eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به یاد شهیدی که با شال سیادتش نماز خواند و آن را به عنوان تبرک نگه داشت ...💚 ⚘️✨️ سید نورانی مداح باصفای اهل بیت 💚 « شهید سید جمال قریشی » در تیرماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای یک به فیض رسید و غیر از خودش سه برادرش و عمو و پسر عمویش هم به شهادت رسیده اند...! 🌺 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤝 امروز تنها وارثِ (عج) است خدایا لذت دیدارش را بر ما ارزانی بدار ... 🤲 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌹آقا سید عیدتون مبارک از قدیم رسم بوده عیدی می‌دادند به بقیه به رسم تبرک. آقا سید میشه امروز عیدی بدی بهمون؟ عیدی‌مون اون بصیرتی باشه که بتونیم اصلح رو انتخاب کنیم. آقا سید... هنوزم باورمون نمیشه رفتی ما توی جنگل‌ها گم‌ت کردیم اما بدن سوخته‌ات رو پیدا کردیم. الانم تو هیاهوی گم‌ت کردیم میشه یکی مثل خودت رو پیدا کنیم. اقا سید عیدی ما شفاعت شماست. برامون دعا کنید.🙏 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🦋 💠 نماز اولین چیزی است که از تو درباره آن سوال خواهند کرد پس حواست باشد آخرین چیزی که به آن فکر میکنی نماز نباشد ❤️ 🌺 🤲 ‎‎‌‌ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎شیخ رجبعلــی خیاط: 🔸چشمت به نامحرم می‌افتد، اگر خوشت نیاید که مریضی!! اما اگر خوشت آمد، فوراً چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو: ((یـــــا خیر حبیب و محبوب... )) یعنی: خدایا من تو را می‌خواهم، این‌ها چیه؟! ، این‌ها دوست داشتنی نیستند... •• هر چه که نَپاید دلبستگی نشاید •• چشم ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🔴 آخرین عمل روز عید غدیر 🔵 سید بن طاووس می‌نویسد: در پایان روز غدیر، عظمت این روز را به یاد بیاور و مانند عاشقی که از معشوقش جدا افتاده، از فراق این روز تاسف بخور. و حسرت این را به دل داشته باش که خدا تو را شایسته دیدن روز ظهور اسرار الهی قرار دهد، و تو را از یاران مولایی قرار دهد که برای سرافرازی دین ذخیره‌اش کرده، و نام تو را در دیوان یاران او ثبت کند. 📚 اقبال الاعمال، ذیل اعمال روز غدیر ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فرزندانتان را باشهدا آشنا کنید🌼 بگین اون ها کی بودند؟ وچقدر برای خاک میهن مان زحمت کشیدن که به دست بیگانه نیفتد 🥹
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت295 یاد حرف هلما افتادم برای قول دو هفته‌ای که قرار بود برای دور ماندن از علی به او بدهم. برای همین گفتم: –شایدم اگه واقعا دو هفته از هم دور باشیم همه چی درست بشه و مامانم آروم تر بشه. –توام داری به حرفای هلما پناه می بری؟ اگه این چیزایی که گفتی نشد چی؟ نمی‌دونم ربطی داره یا نه، ولی تقریبا دو هفته ی دیگه محرمیت مون تموم می شه. نگاه مستاصلم را به چشم‌هایش دادم. –آره، راست میگی، من حرفای هلما برام مهم نیست. گفتم اگر، اگرم نشد، اون وقت دیگه هر کاری تو بگی همون کار رو می‌‌کنیم. جلو آمد. –واقعا می گی؟ کمی به حرفی که زده بودم فکر کردم. –مگه می خوای بگی چی‌کار کنم؟ لبخندی زد. –می خوام بگم عقد کنیم و بریم سر خونه و زندگی مون. با تردید پرسیدم: –بدون پدر و مادرم؟! بدون خونواده م؟! –خب وقتی موافق نیستن چی کار می شه کرد؟ –یعنی بشم مثل ساره؟ اونم به زور رضایت خونواده ش رو گرفت و بعد از عقد اونا ولش کردن. –ولی اوضاع ما فرق می کنه. سرم را تکان دادم. –من بدون خونواده م نمی‌تونم. دلشون می شکنه. اخم کرد. –منم بدون تو نمی‌تونم. من که نمی گم اونا رو ول کنی، بعدش می ریم دلشون رو بدست میاریم. من واقعا نمی‌دونم اونا چشون شده، قبول کن که دلایلشون قانع کننده نیست. به نظر من اونا توکل به خدا ندارن، این حرفاشون وسوسه‌های شیطانه. یعنی چی که می گن هلما آدم خطرناکیه به خاطر همین نمیخواهیم این وصلت سر بگیره، اونا دقیقا دارن کاری که هلما می‌خواد رو انجام میدن. بعد دستش را لای موهایش برد و با اخم ادامه داد. –تلما ما مجبوریم عقد کنیم، اگه این کار رو نکنیم ممکنه این وسط خیلی اتفاقها بیفته. ولی اگر عقد کنیم و بریم سر زندگیمون هلما دیگه دست از سر ما برمی‌داره. با تردید گفتم: –نگران نباش، ما هنوز یه شانس دیگه داریم؛ اونم رستا خواهرمه. اصلا موافق کارای مامان و بابا نیست. صبح با مامان یه کم صحبت کرد شاید اگه صبر کنیم اون بتونه منصرفشون کنه. آخه مامان‌اینا خیلی حرفش رو قبول دارن. سرش را تکان داد. –منم قبلا این جوری فکر می‌کردم ولی حالا فهمیدم با صبر کردن اوضاع بدترم می شه. چون این جور وقتا شیطان خیلی فعالیت می کنه و من رو تو ذهن اونا منفور می کنه. ما که کار بدی نمی‌خوایم بکنیم، تو کار خیر که صبر معنا نداره، من اصلا به این دو هفته صبر کردن خوش بین نیستم. اگه اون روز بودی و حرفای پدر و مادرت رو می شنیدی متوجه‌ی حرفم می شدی. اونا کلا شمشیرشون رو از رو بستن. شرمنده پرسیدم: –مگه چی گفتن؟ عقب رفت و به دیوار تکیه داد. –اون روز که رفته بودم خونه تون تا خونواده ت رو آروم کنم، چون از پشت تلفن همه ش گریه و ناله می‌شنیدم. اونا یه جوری باهام حرف زدن، انگار من با هلما هم دست بودم. همه ش می گفتن چرا هلما تو رو نبرده و دختر ما رو برداشته برده. خلاصه از این جور تهمتا و خیلی حرفای دیگه. شرمنده پرسیدم: –همون موقع که گفتی از خونه‌ی ما بیرون اومدی موتوری بهت زد، نه؟! –آره، اون قدر عصبی شده بودم که اصلا متوجه‌ی موتوری نشدم. زمزمه کردم: –شاید خونواده م باید از اول، در جریان همه چی قرار می گرفتن، منظورم جریان چاقو خوردنت توسط نامزد هلما و خلاصه همه چی. نگاهش را به کفش هایش داد. –اتفاقا وقتی براشون تعریف کردم عصبانی‌تر شدن. گفتن چرا تلما این اتفاقا رو برای ما تعریف نکرده، بعدم گفتن حتما من مجبورت کردم که چیزی بهشون نگی. لبم را به دندان گرفتم. –من خودم نخواستم که اونا بدونن، ترسیدم بعدها رو تصمیمشون در مورد ازدواجمون تاثیر بذاره. پوفی کرد. –این حرف نزدنای تو آخرش یه بلایی سر ما میاره. الان مطمئنی همه چیز رو در مورد اتفاقای دیروز بهم گفتی؟ اعتراض‌آمیز گفتم: لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯