ما تشنه ی عشقیم و شنیدیم که گفتن..🌹
رفع عطش عشق فقط نام حسین است..🌹
#ماه_محرم
#صبحتون_حسینی
↙️⇚ کانال عَݪَمـــدآرِــعِـشق⇛
🆔 @Shahid_Alamdar
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
روز اول محرم الحرام سال ۶۱ هجری قمری روزی است که امام حسین (ع) به قصر بنی مقاتل رسید.
قصر بنی مقاتل یکی از کاروانسراهای نزدیک کوفه است. زمانی که امام به این منزلگاه رسید خیمهای برافراشته دید، پرسید این خیمه از کیست؟ گفتند: ازعبیدالله بن جعفر جُعفى .
امام حسین (ع) مردی از یارانش را که بنا به نقل اکثر روایات “حجاج بن مسروق جعفی” بود نزد او فرستاد تا او را خدمت آن حضرت آورد. حجاج نزد عبیدالله رفت و گفت: خداوند کرامتی بر تو روزی کرده، اگر قابل باشی! اینکه حسین بن علی (ع) به اینجا آمده و تو را به یاری خود میخواند. عبیدالله میگوید: والله من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس اینکه حسین آنجا بیاید و من آنجا باشم زیرا بسیاری از مردم را میدیدم که برای جنگ با او آماده میشدند و چون مسلما میدانم که حسین در این جنگ کشته میشود و من قادر بر یاری او نیستم لذا میخواهم که نه او مرا ببیند و نه من او را ببینم.
حجاج برگشت این مطالب را خدمت امام عرض کرد، اینجا امام (ع) خود برخاست و نزد عبیدالله آمد و بعد از حمد خداوند چنین فرمود: ای پسر حر، مردم شهر شما (کوفه) به من نامه نوشتند که بر نصرت و یاری من متفقاند و پیمان بسته و از من خواستند که آنجا روم و اکنون آمدم ولی میبینم که حقیقت امر بر خلاف آنست. من تو را به یاری خاندان پیغمبر میخوانم، اگر حق خویش بازیافتیم خدای را سپاسگزاریم و اگر حق ما را ندادند و بر ما ستم کردند، تو از یاران ما باشی. عبیدالله عذر خواست و گفت: تو را به خدا مرا معاف بدار چون از مرگ بسیار میترسم ولی این اسبم «ملحقه» را بگیر که اسب خوبی است. حسین (ع) روی از او بگرداند و فرمود: نه نیازی به تو دارم و نه به اسب تو؛ ولی اکنون که یاری ما نمیکنی از اینجا برو تا صدای استغاثه ما را نشونی، به خدا قسم هر کس صدای ما را بشنود و اجابت نکند خداوند او را به روی، در آتش جهنم میافکند.
در همین منزلگاه و در روز اول محرم الحرام بود که “عمرو بن قیس مشرقی” به همراه پسر عمویش به خدمت امام حسین (ع) آمد و سؤالی از آن حضرت نمود. بعد امام (ع) پرسید: آیا برای یاری من آمدهاید؟ گفت: خیر زیرا من مردی عیالوار هستم و از طرفی مال التجاره زیادی از مردم نزد من است، نمیدانم سرنوشت این کار به کجا میرسد و صلاح نیست که مال و امانت مردم در دست من ضایع شود! پسر عموی او هم شبیه همین حرفها را تکرار کرد! حضرت فرمود: بروید و اینجا نمانید و فریاد مرا نشنوید و سیاهی مرا ننگرید، زیرا هر که فریاد مرا بشنود و سواد مرا بیند و یاریام نکند،بر خدای عز و جل، حق است که او را در آتش سرنگون کند.
در مقتل الحسین بحرالعلوم آمده ا ست که انس بن حارث کاهلی که از کوفه آمده و دعوت امام از حر بن جعفی را شنیده بود به امام پیوست. او پیرمردی بزرگوار و از اصحاب پیامبر بود و از پیامبر روایاتی شنیده و در بدر و حنین او را یاری کرد بود. انس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنید که فرمود: «فرزندم- اشاره به امام حسین علیه السلام- در سرزمینی به نام کربلا کشته میشود، هر کس تا آن هنگام زنده بود و او را درک کرد باید یاریاش کند.» امام او را ستود و با خویش همراه کرد و او در کربلا جنگید و به شهادت رسید.
عقبه بن سمعان میگوید : هنگامی که از قصر بنی مقاتل گذشتیم و ساعتی را پیمودیم، خواب کوتاهی حسین (ع)را گرفت و پس از لحظهای بیدار شد و دوباره این جمله را بر زبان جاری کرد، فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون و الحمد الله رب العالمین.» دوبار، سه بار آن را تکرار کرد. فرزند آن حضرت، علی بن حسین که بر اسبی سوار بود پیش آمده به پدر گفت: پدر جان، قربانت گردم چه سبب شد که کلمه استرجاع بر زبان جاری کردی؟ و بر ای چه الحمد الله گفتی؟
حسین (ع) فرمود: اسب سواری در پیش نمودار شد و گفت: این گروه همچنان پیش میروند و مرگ نیز به سویشان پیش میرود .من دانستم که آن پیک، جان ماست که خبر مرگ ما را میدهد.
علی بن حسین گفت: پد رجان! خدا هرگز برای شما بدی پیش نیاورد، مگر ما بر حق نیستیم؟
فرمود: چرا! سوگند بدان خدایی که بندگان به سویش بازگشت کنند، حق با ماست.
علی بن حسین گفت: پدر جان! در این صورت ما از مرگ باکی نداریم که بر حق بمیریم.
حسین فرمود: خدایت پاداشی نیک دهد بهترین پاداشی که فرزندی از پدر خویش بیند.
🆔 @Shahid_Alamdar
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری دیده نشده از شهید کاوه...
محمود کاوه جزو اولین نفراتی بود که در کلاسهای حضرت آقا در مسجد کرامت شرکت میکرد و آقا نیز توجه خاصی به ایشان داشتند
آقا در تعریف مقام والای شهید می فرمایند:«محمود پیش از انقلاب شاگرد ما بود اما اکنون استاد ما شد»
🆔 @Shahid_Alamdar
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📸 حرم حضرت زینب (س) سیاهپوش شد
🔹مراسم تعویض پرچم حرم حضرت زینب (س) عصر روز گذشته در آستانه ماه محرم برگزار و صحن این حرم مطهر سیاهپوش شد.
fna.ir/dbxitq
🆔 @Shahid_Alamdar
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 تصاویری از اولین شب عزاداری در کربلای معلی
فَلَأَنْدُبَنَّکَ صَبَاحاً وَ مَسَاء
🆔 @Shahid_Alamdar
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#وصیتنامه
سردار شهید علیرضا موحددانش:
نکند در رختخواب ذلت بمیرید، که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید، که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد. و مبادا در بی تفاوتی بمیرید، که علی اکبر (ع) در راه امام حسین (ع) و با هدف شهید شد.
↙️⇚ کانال عَݪَمـــدآرِــعِـشق⇛
🆔 @Shahid_Alamdar
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
اواخر سال 1369 بود. ستاد تيپ دوم لشكر 25 کربلا از خوزستان به بابل
منتقل شد. ما هم به همراه نيروها به مازندران برگشتيم🙂
سال 1370 قرار شد براي دوره آموزش چتربازي چند نفر از لشکر 25 به
تهران اعزام شوند
بنا به توصية فرمانده تيپ، من و سيد مجتبي و آقايان سعيدي و كارگر انتخاب
شديم🤔
كارها و هماهنگی ها انجام شد. ما ديرتر از بقيه به تهران رسيديم. محل دوره
در دانشكده علوم و فنون خاتم االنبياء، كنار دانشگاه امام حسين7 بود.
😊
به محض ورود ما گفتند:شما بايد امتحان آمادگي جسماني بدهيد.😐تمام نيروها قبلًا اين امتحان را داده بودند. برخي هم رد شده بودند و به شهر خودشان
برگشته بودند😱
سيد گفت:اول وضو بگيريم، بعد برويم براي امتحان😃
در حين امتحان هم مرتب به ما روحیه ميداد. داد ميزد و ميگفت: ماشاءالله
پيرمردماشاءالله😂
البته اين تكه کلام سيد بود. هميشه دوستان را با لقب پيرمرد صدا ميكرد😊
#ادامه_دارد
🆔 @Shahid_Alamdar
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
ارشد دوره آسايشگاه ما جواني بود كه تازه پاسدار شده بود. موهاي بلند
ارشد دوره
عينك دودي🕶 و آستينهاي بالازده او را از چهره یک پاسدار انقلاب دور كرده بود😑نحوه برخورد ارشد هم بسيار زننده و زشت بود😫
عصرهاهمه براي فوتبال⚽️جمع ميشدند. اما مارادرجمع خودشان راه نميدادند😠 ميگفتند شماشماليها كه بازي بلد نيستيد
روز سوم سيد رفت توي زمين و گفت ما هم ميخواهيم تيم بدهيم. فقط يك
بار با تيم قهرمان شما بازي ميكنيم.
چند نفری به ما خندیدند.😂بعد قبول كردند. البته ما زياد بازي بلد نبوديم. اما
ميدانستم فوتبال سيد مجتبی فوقالعاده است. سيد پابرهنه شد! پاچه ها را بالا زد.😃
بعد رفت توي زمين آسفالت!
چند دقيقه بيشتر بازي نكرديم؛ چون وقت اذان بود رفتيم براي نماز. اما در
همان زمان كم، سه گل زيبا توسط سيد به دروازة تيم مدعي وارد شد☺️
سيد توپ را از جلوي دروازه ميگرفت. يك تنه همه را دريبل ميزد و جلو
ميرفت. به قدري سيد مسلط بازي ميكرد كه تشويق همگان را در پي داشت.
حضور سيد رنگ و بوي ديگري به دورة آموزشی، بهخصوص به نمازجماعت و زيارت عاشوراي دانشكده داده بود. يك شب سيد را ديدم كه با ارشد آسايشگاه صحبت ميكرد.🤔
ميگفت:ما اينجا آمده ايم كه با ياري خدا شاخ دشمن را بشكنيم. نه اينكه
تو روي هم بايستيم و ...
از فردا برخورد و رفتار ارشد خيلي تغيير كرد. نه فقط او که همه بچه هاي
دوره عاشق سيد شده بودند🙂
#ادامه_دارد
@Shahid_Alamdar
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
سید حتی روی مربیهای دوره هم تأثیر گذاشته بود. کلام آنها معنوی شده
بود. هميشه در اطراف او پر از جواناني بود كه از شهرستانهاي مختلف آمده
بودند😃
دوره آموزشی تمام شد. در حین دوره چند بار پرش انجام داده بودیم. اما
آخرین پرش فرق ميکرد.🤔
این پرش از ارتفاع سه هزار پا بود. سوار بر هواپيماي سي ـ130 شديم. هواپيما
به منطقه مردآباد كرج رسيد. همه ما چتر الكترونيكي داشتيم.
حلقه چتر به ميله بالای سر ما در هواپيما متصل بود. با پرش ما خود به خود
چترباز ميشد. اما با این حال ترس بر بسیاری از بچه ها غلبه کرده بود.😱
ايستادن در جلوي درب، دل و جرئت ميخواست.اولين نفري كه ميپريد
ميتوانست به ديگران روحيه بدهد😫
براي همين سيد مجتبی جلوي در ايستاد، من هم نفر دوم بودم. سيد سه بار با
صداي بلند فرياد زد:يازهراو بقيه نيروها تكرار كردند😃
بعد هم با فرمان مسئول دوره، به سمت پايين پريد.😱من هم بعد از او در جلوي
در قرار گرفتم و با فرياد يازهرا پريدم. و به ترتيب همين طور نفرات بعد😣
به محض پريدن چترم باز شد و آرام به سمت پايين آمدم. در ارتفاع سه هزار
پا سكوت مطلق است.
فقط از دور صدای موتور هواپیما ميآمد. بنابراين اگر كسي فرياد بزند،
صدايش كاملًا به گوش ميرسد.
يك دفعه فريادهاي پياپي يازهراتوجه من را به سمت صدا جلب كرد! با كمی چرخيدن محل صدا را پيدا كردم 😲
#ادامه_دارد
@Shahid_Alamdar
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
رنگ از چهره ام پريد. از ترس دهانم قفل شده بود! قلبم❤️ به تپش افتاد. چشمانم
پر از اشک بود 😭
چتر سيد به هم گره خورده بود. او داشت با سرعت زياد به سمت پايين ميآمد.😱اما در عين حال تلاش ميكرد چتر را باز كند.😭
واقعًا ترسيده بودم. نميدانستم چه كار كنم. خيره خيره به سيد نگاه ميكردم.
فريادهاي غریبانه سيد، سكوت فضا را شكسته بود. هیچ کاری از دست هیچ
کس برنميآمد به جز خدا.😱
همین طور به او نگاه ميکردم. برای سلامتی او نذر صلوات کردم. يكباره
سيد با دو دست رايزرها را گرفت و به حالت شلاق به آنها كوبيد.🤔
درحاليكه فاصله كمي تا زمين مانده بود چترسيدبازشد.سیدآرام به زمين نشست😃من هم نفسی به راحتی کشیدم.
بعد از اين ماجرا با او صحبت كردم. ميگفت: من در آن لحظات آماده
ملاقات با عزرائيل شده بودم! اما مادرم حضرت زهراعنایت كردند.😇
↙️⇚ کانال عَݪَمـــدآرِــعِـشق⇛
🆔 @Shahid_Alamdar
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂