eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
دستش دراز نیست به هر جا و هر طرف هرکس به درب خانه‌ی لطفت گدا شود💛 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دستورالعملِ آسانِ برای زیاد شدنِ مُحبّتِ خداوند ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 جایی که خونده میشه خود پنج تن علیهم السلام حضور پیدا می کنند! 🔺 گرفتن از حدیث کساء 🔺 🍃🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍃🍂 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟🌱 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَهً کَثِیرَهً تَامَّهً زَاکِیَهً مُتَوَاصِلَهً مُتَوَاتِرَهً مُتَرَادِفَهً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏ بارالها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسندیده پیشواى پارسا و منزه و حجت تو بر هر که روى زمین است و هر که زیر خاک بسیار راستگو و شهید درود و رحمتى فراوان و کامل و با برکت 🕌✨🕌 🌺⚡️ در این شب جمعه نزدیک به ایام ولادت آقا و سرور و ولی نعمت‌مان بخوانیم را به نیابت از متوسل به امام هشتم شویم برای ظهور حضرت مهدی عج گشایش گره های زندگی مسلمین برای سعادت جوانان شیعه برای آزادی قدس 🥀 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال 1395 -شب اول صفر_۲۰۲۳_۰۸_۱۱_۲۰_۲۸_۲۷_۶۷۰ 1.mp3
6.48M
شب جمعه هست و شب زیارتی آقا و مولایمان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام ...🍃🌴 یک جمله روضه و التماس دعا حاج مهدی منصوری ثواب این روضه برسد به روح همه اموات، شهدا،امام شهدا و شهید عزیز محمدرضا تورجی زاده🍃 التماس دعا السلام علیک یا اباعبدالله السلام علیک ورحمه الله وبرکاته✋🍃 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت172 ساره بی‌توجه به حرفم گفت: –ولی یه چیزی بگم تلما؟ سوزن دوزی‌ام را برداشتم و شروع به دوختن کردم. –بگو. –من چند جلسه بیشتر نیست دارم این کلاس رو میرم خیلی خوبه‌ها فقط نمیدونم چرا یه کم فکر و خیالم زیادتر شده، –یعنی چی‌؟ –گاهی فکر می‌کنم یکی داره تعقیبم می‌کنه، یا تو خونه که هستم فکر می‌کنم یکی... صدای زنگ گوشی‌ام مرا به طرف کیفم کشاند و حرف ساره ماند. با دیدن شماره جیغ زدم و گفتم: –وای ساره خودشه، بعد زمزمه کردم. –چقدر امروز دل تنگش بودم. خدایا ممنونم. ساره با چشم‌های گرد نگاهم کرد. و زمزمه کرد. –یه جوری ذوق می‌کنه انگار رئیس جمهور بورکینا فاسو بهش زنگ زده. پشت چشمی برایش نازک کردم و گفتم: –الو. –سلام خانم فعال. قبلم به تپش افتاد. –سلام. حالتون خوبه؟ بهتر شدید؟ –از احوالپرسی‌های شما، نمی‌گید یه زنگی بزنم یه حالی بپرسم. پیامم می‌دم که جواب نمی‌دید. نگاهی به ساره انداختم. کف دستم را روی قلبم گذاشتم و لیخند زدم. ساره لبهایش را بیرون داد پچ پچ کرد. –غش نکنی. پشت به ساره کردم و به سمت آشپزخانه‌ی نقلی راه افتادم. –ببخشید، من نخواستم مزاحمتون بشم، گفتم کنار خانواده‌ هستید یه وقت... واقعا هم در این چند روز تمام فکر و ذکرم پیشش بود ولی چون می‌دانستم از بیمارستان مرخص شده و کنار خانواده‌اش است خجالت می‌کشیدم زنگ بزنم. با خنده‌اش حرفم نیمه ماند. –اتفاقا همون خانوادم گفتن چرا پس این تلما خانم که شما اینقدر ازش تعریف می‌کنید هیچ سراغی ازت نمی‌گیره. –ببخشید، من چند بار خواستم پیام بدم دیدم اصلا آنلاین نمیشید گفتم شاید دارید استراحت می‌کنید. –من فکر کردم می‌خواهید بیایید ملاقاتم. از حرفش جا خوردم نمی‌دانستم چه بگویم با کمی من و من تکرار کردم. –ملاقاتتون؟ –اهوم، اگر من شرایطم جور بود الان با خانوادم خدمت شما و خانوادتون بودیم، ولی خب چه کنم که فعلا باید صبر کنم. مکثی کردم. از حرفهایش هول شده بودم. –یعنی بیام خونتون؟ –اشکالی داره؟ خیالتون راحت من در مورد شما با مادرم خیلی وقته صحبت کردم. ایشونم اصرار دارن شما رو ببینن. وقتی سکوت مرا دید ادامه داد: –راستش الان چند روزه مادرم اصرار داره پاشه بیاد مغازه شما رو ببینه و باهاتون حرف بزنه، من نزاشتم گفتم مامان اجازه بده اول من باهاش حرف بزنم بعد. آرام گفتم: –من شرمنده‌ام که نمی‌تونم بیام ملاقاتتون. راستش اصلا روی این کار رو ندارم. به نظرم کار درستی نیسن. بخصوص که مادرتون اون روز با اون اوضاع من رو هم دیده که دیگه... حرفم را برید. –اون رو من درستش کردم. گفتم واقعا شما نیروی داوطلب کادر درمان بودید و اون لحظه هم فشارتون افتاده و حالتون بد شده. همین. به نظرم الان لزومی نداره حرف دیگه‌ایی بزنیم. تا بعد که شما رو شناختن کم کم همه چیز رو بهشون میگیم. سکوت طولانی کردم. امیرزاده با خنده ادامه داد: –نگران نباشید بابت ملاقات شوخی کردم خواستم ببینم شما چی می‌گید. فعلا کسی اجازه ملافات نداره. مادرم حتی خواهرمم نذاشته بیاد. با نگرانی پرسیدم: –چرا؟ نکنه مشکلی براتون پیش امده؟ –فعلا که نه، ولی به خاطر کرونا باید احتیاط کنم ممکنه تو بیمارستان آلوده شده باشم. خواستم ببینم شما حواستون به این قضیه بود یا نه. –من بهش فکر نکردم. فکر کنم مادرتون خیلی محتاط هستن. آهی کشید. –شاید به خاطر بلایی بود که چند سال پیش سر پدرم امد. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت173 مگه چه بلایی سر پدرتون امده؟ –تقریبا هفت سال پیش پدرم برای حج واجب به مکه رفته بود. وقتی برگشت خودش و تمام همسفراش به کرونا مبتلا شده بودند که از بین اونا حال پدرم و یکی دونفر دیگه خیلی بد بود و متاسفانه فوت شدند. با تعجب پرسیدم: –ولی اون موقع که اصلا کرونا نبود. –چرا بوده، منتها فقط تو مکه، طی تحقیقاتی که من کردم این ویروس اون موقع اینقدر قوی نبوده، یعنی کسایی که تو آزمایشگاهها تولیدش کردن خواستن اول روی زائرهای مکه امتحانش کنن، بعد هم متوقفش کردن. با چشم‌های گرد شده برگشتم و به ساره نگاه کردم. ساره هم دستش را به علامت چی شده چرخاند. پرسیدم: –یعنی اون موقع این ویروس رو متوقف کردن که نتیجه‌ی آزمایشاتشون رو بررسی کنن بعد یه ویروس قوی‌ترش رو تولید کردن؟ نفسش را بیرون داد. –بله متاسفانه، اگر غیر از این باشه، چرا کشوری مثل آمریکا توی سرتاسر دنیا آزمایشگاه داره و اجازه نمیده سازمان بهداشت جهانی یا هیچ نهاد مستقلی آزمایشگاهاش رو بازدید کنه. بخصوص آزمایشگاههای بیولوژیکش رو. در حالی که سازمان بهداشت جهانی آزمایشگاه وهان چین رو بازدید کرده برای اثبات کردن ادعاهای آمریکا ولی چیزی پیدا نکرده. –کدوم ادعا؟ –همین که گفته این ویروس از یه خفاش تو چین به وجود امده یا تولید شده‌ی کشور چینه و چین این ویروس رو خودش تولید کرده. مکثی کردم و پرسیدم: –شما محقق هستید؟ خندید. –نمی‌دونم اسمش چیه، ولی من با چندتا از دوستام در مورد همه‌ی اتفاقهای اطرافمون مطلب جمع می‌کنیم و با هم به اشتراک میزاریم. به نتایج عجیبی هم می‌رسیم. هیجان زده گفتم: –منم خیلی دلم می‌خواد در مورد این چیزا بیشتر بدونم. با لحن مهربانی گفت: –در مورد هر چیزی که مطلب و مقاله خوندم رو می‌خوام پرینت بگیرم، خواستید بعدا بهتون میدم بخونید. –ولی آخه شما دارید ادعا می‌کنید که اونا خودشون چند سال پیش این بیماری رو متوقف کردن. پس یعنی الان میشه متوقف کنن؟ –آره میتونن، اون موقع ویروسش ضعیفتر بود و سرعت انتقالش کمتر ولی حالا خیلی قوی‌تر شده. البته خودشون واکسنش رو از قبل داشتن. دیگه هر وقت صلاح بدونن به بقیه‌ی کشورها می‌فروشن. –آخه اونا چطور می‌تونن این همه آدم رو راحت از بین ببرن؟ –وقتی یه نگاهی به تاربخشون بندازی متوجه میشی اونا تو هر دوره به یه طریقی کلی آدم کشتن. نمونش همون بمب هسته‌ایی هیروشیما و ناگاساکی یا جنگ ویتنام. آمریکا سمی وارد جنگلهای ویتنام زد که هنوزم هنوزه به خاطر اثر بسیار خطرناک این سم بچه‌های ناقص‌الخلقه تو ویتنام به دنیا میان. الان دیگه اونجوری علنی نمی‌تونن آدم بکشن اینجوری از طریق بیماری این کار رو میکنن، چقدر شنیدن این حرفها برایم دردناک و آزار دهنده بود. یک انسان چطور می‌تواند این بلا را سر خودش بیاورد. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت174 به اصرار رستا آن روز زودتر مغازه را تعطیل کردم و به خانه‌ رفتم. گفت حالا که بعد از مدتها قرنطینه به خانه‌مان آمده و می‌خواهد که بیشتر با هم باشیم. به خانه که رسیدم مادر بزرگ همراه مادر در حال گلدوزی بودند. خوشبختانه پدر پول عمو را به کمک مادر بزرگ داده بود و مادر کم‌کم در حال جمع و جور کردن اسباب خانه بود. همین که خواستم به اتاق بروم رستا اشاره‌ایی کرد و زیر گوشم گفت: –اونجا نادیا و دوستش هستن. بیا بریم اتاق مامان و بابا. با تعجب نگاهی به رستا انداختم. –کدوم دوستش؟ –یکی از همکلاسیاشه، حال روحی خوبی هم نداره. –چطور؟ رستا در اتاق را باز کرد. –صدای گریه‌اش رو شنیدم. وارد اتاق که شدیم در را بست و طلبکار نگاهم کرد. –چرا اینطوری نگاه می‌کنی؟ لبهایش را به هم فشار داد. –خودت میدونی چیه، زود، تند، سریع همه چیز رو در مورد امیرزاده برام تعریف کن. می‌دانستم تا سیر تا پیاز را برایش تعریف نکنم دست بردار نیست، برای همین تمام اتفاقات این چند روز و تمام حرفهای هلما در مورد امیرزاده را برایش گفتم. در آخر رستا پرسید: –خب نظرت در مورد حرفهای هلما چیه؟ شانه‌ایی بالا انداختم. –به نظر من اون حتما خودشم مقصر بوده وگرنه امیرزاده نمیگفت تو مدتی که باهاش زندگی کرده دچار اضطراب و استرس شده. رستا روی زمین نشست. –کارت خیلی سخت شده، خیلی باید مواظب باشی، حسابی باید زیر و بم این آقای امیرزاده و خانوادش رو دربیاری، باید بیشتر به رفتاراش دقت کنی. بالاخره اون یه بار زندگی کرده حتما یه ضعف‌هایی داشته که نتونسته... حرفش را بریدم. –تو داری قضاوت می‌کنی، من تو این مدت هیچ چیز منفی ازش ندیدم. تو انتظار داری هلما بیاد ازش تعریف کنه؟ خب هر کس دیگه‌ام جای... این بار او حرفم را برید. –من قضاوت نمی‌کنم فقط میگم چشمات رو باز کن، الان تو به خاطر وابستگی شدیدی که نسبت به اون پیدا کردی نمیتونی هیچ نقدی رو نسبت بهش تحمل کنی. بعد به نادیا اشاره کرد و ادامه داد: –یادته نادیا و دوستاش هم نسبت به اون خواننده و اون گروهها چقدر حس وابستگی عاطفی رو داشتن و هیچ چیز منفی رو در موردشون قبول نمی‌کردن؟ سرم را برگرداندم. –تو داری من رو با اونا مقایسه می‌کنی؟ من می‌خوام با امیرزاده زندگی کنم، از نزدیک دیدمش، باهاش بارها حرف زدم، حس اون رو نسبت به خودم می‌دونم از راه دور و مجازی نبوده که... نادیا و دوستاش اصلا طرف رو تا حالا از نزدیک ندیدن. اصلا اون خواننده تو تخیلاتشم نمیگنجه یکی اون سر دنیا با آهنگاش داره رویا می‌سازه، اونوقت تو من رو... حرفم را برید. –من شدت وابستگیتون رو گفتم، منڟورم این بود اونا هم به خاطر شدت وابستگی عاطفی هیچ چیز منفی در مورد اون خواننده قبول نمی‌کردن. من می‌دونم تا حدودی شناختیش و بارها با هم حرف زدید ولی... لیلافتحی‌پور ‌ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯