🌹☘🌹☘🌹☘
☘🌹☘
🌹☘
☘
🍇 قسمت پنجم
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
🔮 نجات
راوی: مادر شهید
چهار سال از تولد محمدرضا گذشت. روز به روز بزرگتر و زیباتر میشد. آن زمان وسط حیاط حوض بزرگی داشتیم. پسرم با بچه ها دور حوض میدویدند و بازی میکردند. من هم مشغول کارهای خانه بودم.یکدفعه صدای ناله و فریاد پسرم بلند شد. بی اختیار دویدم. سنگ لب حوض قبلا شکسته بود. گوشه آن هم خیلی تیز شده بود. محمد زمین خورد. سرش به همان لبه تیز حوض برخورد كرد. خون از سرش به شدت جاری شد.ملافه بزرگی را آوردم. پر از خون شد! اما خون بند نمیآمد. خیلی ترسیدم.
همسایه ها آمدند. از شدت خونريزي محمد بیهوش روي زمين افتاد!در آن حالت فقط امام زمان ع را صدا میزدم. حال من بدتر از او شده بود! با کمک همسایه ها او را به بیمارستان بردیم. آن روز خدا پسرم را نجات داد.
٭٭٭
ایام عید بود. مهمان داشتیم. به خاطر شیرین زبانی و زیبایی چهره، همه محمد را دوست داشتند. یکی از بستگان شکلات بزرگي به او داد. من هم رفتم که چایی بیاورم. یکدفعه دیدم همه بلند فریاد میزنند! همه من را صدا میکردند.با رنگ پریده دویدم به سمت اتاق. محمد افتاده بود روی زمین! چشمانش به
گوشه ای خیره شده بود. از دهان او کف و خون میآمد! صحنه وحشتناكي بود.من حال خودم را نمیفهمیدم. خدا را به حق حضرت زهرا س قسم میدادم. شکلات بزرگ در گلويش گير كرده و راه نفس او را بند آورده بود. یکی از همسایه ها كه انسان دنیا دیده ای بود. آمد جلو.انگشتش را در حلق بچه کرد. باسختي شکلات را درآورد. آن شب هم خدا فرزندم را نجات داد.چند روز گذشت. محمد را توی پشه بند خوابانده بودم. موقع غروب به سراغ او
رفتم. یکدفعه دیدم گردنش سیاه و متورم شده! خیلی ترسیدم. همسایه ها را صدا کردم. نََفس او بالا نمیآمد. با یکی از همسایه ها رفتیم بیمارستان. دکتر سریع او را معاینه کرد. آزمایش گرفت و... روز بعد دکتر گفت: خدا خیلی رحم کرده. اگر او را دیرتر رسانده بودید بچه تلف میشد. این یک عفونت سخت بود که به خیر گذشت.چند روزی از اين ماجراها گذشت. چندین اتفاق دیگر نيز رخ داد.من همیشه توسل به حضرت زهرا س داشتم. هر بار دست عنایت خدا را میدیدم. اما باز ميترسيدم! شب بعد از نماز سر سجاده نشستم. به این اتفاقات فکر
میکردم. بعد از سه دختری که خدا به ما عطا کرد این پسر به دنیا آمد. حالا پشت سر هم این اتفاقات و... نکند این بچه عمرش به دنیا نیست. نکند چشم زخم و...به سجده رفتم. خیلی گریه کردم. بعد گفتم: خدایا همه چیز به دست توست.ماهیچ اختیاری از خود نداریم. خدایا مرگ و زندگی به دست توست. شفا به دست توست. بعد خدا را به حق ائمه قسم دادم؛ گفتم خدایا پسرم را از خطرات نجات بده.خدایا فرزندم را به تو میسپارم. خدایا دوست دارم پسرم سرباز امام زمان ع شود. خدایا او را از خطرات حفظ کن. در تربیت فرزندان ما را یاری کن.بعد از آن دیگر مشکلات قبلی پیش نیامد. پسرم روز به روز بزرگتر میشد و قویتر. هر وقت نماز میخواندم کنارم می ایستاد. او هم مثل ما نماز میخواند.
ادامه دارد.....
📚 کتاب یازهرا
@ShahidToorajii
🌹
☘🌹
🌹☘🌹
☘🌹☘🌹☘
دست از طلب ندارم
تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان
یا جان ز تن برآید ... !
#حافظ ✍
#صبحتون_شهدایی
@ShahidToorajii
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
🌹☘🌹☘🌹☘
☘🌹☘
🌹☘
☘
🍇 قسمت ششم
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
🔮 تربیت صحیح
راوی: علی تورجی زاده
سواد پدر ما زیاد نبود. حدود چهار کلاس قدیم. اما بیشتر علم و معرفتش را پای منبرها کسب کرده بود.کارها و رفتارهای حاج حسن صحیح و آموزنده بود. اکنون بعد از سالها و بعد از تحصیلات دانشگاهی و مطالعه و... به این نتیجه رسیدم که شیوه تربیت پدرکاملترین روش بود. آن هم در آن زمان.طوری رفتار میکرد تا
هیچگاه در برخوردهايش امر و نهی نمیکرد. معمولا طرف مقابل به روش درست پی ببرد.
با فرزندانش رفیق بود. اگر میخواست چیزی بخرد حتمًا از ما نظر خواهی میکرد. برای نظر ما احترام قائل بود.برای نمازخواندن فرزندان آنها را تشویق میکرد. از محبت خدا میگفت.
از اینکه چرا باید نماز بخوانیم. او با صحبتها و نقل داستانها کاری میکرد که بچه ها خودشان به نماز اهمیت بدهند. پدر همیشه نمازش را اول وقت میخواند.او غیر مستقیم فرزندانش را به نماز ترغیب میکرد.از بیکاری ما خوشش نمیآمد. از همان دوران نوجوانی هر زمان بیکار بودیم ما را به نانوایی میبرد. به کسب علم و معرفت ما خیلی اهمیت میداد. هر جا سخنرانی بود ما را باخودش می برد.تلاش میکرد تا ما خوب مطالب ديني را یاد بگیریم.
فراموش نمیکنم. تابستانها با محمدرضا میرفتیم نانوایی پدر. بارها در وسط کار ما را راهی مسجد میکرد! میگفت: الان در مسجد جلسه قرآن است. بروید آنجا! حتی وقتی شنید در مسجد گروه سرود تشکیل شده ما را برای سرود میفرستاد مسجد از اینکه به كار مغازه لطمه بخورد ناراحت نبود. اما دوست داشت فرزندانش با مسجد ارتباط داشته باشند.
برخورد صحیح پدر فقط برای فرزندانش نبود. حاج حسن به شاگردانش هم امر و نهی نمیکرد. بلکه غیرمستقیم حرفش را میزد. در تربیت آنها نیز نهایت تلاش خودش را انجام میداد. يادم هست در آن روزها با محمد به مسجد ميرفتيم. به من ميگفت: دادا، بيا مسابقه، ببينيم كدام ما نمازش طولاني تر ميشه.
٭٭٭
پدر فرزندانش را تنبیه نمیکرد. همیشه بانگاهش حرفش را میزد. آنقدر جذبه داشت که از او حساب میبردیم. اما یکبار به خاطر مسائل تربیتی محمدرضا را تنبیه کرد! پسری بود در همسایگی مغازه نانوایی. اخلاق خوبی نداشت. پدر بارها به ما توصیه میکرد که با او دوست نشوید. یکبار محمد دیر به مغازه آمد. پدر باتعجب از او پرسید: تا حالا کجا بودی؟!
پدر وقتی فهمید که محمد با آن پسر بوده، برای اولین و آخرین بار او را تنبیه کرد. آن هم دور از چشم دیگران و فقط به خاطر مسئله تربیت.
ادامه دارد......
📚 کتاب یازهرا
@ShahidToorajii
🌹
☘🌹
🌹☘🌹
☘🌹☘🌹
دست را بر سینهات بگذار و چشمت را ببند
روبهرویت گنبد و گلدسته ظاهر میشود
السلام علیک یا فاطمه معصومه سلام الله علیها
با سلام ، ولادت با سعادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر و آغاز هفته کرامت مبارکتون ، ان شاءالله همواره در مسیر توجه و عنایات ویژه حضرت معصومه سلام الله علیها قرار بگیرید. التماس دعا
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
شهید محمدرضا تورجی زاده
🌸 #میلاد_حضرت_فاطمه_معصومه (س)
💐نون سر سفره تو سیرم کرد
💐شوری آب قم نمک گیرم کرد
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🌷گلچین بهترین #مولودی های روز
@ShahidToorajii