eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.1هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
7.1هزار ویدیو
47 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت بذری است که در خاک می روید💔 ۴ قاب از پاهای گِلی در سفرهای استانی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
جاش خیلی خالیه، همه جا، همه وقت 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رابطه پاکی چشم و شهادت حیای چشمان شهید جمهور که در مقابل دختر جوان در عین حالی که با مهربانی برخورد می کند اما نگاه به صورت او نمی دوزد ملاقات آقای رئیسی با دختر نواز شریف (نخست‌وزیر اسبق پاکستان) ملت سرافراز ملتی است که زمامدارانش پاک و معتقد باشند...
♡﷽♡ برادر شهیدم! وقتی نـگاه تو به مــن دوخته شده👀 نــــبایـــد دســـــــت از پا خـــــطا کـــــنـم... تـو هــــم شـــهیدی هــــم شــــاهـدی🙂 و هم سنگ‌صبور بی قراری‌های من‌•• 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵 او خواهد آمد 🔺 ما اطمینان داریم که امام عصر عجل الله تعالی فرجه جمعه ای نه چندان دور خواهد آمد. 🔺 در جمعه ای که دیگر غروبی غم انگیز نخواهد داشت و تمام غم ها را می زداید 🔺 مولای من امروز روز جمعه و روز توست، روزی که ظهورت و گشایش کار اهل ایمان به دست تو رقم می خورد. 🔹 هذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ ، وَالْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ يَدَيْكَ 📚 فراز ی از زیارت امام زمان عجل الله تعالی فرجه در روز جمعه.
━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 💚 حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند:💚 صدقه بجا، نيكوكارى، نيكى به پدر و مادر و صله رحم، بدبختى را به خوش‏بختى تبديل و عمر را زياد و از پيشامدهاى بد جلوگيرى مى ‏كند. ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺✨🌷✨✺✦۞✦┄
✍استاد جاودان: اگر سرمسئله اي با پدرت اختلاف داشتي، حق با تو هم كه باشد، باز حق با اوست. یعنی باید کاملا در برابر پدر و مادر کوتاه بیایی و کرنش کنی. ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓بهشت زیر پای مادران است ، نه اینکه مادران بهشتی اند... قدر مادر خودتون رو بدونید تا بهشتی شوید ❤️/دکتر عزیزی 🎥
مرحوم فشندي تهراني مي گويد: «در مسجد جمکران اعمال را به جا آورده، به همراه همسرم برمي‌گشتم .در راه، آقايي نوراني را ديدم که داخل صحن شده، قصد دارند به طرف مسجد بروند. با خود گفتم: اين سيد در اين هواي گرم تابستان تازه از راه رسيده و [حتماً] تشنه است. به طرف سيد رفتم و ظرف آبي را به ايشان تعارف کردم. [سيد ظرف آب را گرفت و نوشيد] و ظرف آن را برگرداند در اين حال عرضه داشتم: آقا شما دعا کنيد و فرج را از خدا بخواهيد تا امر فرج ايشان نزديک شود! ايشان فرمودند: «شيعيان ما به اندازه‌ي آب خوردني، ما را نمي‌خواهند، اگر بخواهند، دعا مي‌کنند و فرج ما مي‌رسد». اين سخن را فرمود و تا نگاه کردم کسي را نديدم!! فهميدم که وجود اقدس امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) را زيارت کرده‌ام و حضرتش، امر به دعا کرده است» 📚احمد قاضي زاهدي/جلد 1/ صفحه 155 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴ یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام پرسیدند: یوم الحسره، کدام روز است که خدا می فرماید: بترسان ایشان را از روز حسرت. ✳ حضرت جواب دادند: آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خورند که چرا بیشتر نیکی نکردند. ✴ پرسیدند: آیا کسی است که در آن روز حسرت نداشته باشد؟ ✳ حضرت فرمودند: آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد. 📚 منبع:وسائل الشیعه/ج7/ص198 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌺 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
✴ یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام پرسیدند: یوم الحسره، کدام روز است که خدا می فرماید: بترسان ایش
✏️مداد و پاک کن... 🧿صلوات هم مداد است هم پاک کن. یعنی هم ثواب مینویسد.. و هم گناه را پاک میکند. استاد مجتهدی تهرانی(ره) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️حضرت زهرا سلام الله علیها می‌فرمایند: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم: «ساعتی در روز جمعه قرار دارد که هر مسلمانی آن را دریابد و حاجت خیری را از خدا بخواهد خدا به او عطا خواهد کرد.» پرسیدم: یا رسول الله! کدام ساعت است؟ فرمود: إِذَا تَدَلَّى نِصْفُ عَيْنِ الشَّمْسِ لِلْغُرُوبِ آن وقتی است که نیمی از خورشید غروب کرده باشد. و حضرت زهرا سلام الله علیها همیشه به خدمتکارش می‌فرمود: بر روی بلندی برو و هر وقت دیدی که نیمی از خورشید غروب کرده مرا باخبر کن تا دعا کنم. 📚 معانی الاخبار، ص۳۹۹.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5782909787431767216.mp3
1.98M
اَه بازم غروب جمعه دلم میگیره‼️ 👌🔊کوتاه و شنیدنی
📣 مراسم گرامیداشت شهدای خدمت بر سر مزار شهید بهروز قدیمی در شهرستان ابهر برگزار شد 🔸همزمان با شب هفت شهدای خدمت مراسم گرامیداشتی با حضور سردار کرمی فرمانده سپاه انصارالمهدی (عج) زنجان، حجت الاسلام بیگدلی مسئول نمایندگی ولی فقیه در سپاه انصارالمهدی (عج) زنجان، مدیرکل بنیاد شهید استان، جمعی از مسئولین ادارات، بسیجیان و مردم شهید پرور شهرستان ابهر و اهالی روستای درسجین بر سر مزار شهید والامقام سرهنگ بهروز قدیمی برگزار شد
*💞 * *📚 * _إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم حرفاے اصلیم مونده... باشہ داداش بگو فقط یکم زودتر صب باید پاشم و بقیشم کہ خودت میدونے چیہ انقد زود داداشت و فروختے؟ إ داداش ایـݧ چہ حرفیه شما حرفتو بزݧ راستش اسماء مـݧ بہ مامانینا نگفتم آموزشیم تو یزد دیگہ تموم شد بخاطر خدمات فرهنگے و یہ سرے کارهاے دیگہ ادامہ ے خدمتم افتاده تو سپاه تهراݧ _إ چہ خوب داداش،ماماݧ بفهمہ کلے خوشحال میشہ اره تازه استخدام سپاه هم میشم فقط یہ چیز دیگہ چے؟ _چطورے بگم اخہ؟ إم-إم بگو داداش خجالت نکش نکنہ زݧ میخواے اره... اره ینے از یہ نفر چیزه داداش بگو دیگہ جوݧ بہ لبم کردے. اسماء دوستت بود زهرا خب؟ خب هموݧ کہ باهم یہ بارم رفتید تشیع شهدا...تو بسیج مسجد هم هست _خب داداش بگو دیگہ اسماء ازدواج کرده؟ اخ اخ داداش عاشق شدے. ازدواج نکرده اسماء با ماماݧ حرف میزنے؟ اوووو از کے تاحالا خجالتے شدے حرف میزنے یا اره حرف میزنم پس بگو چرا لاغر شدے غم عشقے کشیدے کہ مپرس از رو تخت بلند شد و گفت: هہ هہ مسخره ، بگیر بخواب فردا کلے کار داری _باورم نمیشد اردلاݧ عاشق شده باشہ ولے خوب مگہ داداشم دل نداشت بعدشم مگہ فکر میکردم سجادے از مـݧ خوشش بیاد. _ساعت ۱۱بود تقریبا آماده بودم یہ روسرے صورتے کمرنگ سرم کردم زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم سجادے داشت با دست موهاشو درست میکرد خندم گرفتہ بود چہ تیپے هم زده. _از اتاق اومدم بیروݧ اومدم خدافظے کنم کہ اردلاݧ عصبانے و با اخم صدام کرد کجا؟ سرجام خشکم زد خندید و گفت نترس بابا وایسا منم بیام تا جلوے در حالا چرا انقد خوشگل شدے تو خندیدم و گفتم بووووووودم دستمو گرفت و تا جلوے در همراهیم کرد سجادے وقتے منو اردلاݧ دست تو دست دید جا خورد و اخماش رفت توهم مثلا غیرتے شده بود خندم گرفت و اردلاݧ ومعرفے کردم سلام آقاے سجادے برادرم هستـݧ اردلاݧ انگار خیالش راحت شد اومد جلو با اردلاݧ دست داد _سلام خوشبختم آقاے محمدے سلام همچنیـݧ آقاے سجادے اردلاݧ بهم چشمکے زد و گفت: خوب دیگہ برید بہ سلامت خداحافظ بعد هم رفت و در و بست _تو ماشیـݧ بازهم سکوت بود ایندفعہ مـݧ شروع کردن بہ حرف زدݧ خب،خوبید آقاے سجادی خوانواده خوبن لبخندے زد و گفت:الحمدوللہ شما خوبید؟ بلہ ممنوݧ خب شما بگید کجا بریم خانم محمدے مـݧ نمیدونم هر جا صلاح میدونید روبروے آبمیوہ فروشے وایساد رفتیم داخل و نشستیم خوب چے میل دارید خانم محمدے آب هویج از پرویے خودم خندم گرفتہ بود آقا دوتا آب هویج لطفا انشا اللہ امروز دیگہ حرفاموݧ رو بزنیم و تموم بشہ انشااللہ خوب خانم محمدے شما شروع کنید _منـ ؟ باشہ... ببینید آقاے سجادے مـݧ نمیدونم شما در مورد مـݧ چہ فکرے میکنید ولے اونقدرام کہ شما میگید مـݧ خوب نیستم. آهے کشیدم و ادامہ دادم شما ازگذشتہ ے مـݧ چیزے نمیدونید مـݧ بهاے سنگینے و پرداخت کردم کہ بہ اینجا رسیدم شاید اگہ براتوݧ تعریف کنم منصرف بشید از ازدواج با مـ.... سجادے حرفمو قطع کرد و گفت: خواهش میکنم خانم محمدے دیگہ ادامہ ندید مـݧ با گذشتہ ے شما کارے ندارم مـݧ الاݧ شمارو انتخاب کردم و میخوام و اینکہ... واینکہ چی؟ امیدوارم ناراحت نشید مـݧ نامہ اے رو کہ جا گذاشتید بهشت زهرا رو خوندم البتہ نمیدونستم ایـݧ نامہ براے شماست اگہ میدونستم هیچ وقت ایـݧ جسارت و نمیکردم اخرش کہ نوشتہ بودید "اسماء محمدے" متوجہ شدم کہ نامہ ے شماست یکے از دلایل علاقہ ے مـݧ بہ شما هموݧ چیزهایہ کہ داخل نامہ بود فکر کنم سوالاتتوݧ راجب چیزهایے کہ میدونستم رفع شده بهت زده نگاهش میکردم باورم نمیشد با اینکہ گذشتمو میدونہ بازم انقدر اصرار داره بہ ازدواج سرشو آورد بالا از حالت چهره ے مـݧ خندش گرفتہ بود _آب هویجا روآوردݧ لیواݧ آب هویج و گذاشت جلوم وبدوݧ ایـݧ کہ نگاهم کنہ گفت:بفرمائید اسماء خانم بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجورے میشد... ✍ ادامه دارد .... *💞 * *📚 * _بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجورے میشد.... لبخندے زدم،لپام قرمز شده بود سرمو انداختم پاییـ. _راستش خانم محمدے فکر میکردم وقتے متوجہ بشید او نامہ رو خوندم از دستم ناراحت و عصبانے بشید راست میگفت طبیعتا باید ناراحت میشدم. اما نہ تنها ناراحت نشدم تازه یجورایے خیالمم راحت شد انگار یہ بار سنگینے ک از رو،دوشم برداشتـݧ _سجادے بہ لیواݧ اشاره کرد و گفت چرا میل نمیکنید نکنہ دوست ندارید؟ چیز دیگہ اے میل دارید براتوݧ بگیرم همیـݧ خوبہ الاݧ میخورم شما بفرمایید میل کنید باشہ ،چشم
_سجادے مشغول خوردݧ آب هویج بود مات و مبهوت بهش نگاه میکردم کے فکرش و میکرد یہ روز منو سجادے روبروے هم بشینیم و باهم آب هویج بخوریم؟ درباره ے ازدواج حرف بزنیم سجادیہ اخمو و خشـݧ و ترسناک،جلوےدمـݧ انقدر آروم و مهربوݧ بود. _بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکوݧ میده صدام میکنہ خانم محمدی بہ خودم اومدم هاااا چییییی ؟ بلہ یہ لحضہ نگاهموݧ بهم گره خورد انگار همو تازه دیده بودیم چند دیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم _چہ چشمایے داشت... چشماے مشکے با مژه هاے بلند، با تہ ریشی کہ چهرشو جذاب تر کرده بود چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چوݧ تو چشام نگاه نمیکرد سجادے بہ چے خیره شده بود فقط خودش میدونست _احساس کردم دوسش دارم، بہ ایـݧ زودی. با صداے آقایے یہ خودموݧ اومدیم آقا؟ چیز دیگہ اے میل ندارید؟ از خجالت سرمونو انداختم پاییـ. لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمیـݧ دهـݧ باز کنہ مـݧ برم توش سجادے هم دست کمے از مـݧ نداشت مرد خندید و رو بہ سجادے گفت نامزد هستید سجادے اخمے کرد و گفت نخیر آقا بفرمایید. هموݧ طور کہ سرموݧ پاییـݧ بود مشغول خوردݧ آب هویج شدیم گوشیم زنگ خورد مریم بود ینے چیکار داشت جواب دادم: _الو سلام -سلااااااام عروس خانم بے معرفت چہ خبر؟ اقا داماد خوبـ؟ کجاے بحثید تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ؟ واے حالا مـݧ چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہ ے کارات هول هولکیہ.... ماشااالا نفس کم نمیورد. جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم یہ لبخند نمایشے زدم و گفتم: مریم جاݧ بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعلا... إ اسماء وایسا قطع نکن اس... گوشے و قطع کردم انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید از خندش خندم گرفت _سوار ماشیـݧ شدیم مونده بودیم کجا باید بریم سجادے دستش و گذاشت روفرموݧ و پووووووفے کرد و گفت: خوب ایندفہ شما بگید کجا بریم؟ بہ نظریم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم باشہ چشم .... ✍ ادامه دارد ...
_وقتے ایـݧ حرفهارو میزد خجالت میکشیدم و سرمو انداختہ بودم پاییـݧ درمور صداقت هم مـݧ بہ شما اطمیناݧ میدم کہ همیشہ باهاتوݧ صادق خواهم بود بازم چیز دیگہ اے هست فقط.... _فقط چے؟ آقاے سجادے مـݧ هرچے کہ دارم و الاݧ اگہ اینجا هستم همش از لطف و عنایت شهدا و اهل بیت هست شما با توجہ بہ اوݧ نامہ کماکاݧ از گذشتہ ے مـݧ خبر دارید مـݧ خیلے سختے کشیدم خانم محمدے همہ ما هرچے کہ داریم از اهل بیت و شهداست ولے خواهش میکنم از گذشتتوݧ حرفے نزنید _شما از چے میترسید آهے کشیدم و گفتم:از آینده سرشو انداخت پاییـݧ و گفت:چیکار کنم کہ بهم اعتماد کنید هرکارے بگید میکنم نمیدونم.... _و باز هم سکوت بیـنموݧ براے گوشیم پیام اومد "سلام آبجے خنگم،بسہ دیگہ پاشو بیا خونہ از الاݧ بنده خدا رو تو خرج ننداز یہ فکریم براے داداش خوشتیپت بکـݧ.فعلا" _خندم گرفت سجادے هم از خنده ے مـݧ لبخندے زد و گفت خدا خیرش بده کسے رو کہ باعث شد شما بخندید و ایـݧ سکوت شکستہ بشه بهتره دیگہ بریم اگہ موافق باشید حرفشو تایید کردم و رفتیم سمت ماشیـݧ باورم نمیشد در کنار سجادے کاملا خاطراتم تو ایـݧ پارک و فراموش کرده بودم... _پشت چراغ قرمز وایساده بودیم پسر بچہ اے بہ شیشہ ماشیـݧ زد سجادے شیشہ ماشینو داد پاییـݧ سلاااام عمو علے سلام مصطفے جاݧ عمو علے زنتہ ازدواج کردے؟ سجادے نگاهے بہ مـݧ کرد و با خنده گفت: ایشالا تو دعا کــݧ _عمو پس ایـݧ یہ سال بخاطر ایـݧ خانم فال میگرفتے؟ سجادے ابروهاش بہ نشانہ ے ایــݧ کہ نگووو داد بالا عمو خوش سلیقہ اے هاااا خندم گرفتہ بود خوب دیگہ مصطفے جاݧ الاݧ چراق سبز میشہ برو إ عمو فالونمیگیرے خالہ شما چے خانم محمدے فال بر میدارید؟ بدم نمیاد. چشمامو بستم نیت کردم و یہ فال برداشتم سجادے هم برداشت... ✍ ادامه دارد ....