خون خود غلتیدیم و هیچگاه تسلیم نخواهیم شد.
به خون ما بنگرید و راهمان را ادامه دهید.
#شهدا_شرمندهایم🥀
نام شهید بزرگوار ذکر نشده است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادت گرامی...🖤
به یادت قدم میزنیم در پیادهروی اربعین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh