#چله_زیارت_عاشورا
#روز_سی_ششم
ایشالله به نیابت #از_شهید_مسعود_عسگری عاشورارامی خوانیم
#التماس_دعا
@ShahidToorajii
💠بسم رب شهدا والصدیقین💠
📚 #مسافر_کربلا
#زندگینامه_و_خاطرات_شهید_علیرضا_کریمی
🌺 قسمت 9⃣3⃣
🎇 تفحص
📝 راوی: محمد کریمی
🍃از آدمی مثل غلامی بعید بود که اینطور اصرار داشته باشه. من هم همراه او راه افتادم. از میدان مین عبور کردیم. رفتیم سمت جاده شنی.
🍃با تعجب پرسیدم: مگه ما دیروز اینجا رو نگشتیم?! برادر غلامی سریع با پای مصنوعی خودش راه می رفت. گفت: این دفعه فرق داره. خود شهید گفته بیائید دنبالم!!
🍃یکدفعه ایستادم و گفتم: چی?!
اما برادر غلامی سریع حرکت می کرد. دویدم دنبالش و گفتم: تو رو خدا بگو چی شده?! ایشون همین طور که راه می رفت, گفت:
🍃دیشب یه پسر بچه با چهره ای معصوم و دوست داشتنی به خوابم اومد. گفت: من کنار جاده شنی هستم. حتی محل حضورش رو هم تو خواب نشونم داد و گفت: باد خاکها رو از روی بدنم کنار زده. الان موقعش شده که من برگردم! مادرم هم خیلی بی تابی می کنه. بعد گفت: من, هم اسم شما هستم. بیا که تو هم حاجت روا می شی!!
🍃با تعجب داشتم به حرف های برادر غلامی گوش می کردم. با عبور از تپه ها رسیدیم به جاده شنی. کمی که جلو رفتیم. بعد, در نقطه ای ایستادیم. ده متر از جاده فاصله گرفتیم.
🍃برادر غلامی نشست و با دست خاک های رملی و نرم را کنار زد. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که پیکر شهید پیدا شد.
🍃بعد هم برگشت به سمت من و گفت:زیارت عاشورا همراه داری?! گفتم: آره, بعد هم کتاب را دادم به ایشان.
🍃برادر غلامی هر شهیدی را که پیدا می کرد, کنار بدنش زیارت عاشورا می خواند.اما هر چه گشت زیارت عاشورا در کتاب نبود. بعد گفت:هر چی شهدا بخوان.شروع به خواندن دعای توسل کرد.
🍃بعد از اتمام دعا,بقایای پیکر شهید را خارج کرد. نمی دانم چرا, اما تقریبا بجز استخوانهای پا, تمام استخوانهای این شهید خورد بود!!
🍃برادر غلامی به من گفت: برو عقب من کمی از آنجا دور شدم. کنار پیکر, پارچه سفیدی را پهن کرد و پیکر شهید را داخل آن پیچید.
🍃بعد هم از روی زمین بلند شد. یکدفعه صدای انفجار, سکوت منطقه فکه را در هم شکست. موج انفجار مرا هم روی زمین پرت کرد.
🍃نفهمیدم تله انفجاری بود یا مین, اما به هر صورت جانباز فداکار علیرضا غلامی که عمری را به دنبال شهدا سپری کرده بود. در همان منطقه فکه به قافله شهدا پیوست.
🍃بچه ها که صدای انفجار را شنیده بودند, سریع خودشان را رساندند. پیکر های هر دو شهید را به عقب منتقل کردیم.
🍃من رفتم سراغ بچه های تعاون و از روی شماره پلاک, فهمیدم که اسم این شهید علیرضا کریمی است.
🌷 ادامه دارد...
@ShahidToorajii
#چله_زیارت_عاشورا
#روز_سی_هفتم
ایشالله به نیابت #از_شهید_سید_میلاد_مصطفوی عاشورارامی خوانیم
#التماس_دعا
@ShahidToorajii
در تمام مناطق #عملیاتی با پای #برهنه بود
می گفت : گوشت و پوست #شهدا در این مناطق مانده و خاک شده،
نباید بی احترامی بشه
عشق او #سفر به مناطق جنگی بود می گفت #بهشت من اونجاست❤️
به فکه و #کانال_کمیل بسیار علاقه مند بود.
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی🌷
#شهید_مدافع_حرم
@ShahidToorajii
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
📚#مسافر_کربلا
#زندگینامه_و_خاطرات_شهید_علیرضا_کریمی
🌺 قسمت 0⃣4⃣
🎇 حضور
📝 راوی: محمد کریمی
🍃اوایل دهه هشتاد بود.وسط هفته به طور اتفاقی رفتم سر قبر علیرضا, نزدیک مزار دیدم حدود ده تا خانم محجبه سر قبر علیرضا مشغول دعای توسل بودند.
🍃تعجب کردم.آنها را نمی شناختم. خواهرانم این موقع روز اینجا نمی آیند. من هم از همان جا فاتحه خواندم و برگشتم.
🍃یکبار دیگر هم این ماجرا پیش آمد.این بار تعدادشان بیشتر بود. ولی به هر حال رفتم کنار قبر و شروع به خواندن فاتحه کردم.
🍃وقتی خواستم برگردم یکی از آن خانمها جلو آمد.گفت: ببخشید, شما پدر این شهید هستید؟ گفتم: من برادرشون هستم.پدرش مرحوم شده.
🍃گفت: ما دانشجوهای اصفهان هستیم. هفته ای یکبار با هم, سر مزار شهید کریمی می آییم و دعای توسل می خوانیم.
🍃کمی مکث کردم. با تعجب پرسیدم: شما که با این شهید نسبتی ندارید؟ چرا اینجا می آیید, چرا سر قبر شهدای دیگه نمی خوانید!
🍃جواب داد:یکی از خواهرای دانشجو که الان فارغ التحصیل شده ما رو آورد اینجا. این برنامه را ایشان راه اندازی کرد. بعد ادامه داد:
🍃آن خواهر گرفتاری بسیار شدیدی در زندگی اش بوجود می یاد.هیچ راه چاره ای نداشته.
🍃تنها چیزی که به زهنش می رسد, توکل به خدا و آمدن سر مزار شهدا بوده.برای همین وارد گلزار شهدا می شه. شروع می کنه با شهدا حرف زدن.
🍃بعد هم به طور اتفاقی سر قبر این شهید قرار می گیره. با خواندن اشعار روی سنگ قبر خیلی منقلب می شه. ایشون همینجا می نشینه و دعای توسل می خونه.
🍃فردای آن روز هم به طرز عجیبی مشکلش حل می شه. بعد ادامه داد: این خواهرانی هم که اینجا هستند خیلی از گرفتاری هاشون با عنایت شهدا حل شده. این شهدا خیلی پیش خدا مقام دارن.
🍃سکوت کرده بودم.به حرف های آن خواهر فکر می کردم.همینطور که سرم پایین بود خداحافظی کردم.حال عجیبی داشتم.با خودم حرف می زدم.میگفتم:
یک عمر توی جبهه و عملیات ها بودی اینهمه رفیقات شهید شدن اما به اندازه اینها که اصلا دوران جنگ رو ندیدن معرفت به شهدا پیدا نکردی. حتی برادر خودت رو هم نمی شناسی.
🍃کمی جلوتر جمله امام(ره) را بر روی دیوار دیدم که نوشته بود: همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت, مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.
🌷پایان
💞با تشکر از همراهی همه دوستان.
📚زندگینامه شهید کریمی: برگرفته از کتاب مسافر کربلا
🖊تالیف: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
#التماس_دعای_فرج
@ShahidToorajii
شهید محمدرضا تورجی زاده
🎥 #ببینید👆👆
در راهپیمایی اربعین سال گذشتہ دعا ڪردے ڪہ سال بعد عڪس تو را بہ عنوان شهید روے دست بگیرند . دعایت مستجاب شد حسین عزیز !
#شهید_حسین_ولایتی_فر
#شهید_ترور_اهواز
@ShahidToorajii
🌷سیزده سالش بود که رفت جبهه
توی #عملیات_بدر از ناحیه گردن قطع نخاع شد
هفده سال روی تخت، ولی همواره #خندان بود
بالای سرش این بیت شعر چشم نوازی می کرد:
" چرا پای کوبم، چرا دست بازم
مرا خواجه بی دست و پا می پسندد "
🌷همسرش میگه:
" #نیم_ساعت قبل از شهادتش بهم گفت :
" نگران نباش، جای منو توی #بهشت بهم نشون دادند"
#شهید_حاج_حسین_دخانچی
🌷شهدا را یاد نماییم با نثار صلوات
@ShahidToorajii
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺