eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ #قرار_صبحگاهی☀️ 🍃السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🍃 هدیه به روح مطهر #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده 💠۱ مرتبه سوره حمد 💠۳مرتبه سوره توحید ✨✨صبحتون منور به نور شهدا✨✨ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰محبتت را چه کسی کردی⁉️ 🍃خداوند در آخرت از آب و نان از مؤمن بازخواست نمی‌کند، بلکه از👇 بازخواست می‌کند که آن را کجا ؟ برای چه کسی مصرف کردی ؟ لَتُسئَلُنَّ يَومَئِذٍ عَن النَّعيمِ [اَلوِلايَةِ] تکاثر-۸ 🍂خداوند در مورد مالی که به مؤمن داده، سؤال و مؤاخذه نمی‌کند؛ خدا از اراده اش، از وجدانش و از می‌پرسد 👈 که کجا خرج کرده و به چه داده است. 🍃لذا وقتی خواستی به کسی پولی بدهی، خیلی وسواس به نده که آیا او مستحق است یا نه⁉️ 💬 📚 مصباح الهدی | صفحه 106 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
: اگر برای  جنگ می کنید احتیاج ندارد که به من و دیگری گزارش کنید گزارش را نگه دارید برای قیامت.‌‌‌.. اگر کار برای خداست، گفتنش برای چه؟ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
و شهـید . . . چہ زیباست این نام و چہ گوش نواز یعنی ڪسی ڪــه شهـادت می دهـد با خویش ، بہ درستیِ راهـی ڪہ رفتہ است ... سالگردآسمانی‌شدنت‌مبارک🌹 🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#کلام_شهید ما فرزندان مدرسه‌ای هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگے کنیم، ما امنیت را از دشمن التماس و گدایے نمے‌کنیم؛ ما حق خود را با خونهایمان که برای سربلندے نذر شده و بر آزادگے ایستاده است، باز پس می‌گیریم... #شهیدجهاد_مغنیه🌷 #سالروز_شهادت 🍃🌹🍃🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#خاطره ای از شهید ترکیان ( مدافع امنیت): همیشه در سختیهاومشکلات با روحیه و قوی بودند. می گفتند خدا فرموده :هر کسی را یه جور امتحان میکنم یکی را باسختی ویکی را با آسایش.بعد این شعر را می خوندندکه: جام می وخون دل هریک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد. راوی:همسرشهید ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#قرار_هر_شب_ما👆🦋 #اللهم_عجل_الولیک_الفرج یک نفر مانده از این قوم که برمی گردد. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
#به_وقت_رمان 📖رمان نسل سوخته👓 #قسمت_هشتم 🌸سوز درد😔 فردا صبح زود از جا بلن شدم و زود حاضر شدم..
📖رمان نسل سوخته👓 🌸چشمهای کور من😔 اون روز ...یه ایستگاه قبل از مدرسه اتوبوس🚌 خراب شد...چی شده بود نمی دونم و درست یادم نمیاد...همه پیاده شدند و چاره ای جز پیاده 🚶‍♂رفتن نبود.... توی برف ها میدویدم و خدا خدا میکردم که به موقع برسم مدرسه...و در رو نبسته باشن‌...دو بار هم توی راه خوردم زمین...جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم...و حسابی زانوم پوست کن شد... یه کوچه به مدرسه...یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم... هم کلاسیم بود. و من اصلا نمیدونستم پدرش رفتگره...همیشه شغل پدرش رو مخفی میکرد... نشسته بود روی چرخ دستی پدرش...و توی اون هوا پدرش داشت هولش میداد...تا یه جایی که رسید سریع پیاده شد و خدافظی کرد و رفت...و پدرش از همون فاصله برگشت... کلاه نقابدار داشتم...اون زمان کلاه بافتنی هایی که فقط چشم ها ازش پیدا بود...خیلی بین بچه ها مرسوم بود....اما ایستادم تا پدرش رفت...معلوم بود نمیخواد کسی شغل پدرش رو بفهمه ..میترسیدم متوجه من بشه..و نگران که کی اون رو با پدرش دیده... تمام مدت کلاس حواسم اصلا به درس نبود....مدام از خودم میپرسیدم چرا از شغل پدرش خجالت میکشه...پدرش که کار بدی نمیکنه و هزاران سوال دیگه... مدام توی سرم میچرخید...زنگ تفریح تازه حواسم جمع شده بود... عین کوری که تازه بینا شده...تازه متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن... بعضی هاشون حتی چکمه هم نداشتن... و با همون کفش های همیشگی توی اون برف و بارون میومدن مدرسه.. بچه ها توی حیاط با همون وضع با هم بازی میکردند...و من غرق در فکر از خودم خجالت میکشیدم...چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟...چطور اینقدر کور بودم و نمیدیدم؟... اون روز موقع برگشتن کلاهم رو گذاشتم توی کیفم... هرچند مثل صبح سوز نمی اومد ..اما میخواستم حس اونها رو درک کنم... وقتی رسیدم خونه مادرم تا چشمش بهم افتاد با نگرانی اومد سمتم...دستش رو گذاشت روی گوش هام.. -کلاهت کو مهران؟...مثل لبو سرخ شدی... اون روز چشمهام سرخ و خیس بود...اما نه از سوز سرما اون روز برای اولین بار از عمق وجودم برای مشکلات اون ایام خداروشکر کردم... خداروشکر کردم قبل از اینکه دیر بشه...چشم های من رو باز کرده بود چشم هایی که خودشون باز نشده بودند... و اگر هر روز مثل همیشه پدرم من رو به مدرسه میبرد... هیچ کس نمیدونست کی باز میشدن...شاید هرگز.... ..... ✍نویسنده:شهید سید طاها ایمانی ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
❣¤.....قرار هرشب ما....¤❣ فرستادن پنج #صلوات📿 ب نیت سلامتی و تعجیل در #فرج آقا امام زمان(عج) 💚 هدیه به روح مطهر #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯