ما دولت که هیچ،
قریه که هیچ،
مزرعه که هیچ،
حتی طویله ای به اسم #اسرائیل را هم به رسمیت نمیشناسیم!
#سید_حسن_نصرالله
🖤 وَ اِلَي الْحَسَنِ...
✅ خودش #کربلا نبود، اما آقازادههایش، جای خالیاش را پر کردند. قاسم، #شهادت را با طعم عسل چشید و عبدالله نشان داد فرزند حسن بودن یعنی چه. این تنها بخشی از حضور شیر جمل، #امام_حسن، در کربلا بود.
🟡 حسن آقا وصیت کرد روی قبرش بنویسند:
🔴 اینجا مزار کسی است که میخواست #اسرائیل را نابود کند.
✍ #موشک اولین قدم بود. #بشارت و #وعده_صادق ۲۵ سالهی آقا، زودتر اتفاق میافتد، اگر همرزمانش دست بجنبانند.
🖤 صلیالله علیک یا اباعبدالله الحسین 🇮🇷
#کربلا #از_عاشورا_تا_ظهور #کوفه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺بازنشر کلیپ جالب استاد رائفی پور
🔹نابودی #اسرائیل توسط ایرانیها در پیشگوییهای ۲۰۰۰ سال پیش
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یادآوری
🔴هشدار غواصان #حزبالله به تل آویو
⚡️ ۱۸ ساعت زیر آب با گذاشتن نماز، تلاوت قرآن و زیارت عاشورا؛
🌊 به نظر شما این زمان برای قطع خط نفت و گاز #اسرائیل از دریا کافی است؟!🔥
#آب مهر #مادر است.
#غزه #فلسطین
#طوفان_الاقصی
#عباس_دوران
#ماء_معین
🌱
بهش گفتن آرزوت چیه؟!
گفت: آرزوی من #شهادت هست ولي حالا نه!
من دوست دارم در نبرد با #اسرائيل شهيد شوم!
💠رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
خداوند به داوود وحی فرمود که هیچ بنده ای نیست که ستم دیده ای را یاری رساند یا در ستمی که بر او رفته با او همدردی کند، مگر اینکه گام های او را در آن روزی که گام ها میلغزد، استوار نگه دارم.
📚الدُّرالمنثور ، ۳/۱۲
#مرگ_بر_آمریکا #مرگ_بر_اسراییل
♦️بهش گفتن آرزوت چیه؟!
ابراهیم گفت: آرزوی من #شهادت هست ولي حالا نه!
من دوست دارم در نبرد با #اسرائيل شهيد شوم!
❤️رسول اکرم (ص) میفرمایند:
🌹خداوند به داوود وحی فرمود که هیچ بنده ای نیست که ستم دیده ای را یاری رساند یا در ستمی که بر او رفته با او همدردی کند، مگر اینکه گام های او را در آن روزی که گام ها میلغزد، استوار نگه دارم.
📚الدُّرالمنثور ، ۳/۱۲
✊️مرگ بر آمریکا ... مرگ بر اسراییل
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
🔴 منتظر روز جمعه باشید....
🚨 #خبر_فوری / #اسرائیل فقط تا روز جمعه فرصت دارد که دست از جنایاتش بردارد.
🎥 کلیپ جدید #حزب_الله از سیدحسن نصرالله و #اتاق_عملیات_مشترک جبهه مقاومت: منتظر روز جمعه باشید...
✍ سید حسن نصرالله دبیرکل حزبالله لبنان، روز جمعه قرار است برای اولین بار از آغاز جنگ بین دشمن غاصب و کودککش صهیونیستی و #غزه سخنرانی کند.
⚠️ به گفته یک تحلیگر روسی، سازمانهای نظامی شیعی لبنان به اسرائیل #اولتیماتوم دادند: باید تا جمعه ۳ نوامبر (۱۲ آبان) ساعت ۱۵:۰۰ حملات به غزه را متوقف شود. تمام...
✍ سید بعد از ساعت ۱۵ سخنرانی میکند.
✍ حماسهای #خیبر شکن در راه است✌️
#طوفان_الاقصی | #فلسطین | #امام_زمان
بهش گفتن آرزوت چیه؟!
گفت: آرزوی من #شهادت هست ولی حالا نه! من دوست دارم در نبرد با #اسرائيل شهيد شوم!
رسول اکرم (ص) میفرمایند:
خداوند به داوود وحی فرمود:"ای داوود!
هیچ بنده ای نیست که ستمدیده ای را یاری رساند یا در ستمی که بر او رفته با او همدردی کند، مگر اینکه گام های او را در آن روزی که گام ها میلغزد، استوار نگه میدارم."
📚الدُّرالمنثور ، ۳/۱۲
#برادر_شهیدم❤️
#شهید_ابراهیم_هادی...🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تو راست معجزه در کف، عصا بیفکن!
✍ #نماهنگ و نسخه تصویری سرودهی حضرت آیتالله امام خامنهای که در آستانهی عملیات #وعده_صادق نیروهای مسلح غیرتمند #ایران اسلامی علیه #اسرائیل، یک بیت از آن در جلسهای توسط ایشان خوانده شد.
➕ تصاویر کمتر دیده شده از قرائت #دعای_توسل ساعاتی قبل از عملیات تا نوشتن نام شهدای اخیر سفارت ایران در دمشق روی موشکهایی که به پایگاههای مهم صهیونیستها در سرزمینهای اشغالی رژیم صهیونیستی اصابت کرد.
✍ سالها باید بگذره تا شاید متوجه بشیم که در آن شب تاریخی، چه بر دنیا گذشت...
💚 السلام علیک یا صاحب الزمان
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت #سوریه میسوخت که همچنان میگفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، #تروریستها وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلیها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!»
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیریهای حلب وقتی جنازه تروریستها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر #ترکیهای و #سعودی هم قاطیشون بودن. حتی یکیشون پیشنماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!»
💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه #عربستان داره پول جمع میکنه که این حرومزادهها رو بیشتر تجهیز کنه!»
و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و #اسرائیل میخوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظهای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد میزنن!»
💠 سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره #عشقش چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، #حاج_قاسم و ما سربازای #سید_علی مثل کوه پشتتون وایسادیم! اینجا فرماندهی با #حضرت_زینب (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!»
و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر #داریا هم امن نبود که رو به مصطفی بیملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!»
💠 نگاه ما به دهانش مانده و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«انشاءالله تا چند روز دیگه وضعیت #زینبیه تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا.»
بهقدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر توضیح داد :«میدونم کار و زندگیتون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!»
💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به #زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی سادهای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم.
روی ایوان تا کفشش را میپوشید، با بیقراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد :«شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.»
💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت #احساسش پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پلههای ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟»
مصطفی لحظهای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید #زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!»
💠 انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!»
لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانیاش نمیشد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو #افطار بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد.
💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!»
کلماتش مبهم بود و خودش میدانست آتش #عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم #شرم روی پیشانیاش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.»
💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، #فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. #ارتش_آزاد هنوز وارد شهر نشده و #تکفیریهایی که از قبل در #داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
💠 ماجرای جالب گفتوگوی شهید محمدخانی با تکفیریها
🔹یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما. سریع بیسیم را برداشتم. میخواستم بد و بیراه بگویم. عمار (شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن
🔹گفتم: پس چی بگم به اینا؟
گفت: «بگو اگه شما #مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلولههایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط #اسرائیل فرود میومد...»
🔹سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟ گفت: «به اونها بگو ما همونهایی هستیم که صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول_الله
🔹هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیستها و آزادی قبله اول مسلمون ها مسجدالاقصی است. بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.
🔹بعد از ظهر همان روز ۱۲نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند. میگفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.».
📚کتاب «عمار حلب»
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷
https://eitaa.com/Shahid_ebrahim_hadi3