#خدایا_عاشقم_ڪن ♥️
بعد از مدت ها ڪشمڪش درونی ڪه هنوز هم آزارم می دهد ، برای رهایی از این زجر ، بہ این نتیجہ رسیده ام و آن در این جملہ خلاصہ می شود :
خدایا ! عاشقم ڪن .
✍ :متنی ڪه خواندید فرازی از وصیتنامه
شهید امیر حاج امینی بود .
شهید امیر حاج امینی ڪه بسیاری تصویر لحظہ شهادتش را دیده اند ، بیسیم چی گردان انصار لشڪر حضرت رسول (ص) بود ؛ ڪه در دهم اسفند ماه سال 65 در ڪربلای شلمچہ در جنوب ڪانال پرورش ماهی بہ شهادت رسید .
🔻ولادت : ۱۳۴۰/۱۰/۵ ساوه
🔺شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۰ شلمچہ
🌹 #سالروز_شهادتشان
🌷 « یاد همہ ی شهدای ڪربلای پنج را گرامی می داریم ...»
@ShahidToorajii
#همسرشهید
به رختخوابها تكيه داده بود. دستش را روي زانش كه توي سينهاش كشيده بود، دراز كرده بود و دانههاي تسبيحش تند تند روي هم ميافتاد. منتظر ماشين بود؛ دير كرده بود.مهدي دور و برش ميپلكيد. هميشه با ابراهيم غريبي ميكرد، ولي آن روز بازيش را گرفته بود. ابراهيم هم اصلاً محل نميگذاشت. 🍃
هميشه وقتي ميآمد مثل پروانه دور ما ميچرخيد، ولي اينبار انگار آمده بود كه برود. خودش ميگفت «روزي كه من مسئلهي محبت شما را با خودم حل كنم، آن روز، روز رفتن من است.»💫
عصباني شدم و گفتم «تو خيلي بيعاطفهاي. از ديشب تا حالا معلوم نيست چته.»
صورتش را برگردانده بود و تكان نميخورد. برگشتم توي صورتش. از اشك 😭خيس شده بود.بندهاي پوتينش را يك هوا گشادتر از پاش بود،با حوصله بست. مهدي را روي دستش نشاند و همينطور كه از پلهها پايين ميرفتيم گفت «بابايي! تو روز به روز داري تپلتر ميشي. فكر نميكني مادرت چهطور ميخواد بزرگت كنه؟» و سفت بوسيدش.
چند دقيقهاي ميشد كه رفته بود. ولي هنوز ماشين راه نيافتاده بود. دويدم طرف در كه صداي ماشين سر جا ميخكوبم كرد. نميخواستم باور كنم. بغضم را قورت دادم و توي دلم داد زدم «اونقدر نماز ميخونم و دعا ميكنم كه دوباره برگردي.»
#خاطره شهید محمد ابراهیم همت
@ShahidToorajii
#اخلاق_شهدایی🌹
شهیدمحمدرضا تورجی زاده💚
از همان کودکی رقیقالقلب و مهربان بود. اگر اختلافی با برادر یا خواهرانش پیش میآمد، دوست داشت زود آشتی کند. اگر خواهرانش با هم دعوا میکردند، غصهدار و ناراحت میشد و میخواست آنها را زود با هم آشتی دهد. خواهرانش که از این حالات او خوششان میآمد، گاهی با هم دعواي ساختگي میکردند تا او با چهرهاي نگران و با زباني تمنّامند برای آشتی دادن بیاید.
🕊🍃
🍃
#شهید_زنده
|حـاج حسین یڪتا|
🌷..| در تشرّفے خدمت آقا رسیدند،
پرسید؛ آقا راضی هستین از دست ما؟!
فرمود: راضے نباشم چڪار کنم؟!
مگه کَس دیگه اے هم دارم؟؟
بچـه هــا! آقا از #غریبے
گیـرِمن و تو افتاده..😔✋🏻
#اللهمالادببادابالمهدی❤️
#التماسدعایشهادت
@ShahidToorajii