eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
9.2هزار ویدیو
57 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
2.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آغاز مراسم تنفیذ چهاردهم 🔹همخوانی سرود جمهوری اسلامی ایران توسط رهبر انقلاب و مسئولین و مهمانان داخلی و خارجی در مراسم تنفیذ رئیس‌جمهور منتخب.
1.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه اهدای حکم تنفیذ توسط رهبر انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... 🌷پدر شهید غلامرضا زمانیان نقل می کرد که: قبل از عملیات بدر غلامرضا جلو من و مادرش بدنش را برهنه کرد و گفت: نگاه کنید! دیگر این جسم را نخواهید دید. همان طور شد و در عمليات بدر مفقود گردید. پدر شهید اضافه کرد: دوازده سال در انتظار بودم و با هر زنگ درب منزل می دویدم تا اگر او برگشته باشد اولین کسی باشم که او را می بینم. تا اينكه یک روز خبر بازگشت او را دادند .... 🌷فقط یک جمجمه از شهید برگشته بود كه مادرش از طریق دندان فرزند را شناخت. در نزد ما رسم است بعد از دفن، سه روز قبر به صورت خاکی باشد مردم در تشیع جنازه او با شكوه شرکت کردند. 🌷شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و شروع به حفر قبر کردند. گفتم: چه کار می کنید؟ گفتند: مأمور هستیم او را به کربلا ببریم. گفتم: من دوازده سال منتظر بودم چرا او را آوردید؟ گفتند: مأموريت داریم و يك فرد نورانی را نشان من دادند. عرض کردم: آقا! این فرزند من است. فرمود: باید به کربلا برود. او را آوردیم تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم. 🌷پدر شهید از خواب بیدار می شود با هماهنگى و اجازه، نبش قبر صورت می گیرد می بينند، خبری از جمجمه شهید نیست و شهيد به کربلا منتقل شده است!!! راوی: پدر شهید غلامرضا زمانیان 📚 به نقل از سایت افلاکیان ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک روضه زیبا و جانسوز از مرحوم کافی. سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند. چقدر این روزهذ جای روضه های سنتی بی آلایش و خالصانه خالی است. چقدر حاشیه ها و بدعتها جاذبه هیئت‌ها را کم فروغ کرده. کاش کاری می شد برای بازگشت همان سادگی و شور و صفا.
ابراهیم همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت. می گفت: طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند. بی دلیل از کسی چیزی نخواه و عزت نفس داشته باش. می گفت: این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین. بیشتر به خاطر این است که کسی گذشت ندارد. دنیا ارزش این همه اهمیت دادن، ندارد...
Ali Faniزیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
زمان: حجم: 28.44M
🕊 روز بیست و یکم از چله زیارت عاشورا و ۴۰بار «اللهم عجل لولیک فرج » 🔹به نیابت از شهید محمد علی کمانکش و شهید احمد کمانکش 🔹 هدیه به ابا عبدالله الحسین علیه السلام و شهدای کربلا 💠به نیت سلامتی و تعجیل فرج امام زمان عج
💠شهید محمد علی کمانکش چهارم مرداد ماه سال ۱۳۴۰ در روستای ارگس علیا از توابع شهرستان ملایر به دنیا آمد. 🔹شهید سال ۱۳۴۷ وارد دبستان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد اما به دلیل مشکلات موجود موفق به ادامه تحصیل نشد و تنها تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. 🔹 پس از آن مشغول کار شد و شغل بنایی را برای خود انتخاب کرد تا از این طریق ضمن تامین مخارج زندگی خود کمک خرج خانواده نیز باشد 🔹شهید کمانکش به انجام واجبات و ترک محرمات بسیار دقت نظر داشت و سعی می کرد در رفتار خود شئونات اسلامی و احکام الهی را رعایت نماید. 🔹در مجالس سینه زنی و هیات‌های عاشورایی حضور فعال داشت و سعی میکرد از مکتب الله درس آزادی و آزادگی بیاموزد. 🔹 سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد که از وی به یادگار مانده است.
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
💠شهید محمد علی کمانکش چهارم مرداد ماه سال ۱۳۴۰ در روستای ارگس علیا از توابع شهرستان ملایر به دنیا آ
🔹 شهید در فعالیت های انقلاب حضور فعال داشت در زمان جنگ به بسیج پیوست و به صورت داوطلبانه راهی جبهه شد 🔹درمناطق مختلف عملیاتی حضور یافت و همراه با دیگر همرزمان خود حماسه ها آفرید. 🔹سرانجام پس از ماه ها مجاهدت در راه خدا، دوم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. 🕊آرامگاه وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است🕊 🕊🌷شادی روح شهید احمد کمانکش و محمدعلی کمانکش فاتحه‌ای هدیه کنیم 🌷🕊
✅ حضور مسعود پزشکیان در ساختمان ریاست جمهوری 🔸رئیس جمهور از زیر قرآن دخترش وارد ریاست جمهوری شد.
4.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر شهدا نبودند، و اگر شهدا در این مسیر فداکاری نمی‌کردند جان خودشان را فدا نمی‌کردند، به شهادت نمی‌رسیدند... امروز این استقلال و این عزت پایدار نبود. آن چیزی که همه ما نسبت به اون مدیون هستیم، آن دین عمومی است نسبت به شهید، و اینکه ما و همه‌ی تمامیت ارضی مان را و همه‌ی عزتمان را و حفظ نوامیس‌مان را، و استقلال مان را و عزتمان را ، مدیون شهید هستیم.
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
🌹#مدافع_عشق #قسمت_شصتم #هوالعشـــق❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ گوشه ای از چادر روی صورتم را کنار میزنم و نگاهت می
🌹 ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ انگشت اشاره ات را زیر یقه ات میبری و زنجیری که دور گردنت بسته ای بیرون میکشی. انگشتری حکاکی شده و زیبا که سنگ سرخ عقیق رویش برق میزند در زنجیرت تاب میخورد. از دور گردنت بازش میکنی و انگشتر را در می آوری _ خب خانوم دست چپتو بده به من... با تعجب نگاهت میکنم _ این مال منه؟ _ اره دیگه! نکنه میخوای بدون حلقه عروس شی؟ مات و مبهوت لبخند عجیبت میپرسم _ چرا اینقد زحمت.... خب...چرا همونجا دستم نکردی لبخندت محو میشود. چادرم را کنار میزنی و دست چپم را میگیری و بالا می آوری _ چون ممکن بود خانواده ها فکر کنن من میخوام پا بند خودم کنمت...حتی بعد از اینکه .... دستم را ازدستت بیرون میکشم و چشمهایم را تنگ میکنم _ بعد چی؟ _ حالا بده دستتو دستم را پشتم قایم میکنم _ اول تو بگو! با یک حرکت سریع دستم را میگیری و بزور جلو می آوری _ حالا بلاخره شاید مام لیاقت پیدا کنیم بپریم... با درد نگاهت میکنم. سرت را پایین انداخته ای. حلقه سفید و در انگشتم فرو میبری _ وای چقد تو دستت قشنگ تره!! عین برگ گل ...ریحانه برازندته... نمیتوانم بخندم...فقط به تو خیره شده ام. حتی اشک هم نمیریزم. سرت را بالا می آوری و به لبهایم خیره میشوی _ بخند دیگه عروس خانوم... نمیخندم...شوکه شده ام! میدانم اگر طوری بشود دیوانه میشوم. بازو هایم را میگیری و نزدیک صورتم می آیـے و پیشانی ام را میبوسی. طولانی...و طولانی... بوسه ات مثل یک برق در تمام وجودم میگذرد و چشمهایم را میسوزاند...یکدفعه خودم را در آغوشت میندازم و باصدای بلند گریه میکنم... خدایا علیمو به تو میسپارم خدایا میدونی چقدر دوسش دارم میدونم خبرای خوب میشنوم نمیخوام به حرفهای بقیه فکر کنم علی برمیگرده مثل خیلیای دیگه ما بچه دار میشیم... ما... یک لحظه بی اراده فکرم به زبانم می آید و با صدای گرفته و خش دارهمانطور که سر روی سینه ات گذاشته ام میپرسم ❣❤️❣❤️❣❤️❣   _علی _ جون علی؟ _ برمیگردی آره؟... مکث میکنی.کفری میشوم و با حرص دوباره میگویم _ برمیگردی میدونم _ اره! برمیگردم... _ اوهوم! میدونم!...تو منو تنها نمیزاری... _ نه خانوم چرا تنها؟...همیشه پیشتم...همیشه! _ علی؟ _ جانم لوس آقایی _ دوست دارم.... و باز هم مکث...اینبار متفاوت ... بازوهایت را دورم محکم تنگ میکنی... صدایت میلرزد _ من خیلی بیشتر! کاش زمان می ایستاد...کاش میشد ماند و ماند در میان دستانت...کاش میشد! سرم را میبوسی و مرا ازخودت جدا میکنی _ خانوم نشد پامونو بلرزونیا! باید برم... نمیدانم...کسی از وجودم جواب میدهد _ برو!....خدابه همرات..... توهم خم میشوی. ساکت را برمیداری،در را باز میکنی، برای بار اخر نگاهم میکنی و میروی... مثل ابر بهار بی صدا اشک میریزم. به کوچه میدوم و به قدمهای آهسته ات نگاه میکنم. یک دفعه صدا میزنم _ علی؟ بر میگردی و نگاهم میکنی.داری گریه میکنی؟...خدایا مرد من داره با گریه میره... حرفم را میخورم و فقط میگویم _ منتظرم.... سرت را تکان میدهی و باز به راه می افتی. همانطور که پشتت من است بلند میگویی _ منتظر یه خبر خوب باش...یه خبر! پوتین و لباس رزم و میدان نبرد.... خدایا همسرم را به قتلگاه میفرستم! خبر...فقط میتواند خبرِ... ✍ ادامه دارد ...