شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
تا کِی به لب دعای فرج، تا کِی انتظار؟! آقا به حقّ مادرت، پا در رکاب کن #اللهمعجللولیڪالفرج🤍
"👤 -استاد پناهیان
تصور کن همه عالم بلند شدن
واست کف زدن! اما امام زمان که
تو رو دید... روش و برگردونه...!
ارزش داره⁉️"
+بیایینفقطسربازآقایخودمونباشیم:)
اونقدر به یاد آقا باشیم، اونقدر دم از
فرج حضرت بزنیم که موثر باشیم...
که وقتی صاحب الزمان ظهور کردند،
با لبخند و سرزندگی بریم پیششون،
نه هزاران شرمندگی رفیق :) 💔🍃
اللهمعجللولیڪالفرج🌱
#امام_زمان🕊️
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا حاجتت رو نمیدن؟
ناامیدی؟
با شهدا قهر کردی؟
فکر میکنی نگات نمیکنن؟
صداتو نمیشنون؟
حتما گوش کنید تا جواب سوالهارو بگیرید👆👌🥰
3.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حوصله داری ۴۵ ثانیه از حضرت عباس علیه السلام بشنوی؟!😭
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با کی میخوایی کربلا باشی
#شب جمعه، شب زیارتی ارباب
بی کفن
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
🕊امروز مهمان شهید والامقام نادر دیرین هستیم 🕊 💠شهید نادر دیرین پنجم مــردادماه ۱۳۴۱، در شهرستان ار
🕊بخشی از مناجات شهید نادر دیرین🕊
🌹خدایا ! چنان حالی را عنایت فرما که از همه چیز بگریزیم و به تو روی آوریم .🍃
🌹خدایا روح و قلوب مؤمنین، ای عزیز عابدان و ای جانان عاشقان، قلبی ده که از آن چشمهای باز شود تا چشم دل را از زنگارها شسته و موجب دیدار تو گردد.🍃
🌺الهی دلی ده که در آن آهی سوزان باشد و فریادگر خالقش باشد و در آن جز محبت تو چیزی نبود.🍃
🌹خدایا برسان ما را به آن جایی که باید برسیم و از گناهانمان بگذر تا لایق رسیدن بدانجا شویم.🍃
#شهید_نادر_دیرین
@Shahid_ebrahim_hadi3
💠قرار شبانه
🌷شادی روح شهید والامقام نادر دیرین و جمیع شهدا و جمیع اموات ،بد وارث وبی وارث از اولین تا آخرین ۵صلوات هدیه کنیم 🌷
🌹یاد شهدا با صلوات 🌹
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
"👤 -استاد پناهیان تصور کن همه عالم بلند شدن واست کف زدن! اما امام زمان که تو رو دید... روش و بر
🔴 دعا براي ظهور #امام_زمان در شب جمعه
🔵 شيخ ابو جعفر طوسي در کتاب «مختصر المصباح» وقتي وظايف شب جمعه را نقل ميکند ميفرمايد : صد مرتبه يا هر اندازه که ميتواني اين گونه بر پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم صلوات ميفرستي :
🌕 أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ، وَأَهْلِکْ عَدُوَّهُمْ ، مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ، مِنَ الْأَوَّلينَ وَالْآخِرينَ
🔺خداوندا بر محمّد و آل محمّد درود فرست و فرج ايشان را تعجيل فرما و دشمنان آنان را از جنّ و انس از اوّلين و آخرين هلاک گردان.
📚 مکيال المکارم ج ۲ ص ۳۱
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَ
📣 اطلاعیه
🔹 به اطلاع کاربران گرامی میرساند به دلیل اجرای فاز نخست عملیات ارتقا و نصب تجهیزات جدید شبکه جهت افزایش تابآوری خدمات در مرکز داده میزبان ایتا، ارتباط کاربران از ساعت ۱:۰۰ لغایت ۶:۰۰ بامداد جمعه دهم آذرماه با اختلال [یا قطعی] مواجه خواهد بود
🔸 پیشاپیش از شکیبایی کاربران عزیز سپاسگزاری نموده و امیدواریم با تلاش همکاران فنی، خدمترسانی در سریعترین زمان ممکن استمرار یابد
•┈••✾••┈•
🔰کانال رسمی اطلاعرسانی ایتا:
https://eitaa.com/eitaa
‼️فوری و مهم
امشب از ساعت #یکشب تا #ششصیح ایتا قطع است.
و تا پنج ساعت:
بنر و #تبلیغات شما بازدید کافی نمیخورد❌
ارتباط شما در ساعات اولیه فردا #مختل میشود❌
به محتوای دانلود نشده خود مانند برخی فایل های درسی تا پنج ساعت #دسترسی ندارید❌
پست های تنظیم شده توسط #ایتایار ارسال نمیشود❌
احتمال #طولانی شدن این اختلال دور از ذهن نیست❌
کانال ایتافن در #روبیکا ، شما را با اخبار تکمیلی در این اختلال موقتی همراهی میکند.
لینک #ایتافن در روبیکا: https://rubika.ir/eitaafan
این پست را برای دوستان خود ارسال کنید.♨️
🔰فوت و فن ایتا در ایتافن
⚙@eitaafan
✫⇠قسمت :1⃣0⃣1⃣
#دختر_شینا
#فصل_یازدهم
این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون.
توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: «بیا با دکترش حرف بزن.»
مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: «آقای دکتر، ایشان خانم آقای ابراهیمی هستند.»
دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: «خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیه همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده.»
بعد مکثی کرد و گفت: «دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلاً خطر رفع شده. البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود.»
✫⇠قسمت :2⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
چند روز اول تحمل همه چیز برایم سخت بود؛ اما آرام آرام به این وضعیت هم عادت کردم.
صمد ده روز در آن بیمارستان ماند. هر روز صبح زود خدیجه و معصومه را به همسایه دیوار به دیوارمان می سپردم و می رفتم بیمارستان، تا نزدیک ظهر پیشش می ماندم. ظهر می آمدم خانه، کمی به بچه ها می رسیدم و ناهاری می خوردم و دوباره بعدازظهر بچه ها را می سپردم به یکی دیگر از همسایه ها و می رفتم تا غروب پیشش می ماندم.
یک روز بچه ها خیلی نحسی کردند. هر کاری می کردم، ساکت نمی شدند. ساعت یازده ظهر بود و هنوز به بیمارستان نرفته بودم که دیدم در می زنند. در را که باز کردم، یکی از دوستان صمد پشت در بود. با خنده سلام داد و گفت: «خانم ابراهیمی ! رختخواب آقا صمد را بینداز، برایش قیماق درست کن که آوردیمش.»
با خوشحالی توی کوچه سرک کشیدم. صمد خوابیده بود توی ماشین. دو تا از دوست هایش هم این طرف و آن طرفش بودند. سرش روی پای آن یکی بود و پاهایش روی پای این یکی. مرا که دید، لبخندی زد و دستش را برایم تکان داد. با خنده و حرکتِ سر سلام و احوال پرسی کردم و دویدم و رختخوابش را انداختم.
تا ظهر دوست هایش پیشش ماندند و سربه سرش گذاشتند. آن قدر گفتند و خندیدند و لطیفه تعریف کردند تا اذان ظهر شد. آن وقت بود که به فکر رفتن افتادند.