فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی استاد قرائتی
موضوع: چرا باید نماز بخوانیم؟
اگر نخوانیم چه میشود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهید سید حمید رضا هاشمی🥀
ای در این حادثه ها
نام تو آرامش من
#شهید_سیدحمیدرضا_هاشمی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼صدای شهیدان زیباترین صوت ها
#یادشان_با_صلوات✨🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_نود_و_پنج_
چند شبی گذشت و از آوردن جنازه خبری نشدیک شب عبدالحسین آمدپیشم،گفت «شهید آهنی به گردن ما حق
داره با هم خیلی رفیق بودیم.»
حدس زدم باید فکری توی سرش باشد. گفتم:«چطور؟»
گفت:«بیا بریم جنازه اش را بیاریم»
«منطقه خیلی حساسه باید از خیرش بگذری»
«حالا
سر و گوشی آب می دیم، اگر شد
می
آریمش.»
گفتم:«آخه میگن موقعیتش خیلی خطرناکه نمی شه.»
منصرف نشد مصمم بودکه برود.بالاخره هم راهی شد و مرا هم با خودش برد.
اول رفتیم پیش بچه های تیپ بیست و یک،درباره ی موضوع صحبت کردیم. آنها هم حرف مرا زدند.
«نمی شه آقای برونسی،ما چند نفر فرستادیم دست خالی برگشتن.»
عبدالحسین ولی پاتو یک کفش کرده. گفتند:«جنازه رو تله کردن،زیرش مین گذاشتن که نشه بهش دست بزنی، منطقه اش هم بد منطقه ای هست دقیق تو تیررس دشمنه.»
«حالا ما یک زحمتی می کشیم!اگر تونستیم بیاریم که می آریم، نتونستیم هم دیگه نتونستیم»
نمی دانم چه اصراری به این کارداشت، فقط می دانم بدون دلیل،دنبال هیچ موضوعی نمی رفت آن شب با هم تا چند قدمی جنازه رفتیم،جنازه شهید بزرگوار آهنی.
مابینمان یک رشته سیم خاردار حایل بود دراز کشیده بودیم روی زمین،عبدالحسین خواست جلوتربرود،گرفتمش،
«کجا حاجی؟!»
با تعجب نگاهم کردگفت:«خب می رم
بیارمش.»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_نود_و_شش_
این طور وقت ها که چشمش به جنازه شهدا می افتاد،بی تاب می شد،مخصوصا اگر با آن شهید سابقه ی دوستی هم داشت.
«این جنازه رو اگر الان دستش بزنی منفجر میشه.»
نگاهی به زیر جنازه انداخت ادامه دادم «قشنگ معلومه که این از خدا بی خبرها، تله کردنش، کافیه به اش دست بزنی، دوتایی مون می ریم رو هوا، تازه اون وقت اگه زنده بمونیم سنگر کمین دشمن حسابمون رو می رسه.»
نطقم مؤثر واقع شد گفت:« بچه ها درست می گفتن کاری نمی شه کرد.»
تو صداش غم شدیدی موج می زد. آهی کشید و سرش را گذاشت روی زمین به زمزمه گفت: «این رسمش نشد که خودت تنها بری ما رو هم بخواه که بیایم.»
این را گفت و شروع کرد به نجوی کردن با شهیدآهنی، از سوز درونش خبر داشتم و از این که تا چه حد دلتنگ شهادت است. برای همین زیاد تو پرش نزدم شش دنگ حواسم را دادم به اطراف، کمی ازش فاصله گرفتم تا سرو گوشی آب بدهم. موقعیت خطرناکی داشتیم ولی با خودم می گفتم: «حاجی حق داره!»
درست نمی دانم چقدر گذشت برای جان او خیلی جوش می زدم بیشتر از این نمی شد معطل کرد. رفتم کنارش و همین را به اش گفتم مثل اینکه بخواهد از عزیزترین فرزندش دل بکند، به سختی حاضر به
برگشتن شد.
بین راه ساکت بود و بی حرف نگاه، صورت و همه وجودش را گویی غم گرفته بود می دانستم رو حساب نیاوردن جنازه ی شهید آهنی است، گفتم:« چرا ناراحتی؟ شهید آهنی الان به اجر و ثواب خودش رسیده حالا شرایط جوری هست که دیگه نمیشه جنازه رو بیاریم با حرص و جوش خوردن که کاری درست نمیشه.»
حالت کسی را داشت که به تفکر عمیقی فرو رفته باشد لبهاش را آهسته از هم برداشت سنگین و تودار گفت: «خانواده ی شهید اگر جنازه ی عزیزشون روببینن خیلی بهتره؛ کاش می شد یک جوری می آوردیمش.»
گفتم :«خودت اگر شهید شدی راضی هستی که برای آوردن جنازه ات، یکی دیگه بیاد و شهید بشه؟»
صحبتش رفت تو یک فاز دیگر
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_نود_و_هفت_
عبدالحسین رو کرد به من،با لبخندی به لب گفت:«چون خودشون نمی آن عملیات و جاشون امنه فکر می کنن ما هم در امان هستیم و بناست هیچ خطری تهدیدمون نکنه.»
بچه ها همه گرم حرف زدن بودند منتهی هیچ کس صبحت دنیا را نمی کرد حرف ها همه از شهادت بود و از آخرت و وصیت های باقیمانده شورو شعفشان قابل وصف نبود بعضی ها حتی به گریه و زاری حرف
می زدند.
من و عبدالحسین هم، رفتیم گوشه ای، یادم هست والفجر مقدماتی عملیات حساسی بود تو منطقه ی فکه، و از آن حساستر،مأموریت ما بود؛ باید می زدیم به پاسگاه طاووسیه ی عراق،همیشه تو این طور موارد،عبدالحسین بیشتر از هر چیزی سفارش خانواده اش را می کرد آن جا شروع کردیم به همین صحبت ها،گاهی حرف ها به شوخی کشیده شد و گاهی هم جدی می ش.د
چند دقیقه ای مشغول بودیم، یکهو صدای انفجار یک گلوله از جا پراندم، انگار از طرف دشمن بود. سریع دویدیم طرف محل انفجار،سفیدی محاسن پیرمردی به خون آغشته شده بود ترکشها قلب و پهلوش را دریده بود. اوضاع وخیمی داشت. دست نمی شد به اش بزنی پیش خودم گفتم:« معلوم نیست چرا هنوز جریان خونش قطع نشده؟!»
دو،سه تای دیگر از بچه ها مجروح شده بودند آنها را سریع فرستادیم عقب او ولی وضعیتش طوری بود که نمی شد حتی تکانش بدهی، لحظه های آخر عمرش را می گذراند. عبدالحسین کنارش نشست سرش را آهسته بلند کرد و گذاشت رو پاش،پیشانی اش را آرام بوسید، پیرمرد با صدای زیری گفت::«می خواستم تو عملیات باشم و اون جا شهید بشم، ولی...»
با آن حالش،اشک تو چشمهاش جمع شد. عبدالحسین دنبال جمله ی او را گفت:«ولی خداوند، قبل از عملیات تو رو طلبیده،داره می بره»
پیرمرد به سختی نفس می کشید باز لبها را از هم برداشت نالید:«خیلی دوست داشتم بیام تو عملیات شهید بشم!» غم و اندوه چهره ی مردانه عبدالحسین را گرفته بود. سعی هم داشت که روحیه اش را حفظ کند.گفت: «پدر جان! من همین الان حاضرم با تو یک
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از دلداده ی ارباب¹²⁸
#وایبِحضرترقیه!"
•توانتخابشدهحضرترقیهای.
•چجوریدلتمیادنیای!؟
•۳سالهمنتظرته...
•برایشادیدل۳سالههمکهشدهبیا🌿❤️🩹
https://eitaa.com/feraghe_hossein
•هنوزهیچینشدهدلمتنگشد❤️🩹
•آخهآقاشماچراانقدرمهربونی؟
•هرکیتاواردصحنحرمتمیشهدلش تنگمیشهکهدوبارهمیخوادبرگرده🥺🔗.
•کربلا،حسین،اربعین
•فقطهمینسهکلمهیادماومدوقتیکانالشودیدم🌱
•کانالشبویامامحسینمیده❣
•خیلیحسخوبیه!
•انگارامامحسینروبغلکردی؛»
•بهخاطرامامحسینهمکهشدهمیای؟
https://eitaa.com/feraghe_hossein
هدایت شده از الـــهــی بـه رقــــیـــه سلام الله علیها
بـــــرای اولـــــیـــن بــــار در ایـــتــــا🧐
مــــصـــاحـــبــــه بــــا خـــانــــواده هــــای شــــهـــدا😍
شــــهــــدا رو از زبــــــان خـــــانـــــواده هــــاشــــون بــــشــــنــــاس
مــــــاجــــرای ازدواج و آشـــــنــــایــــی شــــهــــیــــد جــــواد الله کــــــرم از زبــــان هــــمــــسرش👇👇👇
https://eitaa.com/shahada_ir/6355
مـــــصـــــاحـــبه بــــا خــــواهــــر شـــهـــیـــده زیـــنـــب کـــمایـــی👇👇
https://eitaa.com/shahada_ir/3670
مـــــصـــاحــــبه بــــــا بــــرادر شـــهــــیــــــد مــــحـــــســـن حـــجـــجـــی
حــــس و حــــال خـــانـــواده شـــهــــیـــــد بــــا خــــبــــر شـــنـــیــــدن اســـیـــر شـــدن شــــهـــیــــــد 👇👇
https://eitaa.com/shahada_ir/4762
هـــــر مـــــاه مــــصــــاحــــبـــه بـــا یــــک خـــانـــواده شــــهـــــیـــد
در کانال 👇👇👇👇👇
╔══🌿•°🌹 °•🌿══╗
کـــــوچــــهٔ شـــــهــــــدا 🌻
@shahada_ir
https://eitaa.com/joinchat/2130117135Cafede97b2f
╚══🌿•°🌹 °•🌿══╝
🌷شهید نظرزاده 🌷
بـــــرای اولـــــیـــن بــــار در ایـــتــــا🧐 مــــصـــاحـــبــــه بــــا خـــانــــواده هــــای
💢 شماره تلفن حرم #امام_حسین سلام الله علیه
📞برای شماره تلفن بیا اینجا 👇👇
https://eitaa.com/shahada_ir/7049
مستقیم به میکروفن ضریح امام حسین سلام الله علیه وصله، هر درد دلی دارید به آقا بگید.
#رایگان التماسدعا
نشر بدید شاید کسی دلتنگ باشه
«اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»🏴
#صبحتبخیرمولایمن
⚘روے خوبت،
آیتےازلطفبرماڪشفڪرد..
زانزمان،
جزلطفوخوبےنیستدرتفسیرِما
"حافظشیرازے"⚘
🏝دلم تنگ است...
هلاڪ یڪ دیدار...
عطشناڪ یڪ لبخند...
بیقرار یڪ صوت دلانگیز...
نمیشود این جان خستہ را
با پایان این انتظارِ طولانے،
آرام ڪنے؟...
نمےشود این چشمان بہ راه مانده را
بہ جمال زهرایےات
روشن ڪنے؟...
تو آن
عزیزترین عزیز مصر وجودے
و من آن
فقیرترین و بینواترین مشتاقِ
منتظر...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 244 - نتیجه شکر و کفران نعمت
وَ قَالَ عليهالسلام إِنَّ لِلَّهِ فِي كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ🌹🖤
و درود خدا بر او، فرمود: خدا را در هر نعمتى حقّى است، هر كس آن را بپردازد، فزونى يابد، و آن كس كه نپردازد و كوتاهى كند، در خطر نابودى قرار گيرد
🖤🌼🖤🌼🖤🌼🖤🌼🖤🌼🖤
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
«💛🌼»
مۍگفت:
اخمتوۍمحیطۍڪهپراز
نامحــرمھ،خیلۍهمخوبھ:)
شهید مصطفی صدر زاده
#شهیدانہ
#صبحتون_شهدایی🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔺امیر کبیر سه سال و #رئیسی سه سال در این کشور مسئولیت داشتند. و صد البته امیرعبداللهیان که فقط در سه سال توانست دیپلماسی کشور را از چاه ذلت به قله عزت برساند. رهبری امروز نام رئیسی را در کنار #امیرکبیر مطرح کردند و شهادت یقینا پاداش مردان با ایمانی است که تاریخ را باشکوه میسازند.
#شهدای_خدمت
دیدار اعضای هیئت دولت با رهبر
۱۴٠۳/۶/۶
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز گنبد امام رضا جاان علیه السلام که تا حالا نمی دانستیم🥺🕌
#چهارشنبه_های_امام_رضایی 🧡
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
.
رفیـق ...
برایِ شهید شدن
هنر لازم است...
هنر رد شدن از سیم خاردارِ نفس..
هنر به خدا رسیدن...
هنر تَهذیب...
تا هنرمند نشی، شهید نمیشی!!
.
#شهید_ابراهیم_هادی🕊
#شھیدانہ
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
﷽ 🕊🖤 🕊﷽
#ڪلام_شهید
من جسمم را به خاک ...
روحـم را به خدا و راهم را به شما آیندگان میسپارم .
#شهیدبهنام_محمدی_راد🌷
🌼 الــلــَّهُمــَّ صــَلــِّ عــَلــَى مــُحــَمــَّدٍ وآلــِ مــُحــَمــَّدٍ وعــَجــِّلــْ فــَرَجــَهُم ْ
روحــشــون شــاد ویــادشــون گــرامــیــ🌾
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
حسین تا سن ٢٤ سالگی ٢٥ بار به کربلا رفته بود؛
در گذشته زائران کفش های خود را در سبد
می ریختند.
او با دیدن این صحنه ناراحت شد
به دفتر حرم مراجعه کرد و گفت: که من مهندس هستم اجازه دهید چند کفشداری ایجاد کنم.
آنها موافقت کردند و او چند کفشداری در حرم ساخت و مدتی در آنجا به عنوان کفش دار فعالیت می کرد و گفته بود فقط یک گوشه نگاه از آقا را میخواهم...
راوی: پدر شهید 💚
#شهید_حسین_هریری 🕊🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞معرفی شهید💞
🕊💫شهید مدافع حرم خلیل تختی نژاد
سومین فرزند خانواده ی محمد تختی نژاد متولد10 مرداد سال 72 در محله آیت الله غفاری بندرعباس(شهنازقدیم)
🌱شهید خلیل وقتی یکساله بود به دلیل شغل پدرش که نظامی بود به همراه خانواده تا سال ۷۴به کردستان می روند.
💫دبیرستان تا پیش دانشگاهی را در رشته تجربی در مدرسه شهید ذاکری بندرعباس ادامه داد
و بعد از آن وارد دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع) شد.
❇️ شهید تختی نژاد مقطعی را در شهرستان های خمیر و قشم خدمت می کرد.
🌺خلیل تختی نژاد یکی از جوان ترین شهیدان مدافع حرم حضرت زینب(س) است که در سه مرحله به سوریه عازم و آخرین مرحله ماه شعبان راهی سوریه شد
و درحالی که 24 ساله بود، 14 خرداد همزمان با 19 ماه مبارک رمضان در نبرد با تروریست های تکفیری در منطقه درعا در سوریه به شهادت رسید. 🕊🌷
🔆 خلیل تختی نژاد دومین شهید مدافع حرم از استان هرمزگان و فرمانده عملیاتی، در منطقه درعا سوریه به شهادت رسید.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_خلیل_تختینژاد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh