eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
9.2هزار ویدیو
57 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
Ali Faniزیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
زمان: حجم: 28.44M
🕊 هشتمین روز از چله زیارت عاشورا و ۴۰بار «اللهم عجل لولیک فرج » 🔹به نیابت از شهید آرمان علی وردی 🕊 🔹 هدیه به ابا عبدالله الحسین علیه السلام و شهدای کربلا 💠به نیت سلامتی و تعجیل فرج امام زمان عج
893.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشبختی یعنی...💔 با صدای آرمان علی وردی
توی حوزه حاج آقا مجتهدی با آرمان همکلاس بودم. مسئولین حوزه پیشنهاد دادند که برای نوجوان ها کار فرهنگی را شروع کنیم. آرمان در اینجور کارها پیش قدم بود. کار فرهنگی را به خوبی آغاز کرد. مدتی گذشت. هر روز میدیدم کتاب سلام بر ابراهیم در دست دارد! پرسیدم آرمان چه می کنی؟ گفت: بهترین روش جذب نوجوان ها به سوی دین و مسائل معنوی، آشنا کردن آنها با شهدا، بخصوص شهید ابراهیم هادی است. آرمان کتاب تهیه می‌کرد و به نوجوان ها می داد و از این طریق، آنها را با فرهنگ ناب شهدا آشنا می کرد. شهید آرمان پیگیر کتاب های گروه فرهنگی شهید هادی بود و اکثر این کتاب‌ها را تهیه و مطالعه کرده بود و تحت تاثیر شخصیت شهدا بود. 📙مصاحبه با یکی از دوستان شهید آرمان علی وردی
2.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت مادر شهید آرمان علی وردی از لحظه خاکسپاری پسرش ‎‎‌‌‎
9.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥حرفهای شنیده نشده از شهادت مظلومانه شهید آرمان علی وردی 💥از عطش و تشنگی و فیلم گرفتن با گوشی خودِشهید علی وردی توسط اغتشاشگران تا هلهله و رقصیدن پای پیکر بی‌جان شهید ‎‎‌‌
شکر خدا عقیق تو را ساربان نبرد...💔 خاطره ای زیبا از شهید آرمان علی وردی از زبان دوستان شهید: روزی یکی از شهدای دفاع مقدس به نام شهید عبدالله پولادوند تفحص شد. ایشان طلبه بودند؛ شهید آرمان بسیار غبطه خوردند به حال این شهید بزرگوار در گروهی که رفقای ما پیام تفحص شهید پولادوند را اعلام کردند؛ یادم هست آرمان پیامی نوشت که متن آن پیام این بود : ((چه سعادتی این شهید داشته است . این شهید هم طلبه بودند و هم بسیجی و هم به شهادت رسیدند.)) که در آخر خود آرمان هم به همین گونه به شهادت رسید. 🌷 ‎‎‌‌‎‎
46.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه از قدیم فکر می کردم آیا می شود "دوربین مخفی" به جای تمسخر و استهزای دیگران، در خدمت ارزش ها و احیای شعائر باشد... این یک نمونه خوبی است که الحمد لله بازتاب گسترده ای هم داشته است... دستشون درد نکنه، خیلی با حال بود. اگه اشک هاتون جاری شد، سازنده و ارسال کننده را هم دعا بفرمایید🙏😭 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺️غیرتین قوربان ابالفضل 🔹️حضور پرشور عزاداران حسینی در دسته عزاداری حسینیه اعظم زنجان
💔 آرمان از ابتدا، آخر صف بود❗️ شب قدر سال گذشته، توی هیئت اعلام کردن به یک نفر نیاز هست که بچه‌های کوچیک رو، از دم ورودی مراسم ببره تا مهدکودک هیئت. همه گفتیم: ما می‌خوایم قرآن سر بگیریم و قبول نکردیم. اما آرمان تا شنید قبول کرد و کل شب احیا، فقط دم در وایساده بود و بچه‌هارو تا مهدکودک می‌برد. 🙂❌ راه‌های عاقبت‌بخیری فقط اونایی نیست که ما فکر می‌کنیم! شهید اگر می‌خوای بشی، ✌️ باید شهیدانه زندگی کنی. ما سینه زدیم، بی‌صدا باریدند از هرچه که دم زدیم، آن‌ها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند راوی: رفیق شهید آرمان علی وردی
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴آرمان_عزیز 🔹 رهبر انقلاب: آرمان عزیز چه گناهی کرده بود؟ اینکه او را شکنجه کنند، زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان.
🌹 چاقو بزرگے.ڪه دسته اش ربان صورتے رنگے گره خورده بود دستت میدهند و تأڪید میڪنند ڪه باید ڪیڪ را ببرید. لبخند میزنـے و نگاهم میڪنے،عمق چشمهایت آنقدر سرد است ڪه تمام وجودم یخ میزند... .😔 _ افتخار میدی خانوم؟ و چاقو را سمتم میگیری... در دلم تڪرار میڪنم خانوم❣😢..خانومِ تو!...دو دلم دستم را جلو بیاورم. میدانم در وجود تو هم آشوب است. تفاوت من با تو عشق ووبـےخیالیست‌❣نگاهت روی دستم سرمیخورد... _ چاقو دست شما باشه یا من؟ فقط نگاهت میڪنم. دسته چاقو را در دستم میگذاری و دست لرزان خودت را روی مشت گره خورده ی من!... دست هر دویمان یخ زده. با ناباوری نگاهت میڪنم. اولین تماس ما...!😭 با شمارش مهمانان لبه ی تیزش را در ڪیڪ فرو میبریم و همه صلوات میفرستند. زیر لب میگویـے: یڪےدیگه.!و به سرعت برش دوم را میزنے. اما چاقو هنوز به ظرف کیک نرسیده به چیزی گیر میڪند❣ باواشاره زهراخانوم لایه روی ڪیڪ را ڪنار میزنـے و جعبه شیشه ای ڪوچڪے راوبیرون میڪشـے. درست مثل داستانها. مادرم ذوق زده بمن چشمڪ میزند. ڪاش میدانست دخترڪوچڪش وارد چه بازی شده است. در جعبه را بازکمیڪنـے و انگشترنشانم را بیرون میاوری. نگاه سردت میچرخد روی صورت خواهرت زینب. او هم زیرلب تقلب میرساند:دستش کن! اما تو بـےهیچ عڪس العملے فقط نگاهش میڪنـے... اڪراه داری و من این را به خوبـے احساس میڪنم. زهراخانوم لب میگزد و برای حفظ آبرو میگوید: _ علـــےجان!مادر!یه صلوات بفرست و انگشتر رو دست عروست ڪن❣ من باز زیر لب تکرار میکنم.عروست!عروس علی اکبر! صدای زمزمه صلواتت را میشنوم. رو میگردانـے با یڪ لبخند نمایشـے،نگاهم میڪنے، دستم را میگیری و انگشتر را در دست چپم میندازی. و دوباره یڪ صلوات دسته جمعـےدیگر. ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ...