eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
4_273089134669595256.mp3
4.12M
💠 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 💠 ⚜ ⚜ 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در ۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. • ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
📖 🔸خشن و تندخو نباشید تا محبوب مردم شوید و با همسرانتان خوش رفتاری کنید ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫امام على علیه السلام فرمود: رمضان ماه خدا و شعبان ماه رسول خدا و رجب ماه من است.✨ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🔸توصیه‌های مخصوص ماه مبارک رمضان 🔻شربت های ضد عطش سحر کدامند؟ شربت ابلیمو شربت خاکشیر شربت بیدمشک 🔻زمان افطار تا سحر از عرقیات خنک مثل شاطره و کاسنی استفاده کنید تا حرارت کبد و قلب فروکش کند و تشنگی برطرف شود 🔻بدترین کاری که با بدن خود می توانید بکنید این است که از افطار تا سحر بیدار بمانید و مداوم غذا بخورید 🔻این کار آسیب های بسیار جدی به بدن وارد می کند 🔻پیشگیری از تشنگی روزه داران نوشیدنی تخم شربتی به دلیل نگه‌داشتن آب در دانه‌های این گیاه در ساعات پایانی سحر توصیه می‌شود 🔻نوشیدن سه قاشق گلاب در هنگام افطار گلاب به دلیل خاصیت ضد «سودا» که دارد، خاصیت دارویی داشته و برای تقویت معده مفید است 🔻دوغ افطار ممنوع دوغ موجب بیحالی و بی حسی بیشتر بدن می شود علل نوشیدن آب گرم بعد از افطار به جای آب سرد و یخ جلوگیری از ترک خوردگی دندان ها و سلامت کبد و معده است 🔻در ماه رمضان از مصرف میوه غافل نشوید قبل از خواب با مصرف یک عدد سیب می توانید هم به کاهش وزن خود کمک کنید و هم دهان خود را ضد عفونی نمایید ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 سـݪاݥ‌ݩـماز و روزه هاتون قبول درگاه حق🌹🌸 عزیزای دل مسابقه داریم... فـقـطـ ڪافـے از سـفـڔـہ افـطـارٺـوݩ یہ عڪس خـشڲـݪ بگـرے و بـفـرسـٺے بہ آیـدے زیـر👇👇👇👇 @cuteTeen 🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜 مـݩـٺـظـڔ عـڪسـاے خـشـگـݪ شـمـا هـمـراهـان هـمیـشـگیمـون هستیم🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 راسـٺـے جـوایـزهـم داریـم😉🍃
✨﷽✨ 🌼غیبت در حال روزه ✍️ روایت شده دو زن در عهد پیامبر (صلی الله علیه و اله) روزه‌دار بودند، در آخر روز حالشان از شدت گرسنگی و تشنگی وخیم شد و نزدیک بود که تلف گردند، پس فرستادند کسی را پیش رسول خدا (صلی الله علیه و اله) که تا از آن حضرت اذن افطار بگیرند، پیامبر (صلی الله علیه و اله) ظرفی را فرستاد برای آن زنان، فرمود: به ایشان بگو که در داخل این ظرف قی کنید آنچه که خوردید، پس یکی از آن دو قی کرد نیمی از آن ظرف را از لخته‌های خون و گوشت خالص پر کرد، و آن دیگری نیز با قی و استفراق خویش بقیه ظرف را پر نمود، مردم از این ماجرا به شگفت در آمدند و تعجب کردند. پیامبر (صلی الله علیه و اله) فرمود: این دو زن از آنچه که بر آنها حلال بود امساک نمودند، و بر آنچه که بر آنان حرام بود روزه خویش را باطل نمودند، به این صورت که نشستند در کنار هم دیگر، از مردم غیبت کردند، و این است آنچه که پشت سر مردم گفتند که در این ظرف است، از گوشت‌های آنان. 📚 روزه از ديدگاه قرآن و عترت، صفحه ۷۰ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
AUD-20210413-WA0007.mp3
4.03M
🌸یـڪم مـداحـے گـوشـ بـدیـم😌 🌸بـاصـداے:مـحـمـدحـسـیـݩ پـویـاݩـفر🌸 🌸نــاݥ اثــر:حــسـیـݩ جــاݩ🌸 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
به وقت رمان
❤️ حالم اصلا خوب نبود... بعد کلی گریه از سرجام بلند شدم و از در اتاق رفتم بیرون... فاطمه داشت میگفت بهتره چیدمان سفره عقد رو یکم عوض کنن و این خیلی قدیمی شده... بی توجه به حرفاشون از کنارشون رد شدم و رفتم روی حیاط... باد توی چادرم میپیچید و حس قشنگی بهم دست میداد... 😢 *فائزه... به سمت صدا برگشتم. بابام پشت سرم وایساده بود و داشت نگاهم میکرد... 😞 بابا: فکر میکنی خیلی پدر بدیم...نه؟ سکوت کردم. بابا: هر پدری آرزوشه عروسی دخترشو ببینه... هر پدری دوس داره توی این روز دخترش خوشحال باشه... هیچ پدری نمیخواد دخترشو بدبخت کنه... من خیلی دوس داشتم فردا مردی که کنار تو میشینه محمدجواد باشه... میدونم اون روز خیلی خوشبخت میشدی... میدونم... ولی الانم بدبخت نمیشی... مهدی تورو دوس داره بابا _بابایی😢 دل من این وسط مهم نیست؟ بابا با تعجب و شک پرسید: نکنه دل تو پیش محمدجواده؟ _نهههه😁 ولی مهدیم تو دلم نیست... به هیچ وجه😖 بابا: مهدی پسر خوبیه _بابا اون شیطان رجیمه😡 شما نمیشناسیدش بخدا همیشه جلو همه خوب خودشو نشون میده ولی جنسش خرابه بابا😣 بابا: ولی دوست داره و بخاطر همین دوس داشتن داره بچه بازیاتو تحمل میکنه😒 _بابا بابا: هیچی نگو... ولی بدون با مهدی خوشبخت میشی... هم از لحاظ مالی هم عاطفی کاملا ساپورتت میکنه... بیشتر از این میخوای؟ _بابا😳 یعنی زندگی اینه؟؟؟ یکی پول داشته باشه و دوسم داشته باشه؟؟؟ بابا: مگه غیر اینه؟ دیگه چی میخوای؟😳 _بابا پس من چی؟؟؟؟ من نباید دوسش داشته باشم؟؟؟ بابا: عشقی که بعد ازدواج به وجود میاد پایدار تره _کی گفته؟؟؟ بابا: به چشم دیدم. عشق خودتو به محمدجواد یادت رفته؟ زودگذر... _بابا ولی... بابا: ولی نداره... فردا مراسم عقدته... نکنه میخوای اینم بهم بزنی؟ بغض کردم و از کنار رد شدم و رفتم تو همینجور که وارد خونه شدم. خاله ناهید: عروس خانم بیا ببین کدوم رنگ تور قشنگ تره آویزون کنیم😍 _ببخشید من خستم خوابم میاد. اینو گفتم و رفتم توی اتاقم. چادرمو در آوردم و با دوربین توی آینه اتاق از خودم آخرین عکس مجردی رو گرفتم. هه... حتی تو این بدبختیم دست از دوربین بر نمیدارم😢 . نویسنده { } .
❤️ صبح زود با تکونای دست فاطمه بیدار شدم. فاطی: عروس خانم خواب آلود نمیخوای بلند شی؟ روی تخت نشستم و خمیازه کشیدم. کش و قوصی به بدنم دادم و اومدم دوباره دراز بکشم که صدای جیغ مامانم بلند شد😱 مامان: پاشو زود باش برو حموم هنوز هیچ کار نکردی زود بااااش😑 حوصله دعوا و کل کل نداشتم. با چشمای نیم باز بلند شدم و رفتم حموم😵 یه دوش یه ربه گرفتم و اومدم بیرون... موهامو با کمک فاطمه خشک کردم و بالای سرم بستم. مامان: بالاخره نمیخوای این لباس عقد متفاوتت رو نشون بدی؟😊 _میترسم خودمو لباسمو باهم از در خونه بندازی بیرون مامانی😕 مامان: زود باش نشون بده وگرنه من میدونم و تو😡 بالاخره بعد این همه مدت از لباس عقدم رونمایی کردم. مانتو آبی کاربنی با که یقه و کمرش با پارچه گلگلی آمیخته شده بود و روسری آبی کاربنی... اول که مامانم لباس رو دید کلی حرص خورد و زد تو صورتش که این چیه پوشیدی و آبرومو میبری ولی بعدشم که دید حرص خورنش الکیه و من کاری نمیکنم بیخیال شد ولی کلی فوشم داد... هرچیم گفت بپوش ببینم توی تنت میاد یا نه گوش نکردم و گفتم حالا شب میبینی... امروز روز عقد محمده... امروز محمده من میشه مال فاطمه... امروز زندگیمو ازم میگیرن...😢 چی میشد من امروز جای فاطمه کنار محمد بودم...😭 چی میشد اون جای مهدی کنار من بود...😭 حالم خراب بود... کاشکی این دم آخری میشد به محمد بفهمونم من بخاطر چی رفتم... ولی فاطمه چی... نکنه زندگیش خراب شه... اصلا غرور خودم چی... لحظه آخر چی بیام بگم... نمیخوام روز عقدش با عذاب وجدان بگذره... نمیخوام مثل یه موجود اضافی فقط باشم براش... اه... ولی کاش میدونست... میدونست بخاطر اون چجوری از خودم و دلم گذشتم... کاشکی میدونست...😢غیر ارادی گوشیمو برداشتم یه اس نوشتم: *سلام. آقاسید حالت چطوره... من که ازت گذشتم بخاطر خوشبختیت... تنها آرزوم خوشبختیته...* متن پیام رو خوندم و دوباره پاک کردم این بار نوشتم: *سلام آقای حسینی تبریک میگم عقدتون رو ان شالله خوشبخت بشید* دوباره متن پیام رو پاک کردم... این بار نوشتم: *محمدم... دوست دارم...❤️* دستم رو روی سند زدم و چشامو بستم😣 . نویسنده { } .
❤️ دستم که روی سند خورد گوشی رو گذاشتم روی میز جلوم و چشامو بستم و گوشامو عین بچه هایی که خراب کاری میکنن گرفتم😖 لرزش گوشی روی میز باعث شد چشامو باز کنم و نگاهش کنم😬 *پیام ارسال نشد* شارژ نداشتم و پیام نرفته بود... نفس راحتی کشیدم و این بار ایمان آوردم یه حکمتی تو کاره... خدایا ببین من خواستم حرف دلمو بگم خودت نزاشتی...😢 ساعت یازده ظهر بود و به اسرار فاطمه و مامانم روی صندلی جلوی آینه نشستم تا فاطمه آرایشم کنه😒 این اولین بار بود که داشتم آرایش میکردم...😞 فاطمه یه آرایش ملایم روی صورتم پیاده کرد. چون هیچ وقت آرایش نمیکردم خیلی فرق کردم و متفاوت شدم. مانتو کابی و روسری ستش ر پوشیدم و به خودم توی آیینه نگاه کردم. خوب بود... بهم میومد. کاشکی محمد من و اینجوری میدید😢 یه شاخه گل سرخ از روی گلدون روی میز برداشتم و از اتاق رفتم بیرون... اقایون نبودن و خانوما سخت مشغول کار بودن... هه... هیچ وقت فکرشو نمیکردم اینجوری تموم شه... همه آرزوهام بر باد رفت... زندگیم تموم شد... جوونیم سوخت... عشقم مرد...😭 رفتم روی حیاط و وایسادم. داشتم آسمون رو نگاه میکردم و به دیوار تکیه داده بودم 😔 هی خدا... من تن دادم به تقدیر... ولی میدونم راه سختی در پیش دارم... شاید سخت تر از همه روزایی که گذروندم...😭 *فائزه... به پشت سرم نگاه کردم. فاطمه بود که گوشیم دستش بود📱 فاطی: بیا این گوشیت خودشو کشت... یه دختره کارت داشت گفتم نیستی... گفت بگو حتما باهام تماس بگیره...😬 _باشه ممنون. به آخرین شماره گوشیم نگاه کردم. خدای من این که فاطمه بود...😳 . نویسنده { } .