•🔗🕯•
❏السلام علیکیااباصالحالمهدےعجاللہ•••✋️
✦اےمهربانِمنتوڪجایےڪہایندلم...
•مجنونروےتوستڪہپیداڪندتورا...
#سلام_امام_زمانم💙
#امام_زمان🌿
#اللهمعجللولیکالفرج🌻
#شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
••
+ قبول دارین ما فقط
"عاشقان " و "منتظران"
پر مدعا هستیم...!
وگرنه چرا هنوز
مھدی فاطمه غریبه ؟!
اصلا چرا هنوز تو جشن
خودش نیست...؟!
یه علت مهم داره
اون علت هم
ادعاهای ما متتظران
پر مدعاست... ! :)
#مولایغریبم
#بیالافنزنیم
•🌱•
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
•• + قبول دارین ما فقط "عاشقان " و "منتظران" پر مدعا هستیم...! وگرنه چرا هنوز مھدی فاطمه غریبه ؟!
•
•
مثلا یه سالیم بیاد که
#سالگردامامتشو
کنار خودش جشن بگیریم :)
همچین شبی بریم کنارش
ازش بخوایم عیدی بده بمون :)
#آرزو
#دورنیس
#تومۍآییوهمهدرداموندوامیشه
#ابووصال
•🌱💚•
هدایت شده از سفیر
🚨 فروش #زیور_آلات برای خرید #زغال
💠 به یاد دارم از جمله مواردی که (همسرم) #زیورآلات خود را فروخت، زمانی بود که سالی در مشهد، زمستان نزدیک شد و سرما شدت یافت و مردم برای گرم کردن خانههای خود، به خرید مواد سوختی که در آن زمان #زغال بود، روی آوردند. در چنین مواقعی تعدادی از مومنین به من مراجعه میکردند و پولی در اختیار من میگذاشتند تا با آن زغال بخرم و بین نیازمندان توزیع کنم. معمولاً زغال را از زغال فروشی میخریدم بعد به کسانی که نیاز داشتند حواله میدادم تا زغال را از زغال فروشی بگیرند. در آن سال پولدارها به من مراجعه نکردند بلکه فقرایی مراجعه کردند که معمولاً در چنین ایامی برای گرفتن زغال، درِ خانه علما را میزنند اما آن سال، این افراد از خانه من ناامید باز میگشتند و این امر مرا بسیار اندوهگین میساخت. #همسرم که این حال را دید به من پیشنهاد کرد، #دستبندی را که برادرش به مناسبت تولد یکی از فرزندان به او هدیه کرده بود، بفروشم. من مخالفت کردم، ولی او اصرار ورزید. #دستبند را گرفتم و خواستم آن را به قیمت هر چه بیشتر بفروشم. اتفاقاً یکی از همسایگان و دوستان به خانه ما آمد. من جریان را برایش تعریف کردم تا تشویق شود که دستبند را به قیمت هر چه بیشتر بفروشد. او رفت و آن را به هزار و چند صد تومان فروخت و گفت من هم به اندازه همین پول، روی آن میگذارم. لذا مبلغ خوبی فراهم شد و با آن زغال خریدم و نگرانی همسرم هم برطرف گردید.
📘 خون دلی که لعل شد، فصل۱۰، ص۱۶۰
🆔@sireh_agha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
اشتیاقۍ ڪہ بہ دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و تنها دل من... !❤️
بزرگۍمیگفتـ :⇣
تسبیحاتـــ حضرتـــ زھرا سَلامُاللّٰهعَلَیھا
رو بدونِتسبیح بگید
با بند بندھاےِ انگشتــ ڪه
بگے روز قیامتـــ همینا به حرفــــ میـان
شهادتــــ میدن ڪه باهاشون ذڪر گفتـے:)🌸
#تلنگر
اگهبهمونبگنچندروزبهڪسیپیامنده!
بیخیالِ چڪڪردنمجازیشو
بههیچڪسزنگنزن!‼️
اصلاچندروزموبایلتروبدهبهما...
چقــدربهمونسختمیگذره؟(:
حالـااگهبگنچندروزقرآننخونچی
بانبودنِڪدومشبیشتراذیتمیشیم..
- چیجاےخداروپُـرکَـردهبرامون؟🤔
🚨 چرا با ولیّ فقیهت اینگونه حرف زدی؟
💠 حجتالاسلام حیدر مصلحی نقل میکند:
⭕️ مقام معظم رهبری ماه مبارک رمضان خانواده شهدا را افطاری میدهند، و در این برنامه افطاری میایستند و از خانوادههای شهدا احوال پرسی میکنند. چند سال قبل و در یکی از همین افطاریها، طبق معمول، مقام معظم رهبری از خانوادهی شهدا دلجویی میکردند. تا اینکه نوبت به یک خانواده، شامل همسر و دختر شهید رسید. آقا از آنها احوالپرسی کردند. دختر خانواده که تحت تاثیر حرفهایی قرار گرفته بود به آقا گفت: «من نمیخواستم بیایم؛ مادرم با زور و فشار مرا آورد.» رهبر به مادرش تذکر دادند: نمیخواست بیاید نمیآوردیدش چرا اذیتش کردید؟ سپس توصیهای به آنها کردند و رفتند.
رهبر انقلاب ظهرهای ماه رمضان نماز میخوانند و نمازشان عمومی است. فردای آن روز و در نماز جماعت، از قسمت خانمها، خانمی جمعیت را میشکافد و به سمت رهبر انقلاب میرود. محافظها حساس میشوند و جلو میآیند تا مانعش شوند. میبینند خانمی میگوید باید آقا را بببینم. به خاطر سر و صدا آقا سرشان را بر میگردانند و میپرسند چه خبر است؟ میگویند خانمی اصرار دارد شما را ببیند. رهبر انقلاب اجازه دادند و گفتند خب بگذارید بیاید. میبینند همان دختر شهید است. دختر شهید همین که به رهبری میرسد، #عبای آقا را میگیرد و اشک میریزد. میگوید دیشب از پیش شما که رفتم به محض اینکه خوابیدم پدرم به خوابم آمد. گفت: «چرا با #ولیّ_فقیهت اینگونه حرف زدی؟»