eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
✨لکنت گرفته است قلم، بر روایتت ای بهترینه فاطمه ها، بعد فاطمه!! #بهنام‌فرشی💚 #حضرت‌معصومه🌱 @ShahidToorajii
پست نگهبانی‌اش ڪہ تمام می‌شد ؛ مجددا برای سرڪشی به مواضع می‌رفت و ڪمتر می خوابید ..! میگفت: اگر یک ساعت بیشتر بیدار بمانم یڪ نفر ڪمتر شهیـد می‌شود ... #شهید_مدافـع_حـرم #جاویدالاثر_حسن_رجایی‌فر @ShahidToorajii
توصیه رهبرانقلاب بمناسبت روز دختر: 🔶دختران عزیزم! مطالعه،تحقیق،ورود به #مسائل_روز و اهتمام به کارهای دینی، جزو وظایف مسلمی است که زنان باید خود را موظف به انجام آنها بدانند. @ShahidToorajii
دست را بر سینه‌ات بگذار و چشمت را ببند روبه‌رویت گنبد و گلدسته ظاهر می‌شود السلام علیک یا فاطمه معصومه سلام الله علیها با سلام ، ولادت با سعادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر و آغاز هفته کرامت مبارکتون ، ان شاءالله همواره در مسیر توجه و عنایات ویژه حضرت معصومه سلام الله علیها قرار بگیرید. التماس دعا 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
شهید محمدرضا تورجی زاده
🌸 (س) 💐نون سر سفره تو سیرم کرد 💐شوری آب قم نمک گیرم کرد 🎤 👏 👌فوق زیبا 🌷گلچین بهترین های روز @ShahidToorajii
🌹☘🌹☘🌹☘ ☘🌹☘ 🌹☘ ☘ 🍇 قسمت هفتم 🔮 تحصیل راوی: علی تورجی زاده محمدرضا در دبستان فردوسی اصفهان ثبت نام شد.تاکلاس سوم دبستان مشکل خاصی نبود. هم درس محمد خوب بود هم اخلاق و رفتارش. معلمین هم از او راضی بودند.من سه سال از او کوچکتر بودم. محمد به کلاس چهارم میرفت. من هم به کلاس اول. اما پدر نه تنها من را ثبت نام نکرد، بلکه به مدرسه رفت و پرونده محمد را هم گرفت!خیلی تعجب کردیم. بعد از شام نشسته بودیم دور هم. پدر گفت: مدرسه فردوسی تا حالا خوب بود. بعد ادامه داد: ميخواهم شما را در دبستان مذهبي ثبت نام كنم.روز بعد با دوستانش صحبت کرد. دبستان حسینی را در محله ي چهارباغ به او معرفي كردند.اين مدرسه مذهبی بود)شبيه غيرانتفاعي(. خيلي از مشکلات را نداشت. پدر در آن زمان یک خانواده هفت نفره را اداره میکرد. مشکلات زندگی زیاد بود. سطح درآمد بیشتر خانواده ها بسیار پایین بود.با این حال گفت: علم و تربیت شما مهمتر است. بعد هر دوی ما را به آنجابردثبت نام کرد. به خاطر دوری منزل هزینه سرویس را هم پرداخت كرد! درآن زمان خواهر بزرگتر ما وارد مقطع دبیرستان میشد. وضعیت دبیرستانهای دخترانه آن زمان بسیار بدتر بود. تنها چیزی که در مدارس دولتی آن زمان اهمیت نداشت توجه به دين و مذهب بود.پدر با وجود همه مشکلات به دنبال دبیرستان خوب برای دخترش بود. بعد از کلی تحقیق فهمید که خانم مجتهده امین یک دبیرستان دخترانه مذهبی راه اندازی کرده. پدر دخترش را در آنجا ثبت نام کرد. هزینه سرویس را هم پرداخت تا مشکلی در کسب علم و معرفت فرزندانش به وجود نیاید.پدر اين كارها را زماني انجام داد كه كمتر كسي به فكر اين مسائل بود. ٭٭٭ من کلاس اول دبستان بودم. محمد کلاس چهارم. دبستان حسینی در کنار مدرسه صدر خواجو قرار داشت.مدرسه از صبح تا ساعت 12 ظهر دایر بود. بعد یک ساعت وقت ناهار و استراحت داشتیم. بعد هم زنگ آخر برقرار میشد.مدتی از آغاز سال تحصیلی گذشت. در بین بچه ها محمد به عنوان یک بچه بسیار مذهبی و درسخوان شناخته شده بود. بیشتر بچه ها بعد از ناهار در گوشه سالن نمازشان را میخواندند.یک روز محمد پیشنهاد کرد برای نماز به مدرسه صدرخواجو برویم. آنجا مسجد دارد.لااقل نمازمان را به جماعت میخوانیم. ظهر، بعد از ناهار با بیست نفر از بچه های مدرسه حرکت کردیم.خادم مسجد خیلی تأکید داشت که بچه ها شلوغ نکنند. محمد گفت: من مواظب بچه ها هستم!محمد یکی از بچه ها را به عنوان پیش نماز قرار داد. خودش هم در کناری ایستادومواظب بچه ها بود.بعد از آن هر روز نماز بچه ها به جماعت برگزار میشد. برای مردم جالب بود؛ یک پسر بچه چهارم دبستان به خوبی دیگر بچه ها را مدیریت میکرد!يك روز در حیاط مدرسه ایستاده بودم. بچه های کلاس پنجم محمد را به هم نشان میدادند. میگفتند: او سردسته بچه های مؤمن مدرسه است. همه بچه ها محمد را به خاطر اخلاق و رفتارش دوست داشتند.دبستان به پایان رسید. برای دوره راهنمایی باز هم پدر به دنبال مدرسه خوب بود. تنها مدرسه راهنمایی مذهبی، مدرسه احمدیه بود. حجت الاسلام بدری مدیر این مدرسه بود.در این مدرسه غیر از دروس دوره راهنمایی جلسات احکام و قرآن برقرار بود.حاج آقا بدری از نیروهای انقلابی و مؤمن بود.او در همان زمان فعالیتهای انقلابی و مذهبی داشت. )مدرسه ایشان قبل از پیروزی انقلاب به دستور ساواک تعطیل شد( نانوایی پدر در روزهای سه شنبه تعطیل بود. پدر هر سه شنبه به مدرسه میآمد و درس ما را میپرسید. جذبه عجیبی داشت. حتی معلمهای ما از او حساب میبردند!پدر به جز درس، پیگیر اخلاق و رفتار ما هم بود!ما هم تلاش میکردیم تا مشکل درسی و انضباطی نداشته باشیم. شخصیت اجتماعی و مذهبی محمدرضا درهمین دوران و در این مدرسه شکل گرفت. پایان دوران راهنمایی محمد مصادف بود با ایام پیروزی انقلاب. ادامه دارد..... 📚 کتاب یازهرا @ShahidToorajii 🌹 ☘🌹 🌹☘🌹 ☘🌹☘🌹☘🌹
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 منم و جمعه های بی سامان  منو و این ندبه های بی پایان در این کویر پر زسراب کجاست آن باران . . . ؟ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 @ShahidToorajii
🌸﷽🌸 لطفا بخونید ❣راوی همسر شهید❣ 🌹یک شب دخترم زهرا به شدت در تب می سوخت. اون شب از بس گریه کرد کلافه شده بودم و واقعا عاصی شدم. دیگه توان و قدرتی برای آروم کردن زهرا نداشتم ... رو به عکس رضا کردم و گفتم : آقا رضا خسته شدم ، خودت میدونی و این بچه! من که نمیتونم آرومش کنم. جانماز رضا همیشه همونجا که نماز میخوند پهن بود و عبایش تا شده روی جانمازش قرار داشت. 👌 🌹 زهرا رو گذاشتم روی زمین کنار جانماز. از خستگی نفهمیدم چی شد که چشمام روی هم افتاد. چشم که باز کردم به خودم که اومدم دیدم خبری از گریه زهرا نیست! از جا پریدم. زهرا کنار جانماز رضا آروم خوابیده بود.دست به پیشانیش زدم دیگه از اون تب سوزان هم خبری نبود. 🌹 چشمم رفت به سمت جانماز دیدم عبای رضا گویی پوشیده شده و دوباره روی جانماز افتاده. 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸 @ShahidToorajii
🌹🌸🌹🌸🌹🌸 🌸🌹🌸 🌹🌸 🌸 🍇 قسمت هشتم 🔮 انقلاب راوی: علی تورجی زاده زمستان 1356 بود. پس از ماجرای توهین به حضرت امام در یکی از روزنامه ها قیام مردم قم آغاز شد. بلافاصله حرکت خروشان ملت به دیگر شهرها رسید.خواهر بزرگ ما در آن زمان دانشجوی دانشگاه اصفهان بود. بیشتر اخبار اعتصابات و... را از طریق او با خبر میشدیم. درسال 1357 محمد با چند جوان انقلابی محل دوست شد.یک شب چند نوار کاست ازسخنرانی های امام را به خانه آورد. روز بعد از نوارها تکثیر کرد و به دوستانش داد.اعلامیه های امام را هم به همین طریق پخش میکرد. محمد خیلی شجاعت داشت. در حالی که در آن زمان 14 ساله بود! ٭٭٭ برای نماز رفته بودیم مسجد. آخر خیابان فروغی.گفتند: امشب آقای کافی منبرمیرود. پدر، ماشین را پارک کرد. وارد مسجد شدیم. ّجو عجیبی داخل مسجد بود. همه جمعیت از جوانان انقلابی بودند. با پایان سخنرانی همه به سمت بیرون حرکت کردند.یکدفعه جمعیت فریاد زدند.همه شعار میدادند.من محکم دست پدر را گرفته بودم. همه جوانان فریاد میزدند. مأمورین ساواک هم که از قبل آماده بودند به طرف مردم حمله کردند.در آن شلوغي محمد را گم كرديم.ساعتها گذشت تا محمد را پیدا کردیم. کمر او سیاه و کبود شده بود. چندین ضربه باتوم به کمر او خورده بود.فکر میکردم كه محمد بعد از این ماجرا دست از فعالیت بردارد. اما نه! فردا شب با دوستانش به مسجد دیگری رفتند.آنجا چند عکس و اعلامیه امام را تهیه کردند. نیمه های شب آنها را روی دیوارخيابان ها نصب کردند.شبهای بعد با دوستانش مشغول شعارنویسی میشدند. یکبار دیگر مأمورهامحمد را گرفتند. در حوالی مسجد مصلّی كه محل تجمع نيروهاي انقلابي بود. آن شب هم او را به شدت کتک زدند. تمام بدنش درد میکرد.اما این اتفاقات تأثیری در روحیه او نداشت. با یاری خدا حکومت پهلوی رو به نابودی بود.بچه های مذهبی در راهپیمایی ها یکدیگر را خوب پیدا میکردند. محمد باچندنفر از آنها رفیق شده بود.فهمیده بود آنها هر شب در مسجد دکرالله دور هم جمع می شوند. ادامه دارد.... 📚 کتاب یازهرا @ShahidToorjii 🌹 🌸🌹 🌹🌸🌹 🌸🌹🌸🌹🌸
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 آیت الله بهجت ره: انسان در دنیا به ده درصد خواسته های خود میرسد. کمتر کسی پیدا میشود که زندگی بر وفق مراد او باشد. هر گونه عیش و نوش دنیا با هزار تلخی و نیش همراه است. اگر کسی دنیا را این گونه پذیرفت و شناخت، در برابر ناگواری ها و بدی های همسر و همسایه ها و... کمتر ناراحت می شود؛ زیرا از دنیا بیش از این که خانه بلاست انتظار نخواهد داشت. در روایتی از امام صادق(ع) آمده است: مومن و بلا هم چون کفه ترازو هستند، هر چه برایمانش افزوده شود بر بلا و مصیبتش افزوده می‌شود. و نیز فرمود: اهل حق همیشه در سختی هستند، ولی مدت آن کوتاه و سرانجام آن آسایش و راحتی همیشگی در جهان جاوید است... 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#در_محضر_علما #آیت_الله_بهجت: 🌟شیعیان نمی دانند حضرت ولیعصر چه التماس دعایی ازآنها دارد که برای تعجیل فَرَج اودعا کنند! چه انتظار عجیبی ست اینکه شب تاصبح کسی قنوت بگیردبه انتظار خودش #آقاجان_جان_عمه_ات_زینب_ظهورکن #صبحتون_مهدوی