4.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•♥️🖇•
.
امروز روز جهانی برادر هست🌿
برادر یعنی پشت و پناه
یعنی بعد از پدر محڪم ترین تڪیهگاه
یعنی رفیق ترین همراه
یعنی یه نفر ڪہ همہ جوره هواتو داره
روزتمبـارکبهتـرینبـرادردنیـا✋🏻♥️
#کلیپ🎥✨
#روزتون_شہدایۍ🥀✨
#شهید_امیر_سلیمانی
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیبا ترین خنده ها😄
آخریش🙃
‹بسـماللّٰـهالرحمـنالرحیـم..!"›
سهدقیقهدرقیامت🤍-!
پارت 1
±گذرايام
پسري بودم كه در مسجد و پاي منبرها بزرگ شدم. در خانوادهاي مذهبي رشد كردم و در پايگاه بسيج يكي از مساجد شهر فعاليت داشتم.
در دوران مدرسه و سالهاي پاياني دفاع مقدس، شب و روز ماحضور در مسجد بود. سالهاي آخر دفاع مقدس، با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند،سرانجام توانستم براي مدتي كوتاه،حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضاي معنوي جبهه را تجربه كنم.
راستي، من در آن زمان در يكي از شهرستانهاي كوچك استان اصفهان زندگي ميكردم. دوران جبهه و جهاد براي من خيلي زودتمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.اما از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه كسب معنويت انجام ميدادم. ميدانستم كه شهدا، قبل از جهاد اصغر، در جهاد اكبر موفق بودند، لذا در نوجواني تمام همت من اين بود كه گناه نكنم. وقتي به مسجد ميرفتم، سرم پايين بود كه نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.
يك شب با خدا خلوت كردم و خيلي گريه كردم. در همان حال و هواي هفده سالگي از خدا خواستم تا من آلوده به اين دنيا و زشتيها و گناهان نشوم. بعد با التماس از خدا خواستم كه مرگم را زودتر برساند.
گفتم: من نميخواهم باطن آلوده داشته باشم. من ميترسم به روزمرگي دنيا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه كنم. لذا به حضرت عزرائيل التماس ميكردم كه زودتر به سراغم بيايد!
چند روز بعد، با دوستان مسجدي پيگيري كرديم تا يك كاروان مشهد براي اهالي محل و خانواده شهدا راهاندازي كنيم. با سختي فراوان، كارهاي اين سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظهر پنجشنبه،كاروان ما حركت كند. روز چهارشنبه، با خستگي زياد از مسجد به خانه آمدم. قبل از خواب، دوباره به ياد حضرت عزرائيل افتادم وشروع به دعا براي نزديكي مرگ كردم.البته آن زمان سن من كم بودوفكرميكردم كار خوبي ميكنم. نميدانستم كه اهل بيت: ما هيچگاه چنين دعايي نكردهاند. آنهادنيا را پلي براي رسيدن به مقامات عاليه ميدانستند. خسته بودم و سريع
خوابم برد. نيمههاي شب بيدار شدم و نمازشب خواندم و خوابيدم.
بالافاصله ديدم جواني بسيار زيبا بالای سرم ايستاده. از هيبت و زيبايي او از جا بلند شدم. با ادب سالم كردم. ايشان فرمود: »با من چكار داري؟ چرا اينقدر طلب مرگ ميكني؟
هنوز نوبت شما نرسيده.« فهميدم ايشان حضرت عزرائيل است. ترسيده بودم. اما باخودم گفتم: اگر ايشان اينقدر زيبا و دوست داشتني است،پس چرا مردم از او ميترسند؟!
ميخواستند بروند كه با التماس جلو رفتم و خواهش كردم مرا ببرند. التماسهاي من بيفايده بود. با اشاره حضرت عزرائيل برگشتم به سرجايم و گويي محكم به زمين خوردم!
در همان عالم خواب ساعتم را نگاه كردم. رأس ساعت 12 ظهر بود. هوا هم روشن بود! موقع زمين خوردن، نيمه چپ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پريدم. نيمه شب بود.
ميخواستم بلند شوم اما نيمه چپ بدن من شديداً درد ميكرد!!
خواب از چشمانم رفت. اين چه رؤيايي بود؟ واقعاً من حضرت عزرائيل را ديدم!؟ ايشان چقدر زيبا بود!؟
' ادامه دارد...
سهدقیقهدرقیامت🤍-!
#پارت 2
±گذرايام
روز بعد از صبح دنبال كار سفر مشهد بودم. همه سوار
اتوبوسهابودند كه متوجه شدم رفقاي من، حكم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتهاند. سريع موتور پايگاه را روشن كردم و باسرعت به سمت سپاه رفتم. در مسير برگشت، سر يك چهارراه، راننده پيكان بدون توجه به چراغ قرمز، جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد كرد.آنقدر حادثه شديد بود كه من پرت شدم روي كاپوت و سقف ماشين و پشت پيكان روي زمين افتادم.نيمه چپ بدنم به شدت درد ميكرد. راننده پيكان پياده شدوبدنش مثل بيد ميلرزيد. فكر كرد من حتماً مردهام.يك لحظه با خودم گفتم: پس جناب عزرائيل به سراغ ما هم آمد!
آنقدر تصادف شديد بود كه فكر كردم الان روح از بدنم خارج ميشود. به ساعت مچی روی دستم نگاه كردم.
ساعت دقيقاً12 ظهر بود. نيمه چپ بدنم خيلي درد ميكرد!
يكباره ياد خواب ديشب افتادم. با خودم گفتم: »اين تعبير خواب ديشب من است. من سالم ميمانم. حضرت عزرائيل گفت كه وقت رفتنم نرسيده. زائران امام رضا منتظرند. بايد سريع بروم.« از جا بلند
شدم. راننده پيكان گفت: شما سالمي!
گفتم: بله. موتور را از جلوي پيكان بلند كردم و روشنش كردم.
با اينكه خيلي درد داشتم به سمت مسجد حركت كردم.
راننده پيكان داد زد: آهاي، مطمئني سالمي؟
بعد با ماشين دنبال من آمد. او فكر ميكرد هر لحظه ممكن است كه من زمين بخورم. كاروان زائران مشهد حركت كردند. درد آن تصادف و كوفتگی عضالت من تا دو هفته ادامه داشت.
بعد از آن فهميدم كه تا در دنيا فرصت هست بايد براي رضای خدا كار انجام دهم و ديگر حرفي از مرگ نزنم. هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد، اما هميشه دعا ميكردم كه مرگ ما با شهادت باشد. در آن ايام، تلاش بسياري كردم تا مانند برخي رفقايم، وارد تشكيالت سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم كه لباس سبز سپاه، همان لباس ياران آخر الزماني امام غائب از نظر است.
تلاشهاي من بعد از مدتي محقق شد و پس از گذراندن دورههای آموزشي، در اوايل دهه هفتاد وارد مجموعه سپاه پاسداران شدم.
اين را هم بايد اضافه كنم كه؛ من از نظر دوستان و همكارانم، يك شخصيت شوخ، ولی پركار دارم. يعنی سعي ميكنم، كاری كه به من واگذار شده را درست انجام دهم، اما همه رفقا ميدانند كه حسابی اهل شوخي و بگو بخند و سركار گذاشتن و... هستم.
رفقا ميگفتند كه هيچكس از همنشيني با من خسته نميشود. در مانورهاي عملياتي و در اردوهاي آموزشي، هميشه صداي خنده از چادر ما به گوش ميرسيد. مدتي بعد، ازدواج كردم و مشغول
فعاليت روزمره شدم. خالصه اينكه روزگار ما، مثل خيلي از مردم، به شبها روزمرگی دچار شد و طی ميشد. روزها محل كار بودم و معمولا با خانواده. برخي شبها نيز در مسجد و يا هيئت محل حضور داشتيم.
سالها از حضور من در ميان اعضاي سپاه گذشت. يك روز اعلام شد كه براي يك مأموريت جنگي آماده شويد.
سال 1390 بود و مزدوران و تروريستهاي وابسته به آمريكا، در شمال غرب كشور و در حوالي پيرانشهر، مردم مظلوم منطقه را به خاك و خون كشيده بودند. آنها چند ارتفاع مهم منطقه را تصرف كرده و از آنجا به خودروهاي عبوري و نيروهاي نظامي حمله ميكردند، هربار كه سپاه و نيروهاي نظامي براي مقابله آماده ميشدند، نيروهاي اين گروهك تروريستي به شمال عراق فرار ميكردند. شهريور همان سال و به دنبال شهادت سردار جاننثاري و جمعي از پرسنل توپخانه سپاه،نيروهاي ويژه به منطقه آمده و عمليات بزرگي را براي پاكسازي كل منطقه تدارك ديدند.
'ادامه دارد
"هوالباقی"
"چله شهدا"
1-خادم الزهرام=شهید محمود رضا بیضایی
2-خادم الشهدا=شهید علی بیرامی
3-ریحانه=شهید امیر سلیمانی
4-حدیث=محمد محمد زاده فرد
5-فدایی رهبر=شهید بابک نوری
6-سردار دلها=شهید احمد مشلب
7-نورا=شهید مصطفی صدرزاده
8-عارفه=شهید حاج قاسم سلیمانی
9-جامانده=شهید ابراهیم هادی
10-غرب السهله=شهید احمد مشلب
11-سادات=شهید عباس دانشگر
12-خادم الزهرا=شهید عباس دانشگر
13-
14-
15-
16-
17-
18-
19-
20-
21-
22-
23-
24-
25-
26-
27-
28-
29-
30-
31-
32-
33-
34-
35-
36-
37-
38-
39-
40-
حاجت روا باشید🌹
شهیدمدافعوطنامیرسلیمانی
"هوالباقی" "چله شهدا" 1-خادم الزهرام=شهید محمود رضا بیضایی 2-خادم الشهدا=شهید علی بیرامی 3-ریحانه=ش
دوستان لطفا همکاری کنید چله تکمیل بشه🙏🏻
[واِلاٰبذکرِاللهتطمَئنالقُلوب]
تنهاییتروبدهدستخداقشنگوم
اونبلدهآرومتکنه :💕
•••┈❀🌿♥️🌿❀┈•••
@qwertyuixzzz
•••┈❀🌿♥️🌿❀┈•••
1.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه وقت دیر نشه وهنوز مثل شیطان خودتو رانده شده ببینی مومن ✋💔
⏰✨⏰به شدت وسرعت بالا داره میگذره حواست هست؟! برگرد تو آغوش خدات وگرنه این لذت های زودگذر برای تو کاری نخواهند کرد چه بخواهی چه نه خیلی زود دیر میشود و خدانکند در صحرای قیامت بی جواب بمانی ⏰✨⏰ صحرای قیامت مثل اینه که بری بیابون بزرگی و اونجا پر از وحشت وحیوان وحشی باشه، تفنگ داشته باشی اما تیر همراهت نباشه ـ... فکرشو کن چقدر سخته تنهایی و این همه غوغا، کی میخاد به دادت برسه؟ گر کاری نکرده باشی برای رضای خــدا که اهل آسمون بیایند وبه آغوش بکشنت و نجاتت بدن ای مومن ‼️