15.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜 وصیت #شهـید_حججی به پسرش :
✍ اسمتو گذاشتم عــلــی
که مولات بشه عـــلـــی
پیشوات بشه عـلــی
الگوت بشه عـــلــی
همیشه از امیرالمومنین الگو بگیری
و یه جوری علی وار زندگی کنی
که بشی یکی از سربازهای امام زمان(عجل الـــلــه)...🌸🌸
20.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ فضائل حضرت علی علیه السلام ✨
ولادت_حضرت_علی علیه السلام
#ماه_رجب
حجتالاسلام کاشانی
#میلاد_حضرت_علی #روز_پدر_مبارک_باد🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 یک هدیه ارزشمند در روز پدر به #امام_زمان ارواحنا فداه پدر معنوی خودمان
💐 #روز_پدر
#میلاد_حضرت_علی
هدایت شده از آمنین|مسابقه ذکر فضائل امیرالمومنین(ع)
۳ مشهد و ۳ کربلای رایگان 👀🎁
_جوایز انتشار یک فضلیت از امیرالمومنین(ع) در فضای مجازی 💚
تو هم میتونی شرکت کنی فقط رو لینک زیر بزن:
https://eitaa.com/joinchat/3952935150C177d2d4f99
فضلیتی که من منتشر میکنم 🕊:
لقب امیرالمومنین فقط مختص
خود حضرت بود .
مجری مسابقه: #گروه_زیارتی_آمنین
#0198
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمام دلخوشی زندگی من اینست
که وقت مرگ میآیی و مرگ شیرین است
کفن کنید مرا رو به قبلهی حرمش
نجف چه جای قشنگی برای تدفین است
16.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹☀️🍃 ﷽ 🍃☀️🌹
💠 *توسل مجرب به قمر بنی هاشم با ختم سوره یاسین*
🔰 شروع:
◀️ شب جمعه ای که نزدیکترین شب به نیمه ی ماه باشد.
🌀 روش
1️⃣ شب جمعه ی اول:
🔸 *یک* سوره یس هدیه به حضرت ابوالفضل
2️⃣ شب جمعه ی دوم:
🔸 *دو* سوره یس هدیه به حضرت ابوالفضل
3️⃣ شب جمعه ی سوم:
🔸 *سه* سوره یس هدیه به حضرت ابوالفضل
4️⃣ شب جمعه ی چهارم:
🔸 *چهار* سوره یس "به نیابت از حضرت ابوالفضل"، هدیه به حضرت ام البنین سلام الله
5️⃣ قمربنی هاشم را واسطه می کنیم تا حاجت ما را به مادرگرامیشان عرضه کنند.
✅ *امشب نزدیکترین شب جمعه به شب نیمه ی ماه است*
👈 *می توانید این ختم یاسین مجرب را شروع کنید*
✅در صدر حاجات ظهور امام زمان عجل الله
🔔 ختم ها باید پس از غروب آفتاب تا نماز صبح خوانده شوند
🔔 می توان بین خواندن چند سوره فاصله انداخت اما هر سوره باید در یک مرحله و بدون تکلم مابین آن قرائت شود.
التماس دعا
12.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای یارم علی
خوش به حالم
که تو رو دارم علی
غمخوارم علی
اسم بچههامو
میذارم علی
#میلاد_امام_علی(ع)✨🌺
#روز_پدر_مبارکباد✨🌺
📚 #اینک_شوکران
زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷
💠قسمت بیست و هفتم:
آمدم توی راهرو نشستم.
انگار کتک مفصلی خورده باشم، دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم.
بی توجه به آدم های توی راهرو که رفت و آمد می کردند، روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعتی خوابیدم.
فردا صبح که هنوز تمام بدنم درد می کرد،
فراموشی هم به کوفتگی اضافه شد.
دنبال هر چیزی چندین بار می گشتم. نگران شدم، برای خودم از دکتر ایوب وقت گرفتم.
گفت آن کوفتگی و این فراموشی عوارض شوکی است که آن شب به من وارد شده. 😢
ایوب داشت به خرده کارهای خانه می رسید.
تعمیر پریز برق و شیر آب را خودش انجام می داد و این کارها را دوست داشت.
گفتم: "حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم سر کار"
_ مثلاً چه جور کاری؟
+ مهم نیست، هر جور کاری باشد.
سرش را انداخت بالا و محکم گفت:
"نُچ، خانم ها یا باید دکتر شوند، یا معلم و استاد، باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد."
ناراحت شدم:😞
"چرا حاجی؟"
چرخید طرف من"ببین شهلا، خودم توی اداره کار می کنم، میبینم که با خانم ها چطور رفتار می شود.
هیچ کس ملاحظه ی روحیه لطیف آن ها را نمی کند. حتی اگر مسئولیتی به عهده ی زن هست نباید مثل یک مرد از او بازخواست کرد. او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد.
اصلاً میدانی شهلا، باید ناز زن را کشید، نه اینکه او ناز رئیس و کارمند و باقی آدم ها را بکشد. ☺️
چقدر ناز آدم های مختلف را سر بستری کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود.
هر مسئولی را گیر می آوردم برایش توضیح می دادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است.
مراقبت های خاص خودش را می خواهد. به روان درمانی و گفتار درمانی احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود.
این تنها کاری بود که مدد کارها می کردند.
وقتی اعتراض می کردم، می گفتند:
"به ما همین قدر حقوق می دهند"
اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود دوباره بستری می شد. 😔
اگر آن روز دکتر اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمی کرد، هیچ وقت نه من و نه ایوب برای بستری شدن هایش زجر نمی کشیدیم.
وضعیت عصبی ایوب به هم ریخته بود، راضی نمی شد با من به دکتر بیاید.
خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول می کند در بیمارستان بستریش کنم یا نه.
نوبت من شد، وارد اتاق دکتر شدم.
دکتر گفت پس مریض کجاست؟
گفتم: "توضیح می دهم همسر من..."
با صدای بلند وسط حرفم پرید:
"بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای جانبازان است نه همسرهایشان.
گفتم: "من هم برای خودم نیامدم، همسرم جانباز است. آمده ام وضعیتش را برایتان....."
از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید: "برو بیرون خانم با مریضت بیا..."
با اشاره اش از جایم پریدم.
در را باز کردم.
همه بیماران و همراهانشان نگاهم می کردند.
رو به دکتر گفتم: "فکر می کنم همسر من به دکتر نیازی ندارد، شما انگار بیشتر نیاز دارید.
در را محکم بستم و بغضم ترکید.
با صدای بلند زدم زیر گریه و از مطب بیرون آمدم. 😢
♦️ادامه دارد...