🌸🍃﷽🍃🌸
❤️ خوشبختی از آنِ کسی است،
که در فضای #شکرگزاری زندگی کنه.
#شکرِ بیشتر، خیرِ بیشتر:😇👇
🕋 لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ (ابراهیم/۷)
💢 همانا اگر #شکرگزار باشید، قطعاً بر شما میافزایم.
🔔 با #شکر، نه تنها نعمتهای خدا بر ما زیاد میشه، بلکه خودِ ما نیز رشد پیدا میکنیم، زیاد میشیم، و بالا میریم.☝️
لَأَزِیدَنَّکُمْ 👈 بر شما میافزایم.
📣... این سنّت خداست.
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
37.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنجشنبه ها بوی گمنامی میدهد
امام خامنه ای:چقدر سخته یه خانواده ای مفقود الاثر داشته باشه
تفحص شهدا
شب جمعه عطری ازجنس صلوات هدیه نثار ارواح مطهر همه شهدا
شهدا نگاهی
بدجوری دلتنگ شدیم
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
احتیاط کن؛
توی ذهنت باشد که
یکی دارد مرا میبیند!
دست از پا خطا نکنم،
مهدیِ فاطمه خجالت بکشد...💔
وقتی میرود
خدمتِ مادرش که گزارش بدهد،
شرمنده شود و
سرش را پایین بیندازد!😔
#شهیدسیدمجتبیعلمدار
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خسته شدی؟!
#شهیدحسنباقری
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌷 #شهید جعفر محمدی
تاریخ شهادت ۶۶/۱/۲۳
ولادت: 1 آذر 1337
محل تولد: همدان – ملایر – روستای میشن
سن: 29 سال
محل شهادت: شلمچه
عملیات: کربلای 8
مزار: کرج – امامزاده محمد
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
🌷 #شهید جعفر محمدی تاریخ شهادت ۶۶/۱/۲۳ ولادت: 1 آذر 1337 محل تولد: همدان – ملایر – روستای میشن سن
🌸🦋 #شهید_جعفر_محمدی
با قرآن انسی دیرینه داشت.
نمازش را اول وقت و اغلب به جماعت میخواند.
💚 به ائمه اطهار(علیهم السلام)، به ویژه به امام حسین(علیه السلام) عشق و ارادت میورزید. عاشق امام خمینی(س) بود و از سر ارادت به معظمله مهر میورزید.
سعی و تلاش میکرد که تمام کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد؛ از این رو حتی خانواده او پیش از شهادتش، از مسؤولیتهایش خبر نداشتند.
رسیدگی به مشکلات بستگان و دوستان، دریغ نمی کرد.
برای سرکشی به خانواده شهدا و رفع مشکلات آنان، اهتمام میورزید.
✊ او مبارزی شجاع و پر شهامت، جهادگری صادق، خدمتگزاری عاشق و در عین حال مظلوم بود. از دنیا وارسته و به حق وابسته بود.
به صله رحم سخت پایبند بود و هر وقت پشت جبهه میآمد، به همه بستگان و آشنایان سرکشی میکرد. او در برابر مشکلات، فردی صبور و پایدار بود و هرگز از سختیها هراسی به دل راه نمیداد.
🔥شهید جعفر محمدی، پس از سالها کوشش و مجاهدت در هنگام گرفتن وضوی عشق، بر اثر اصابت گلوله بر سرش، به فوز عظمای شهادت نایل شد.
او با فرقی شکافته و چهرهای خضاب شده از خون، به دیدار معبود شتافت.
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
♨️سه #ذکر کارگشا...
🔸مولا امیرالمومنین علی علیه السلام میفرمایند:
🌸ای کمیل اگر سختی و فشار به تو روی آورد، زیاد بگو:
"لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم"
تا سختی ها بر طرف گردد.
🌸و اگر نعمتی از جانب خدا به تو رسید زیاد بگو:
"الحمدلله" تا نعمت افزون گردد.
🌸و چون روزیت دیر رسید زیاد بگو:
"استغفرالله ربی و اتوب الیه" تا روزیت، وسعت یابد.
📚تحف العقول/ص168
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🔹آیت الله #حائری شیرازی🔹
🔸یکییکی دعایشان کنید🔸
همۀ کسانی را که از آنها گله دارید، مثل دانۀ تسبیح ردیف کنید و یکییکی دعایشان کنید. نخستین اثر این دعا این است که حبۀ آتشی را که در دلتان بوده، بیرون میاندازید.
قدیمها که قلیان کشیدن مرسوم بود، گاهی ذغال گداخته از سر قلیان روی قالی میافتاد و فرصت اینکه بروند و اَنبُر بیاورند، نبود؛ ناچار آن آتش را با دستشان برمیداشتند و دور میانداختند.
اگر کسی از تو غیبتی کرده یا نسبت ناروایی به تو داده، این آتش افتاده روی دلت که از قالی گرانبهاتر است. تا بخواهی برایش ثابت کنی که تو تقصیرکار نبودهای، سوختهای!
پس دعایش کن. اول خودت را نجات بده تا دلت بیشتر از این تاول نزند، بعدش خدا خودش میداند که چطور مسئله را حل کند.
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴
برگرد نگاه کن
قسمت 61
از ترس کرونا، چون نادیا همراهم بود سوار مترو نشدیم. مسافت زیادی را پیاده رفتیم و بعد بقیهی مسیر را تاکسی گرفتیم.
با پولی که نادیا داشت فقط توانستیم یک بسته بلدرچین و
یک کیلو گوشت و چند کیلو سیب بخریم.
نادیا با دیدن بلدرچینها پرسید:
–هرکس کرونا بگیره باید از اینا بخوره؟
یکی از نایلونها را به دستش دادم.
–رستا میگفت موقعی که برادر شوهرش مریض شده از اینا براش خریدن. واسه بنیه بدن خوبه.
–یعنی منم کرونا بگیرم از اینا برام میخری؟
لبخند زدم.
–نه بابا، پولم کجا بود. به نفع خودت بلایی سرت نیاد.
به رستا زنگ زدم تا بپرسم آقا رضا چه ساعتی کپسول اکسیژن را میفرستد.
رستا گفت:
–اتفاقا همین الان زنگ زد گفت تا نیم ساعت دیگه میرسن.
خیالم راحت شد. به در خانهی ساره که رسیدیم در باز بود و جلوی در یک وسیلهای مثل گاری بود.
ما همانجا جلوی در ایستادیم. از ترسم نمیتواستم زنگ بزنم.
نادیا که همان طور با حیرت به اطراف نگاه میکرد پرسید:
–خونشون اینجاست؟
سرم را به علامت مثبت تکان دادم.
دستش را به طرف زنگ برد.
–خب زنگ بزن یکی بیاد جلو در دیگه.
فوری دستش را کشیدم.
–بیا کنار، زنگشون خرابه ممکنه برق بگیرتت.
همان لحظه شوهر ساره با دوگونی از خانه خارج شد. قد متوسطی داشت با موهای کم پشت و صورت آفتاب سوخته، تقریبا سی ساله با لباسهایی کهنه و رنگ و رو رفته، قبلا که میخواستم سوپ را تحویلش دهم دیده بودمش، گونیهایی که دستش بود همانها بود که آن روز در گوشهی حیاط دیده بودم.
شوهر ساره با دیدن ما کمی خوش و بش کرد و بعد به وسایلی که در دستمان بود نگاه کرد.
قبل از این که او حرفی بزند من زودتر گفتم:
–امدیم ملاقات ساره. حالش چطوره؟
گونیها را روی چرخ گذاشت.
–دست شما درد نکنه، شرمنده میکنید. ساره هم بد نیست. البته زیاد فرقی نکرده.
نایلونها را به طرفش گرفتم.
–بفرمایید، ببخشید دلم میخواست بیام ببینمش ولی...
بین حرفم دوید.
–شما ببخشید که به خاطر این بیماری لعنتی نمیتونم تعارفتون کنم بیایید خونه. خیلی تو زحمت افتادین.
نایلونها را گرفت و دوباره تشکر کرد و در ادامهی حرفش را گفت:
–آقا مهندس چیکار میکنن؟ حالشون خوبه؟ اون روز خیلی زحمت افتادن.
اول متوجه نشدم منظورش از مهندس کیست؟ ولی وقتی ادامهی حرفش را شنیدم فهمیدم امیر زاده را میگوید.
نادیا با تعجب نگاهم کرد.
و من فقط لبخند زدم و او ادامه داد.
–واقعا یه انسان واقعیه، اون روز بدون این که از کرونا بترسه امد همهی کارهای من رو انجام داد. خدا خیرش بده، از اون روز نگرانش بودم گفتم نکنه از من گرفته باشه، بخصوص وقتی ساره مریض شد.
بعد رویش را برگرداند و چند سرفه کرد.
نـویسنده: لیلا فتحی پور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯