eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.1هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
7.2هزار ویدیو
47 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ 📖 نشسته بود جلوی منزلشان، قرآن مقابلش باز بود و با صوتی زیبا مشغول قرائت آیات الهی بود. کاری نداشت که دیگران درموردش چه می‌گویند، گویی خودش بود و خداوند. قرآن را می‌خواند و در ترجمه‌اش دقت می‌کرد. 🌱 این کار همیشگی ابراهیم در دوران نوجوانی و جوانی‌اش بود. کلام الهی جایگاه ويژه‌ای در زندگی اش داشت. برای همین بود که اعمالش بر طبق دستورات قرآن قرار داشت. 📚 خدای خوب ابراهیـم
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ 🦋 مهمان نوازی
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ ابراهیم با افراد مختلف و در مشاغل مختلف دوست می‌شد. با افرادی که کوچکتر یا بزرگتر از خودش بودند خیلی سریع رفیق می‌شد. ما در محل افراد فاسق داشتیم که به راحتی از کارهای زشت خود حرف می‌زدند، ابراهیم خیلی راحت با آنها رفیق می‌شد. البته تمام این ارتباط گرفتن‌ها هدفمند بود. ابراهیم از تمام کارهایش هدف داشت، هدف او هم فقط هدایت افراد به سوی خدا بود. گاهی وقت‌ها می‌دیدم که پسر بچه دبستانی، با دوچرخه‌اش به جلوی منزل ابراهیم آمده و ساعت‌ها با او مشغول صحبت است! او مشکلاتی در خانواده داشت و ابراهیم را امین خود می‌دانست. ابراهیم به اعتماد او پاسخ مثبت می‌داد و ساعت‌ها برایش حرف می‌زد تا مشکلش برطرف شود. 🌱
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ همه جور آمدنی رفتن دارد، الا شهادت! شهادت تنها آمدن بدون بازگشت است. شهید که شدی می مانی... یعنی خدا نگهت می دارد تا ابد یاد شهدا با ذکر 🌱
۲ فروردین ۱۴۰۳
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ فراموش نمی‌کنم، یک بار بچه ها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظی بودند که یکباره مردی سراسیمه وارد شد! بچه خردسالی را نیز در بغل داشت. با رنگی پریده و با صدایی لرزان گفت: حاج حسن کمک کن. بچه ام مریضه، دکترا جوابش کردند. داره از دستم می ره. نفس شما حقه، تو رو خدا دعا کنید. تو رو خدا... بعد شروع به گریه کرد. ابراهیم بلند شد و گفت: لباستون رو عوض کنید و بیایید توی گود. خودش هم آمد وسط گود. آن شب ابراهیم در یک دور ورزش، دعای توسل را با بچه ها زمزمه کرد. بعد هم از سوز دل برای آن کودک دعا کرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد. دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شدید! با تعجب پرسیدم : کجا؟ گفت: بنده خدایی که با بچه مریض آمده بود همان آقا دعوت کرده. بعد ادامه داد: الحمدالله مشکل بچه اش برطرف شده. دکتر هم گفته بچه ات خوب شده. برای همین ناهار دعوت کرده. برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم. مثل کسی که چیزی نشنیده آماده رفتن می شد. اما من شک نداشتم دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده بود. 🌱
۶ فروردین ۱۴۰۳
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ 🦋 مبارزه با نفس
۹ فروردین ۱۴۰۳
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ ابراهیم هیچ وقت از کلمه «من» استفاده نمی کرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو می کرد. مثلاً زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش می گذاشت و جا به جا می کرد. حتی یک بار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد. ابراهیم از این کارها خیلی انجام می داد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک می دید. می گفت: این کارها رو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم. 🌱
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ پرهیز‌‌ از اسراف🌿 تکه نان خشکی را روي زمين ديد. خم شد و آن را برداشت. در كنار كوچه نشست و با آجر به آن نان کوبيد و خرده های آن را در مقابل پرندگان ریخت تا نان اسراف نشود. (بارها از بزرگان شنیده ایم که اسراف، بخصوص در نان که غذای اصلی مردم است سبب سلب رحمت و گرفتاری دنیا و آخرت خواهد شد. بکوشیم تا اسراف نکنیم) 🌱
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ ابراهیم‌ می گفت: همیشه سعی کن نماز هایت در هر شرایطی، باشه. خدا هم تو گرفتاری های زندگی قبل از این که حرفی بزنی کارت رو ردیف می کنه 🍃
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
┅═✼🕊✼═┅ 🌷 ابراهیم‌ مۍگفت: اگر می خواهیم کنار هم راحت باشیم باید تجمل گرایی را کنار بگذاریم.
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
10.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 بهانه ای برای تولدت' 🎁 🟢 اجرای لایــــــو 🎶 ✅ خواننده: 🎹 پیانو: هادی کولیوند
۱ اردیبهشت ۱۴۰۳