۱۷ خرداد ۱۴۰۳
13.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچی بیشتر دلبخته ی
امام زمان باشید
شما شیعه ترید..!
#امام_زمان💚
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
وقتےڪہدلتنـــگمیشوم ،
بہعڪسهاےتوخــیرهمےشوم*
چقـــــدرخوبنگــاهممےڪنے:)
#رفیق_شهیدم💚
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 #فضائل_امیرالمؤمنین
🔸 ۲۰ روز تا غدیر
امام علی بن موسی الرضا علیهالسلام فرمود:
«أَنَّ يَوْمَ الْغَدِيرِ فِي السَّمَاءِ أَشْهَرُ مِنْهُ فِي الْأَرْضِ»
«بهراستی که روز غدیر خم در میان اهل آسمان مشهورتر از روز غدیر در میان
اهل زمین است.»
وسائل الشيعة، ج۱۴، ص۳۸۸.
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
31.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌠☫﷽☫🌠
🛑🎥 بهترین تعبیر را همسر شهید #رئیسی گفت: "با شهید رقابت نکنید" #رئیسی_عزیز #سید_شهیدان_خدمت
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
15.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امسال دولت عربستان اجازه داده که زائران، نخلستانها و چاههایی که امام علی(ع) حفر کردند را ببینند🌴🌴
➕ کلیپ جالبی بود. اهمیت اقتصاد مومنین و حفظ محیط زیست رو ببینید. درختکاری مولا امیرالمومنین ثمره اش تا به امروز باقیمانده...
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
هدیه به اموات 🎁
هفته ای یک بار، صد صلوات و صد سوره
توحید خوانده و ثوابش را هدیه کنید به
روح مادربزرگها و پدربزرگها و فامیلهای
پدری و مادری ؛
این عمل برای حلّ مشکلات مختلف
مثل :تاخیر در ازدواج دختران و پسران،
مشکلات روحی و خانوادگی و ... . بسیار
مجرّب است، به شرط مداومت بر آن!
📘منبع:سلوک سعادت، ص ۱۵۷-۱۵۸.
آیت الله علی سعادت پرور (ره)
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
33.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ حکم فقهی و شرعی استخراج ارزهای دیجیتال مثل همستر و نات کوین و خرید و فروش آنها
🔸آیا کسب درآمد از #همستر کامبت و بازیهای این چنینی حلال است یا حرام ؟
🔻پشت پرده ی رایج شدن ارزهای دیجیتال چیست ؟
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
در مورد ارز دیجیتال همستر تلگرام:
«یه بزرگی میگفت مراقب باش هر جایی دعوتت کردن نرو سر هر سفرهی طعامی نشین..نون هر کسی رو نخور.خیلی باید حساس بود با این طور چیزا.اینا تأثیر گذاره.»
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
🌷امروز مهمان شهید مدافع حرم حمید رضا انصاری هستیم 🌷
💠 شهید حمیدرضا انصاری متولد یکم مردادماه 1348 در اراک بود.
🔹از دوران کودکی در مسجد فعالیت داشت. دوران دبیرستان را در بحبوحه جنگ تحمیلی به پایان رساند
🔹 ایشان در همان دوران بعد از شهادت برادرش (شهید محمدجعفر انصاری) در سال 1365 به جبهه رفت.
🔹ایشان در آن دوران از طریق سپاه بارها به مناطق جنگی و عملیاتی اعزام شد. 38 ماه و 15 روز سابقه حضور در جبهه داشت.
#شهید_حمیدرضا_انصاری
https://eitaa.com/Shahid_ebrahim_hadi3
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
💠شهید انصاری انسانی شریف، با وجدان، دست پاک و چشم پاک بود.
🔹در مسائل مهم خصوصا اگر مربوط به دین و کشور بود، بسیار جدی و دقیق عمل می کرد.
🔹 برای دین و انقلاب همیشه دغدغه مند بود. مسائل سیاسی و فرهنگی را با توانمندی بالایی تجزیه و تحلیل می کرد.
🔹حضور فعال در مراسم های مذهبی، سخنرانی ها، راهپیمایی ها و شرکت در نماز جمعه داشت.
🔹کارشناس سیاسی و مربی عقیدتی و سیاسی برای کارکنان و سربازان بود
#شهید_حمیدرضا_انصاری
https://eitaa.com/Shahid_ebrahim_hadi3
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
🔹مدرک کارشناسی خود را در رشته جغرافیای سیاسی دانشگاه امام حسین (ع) اراک اخذ کرد و مقطع کارشناسی ارشد را در رشته مطالعات دفاع استراتژیک دانشگاه امام حسین (ع) تهران به پایان رساند.
💠 بعد از پایان جنگ
تحمیلی، فعالیت های فرهنگی بسیاری در مساجد برای تربیت جوانان و نوجوانان انجام داد.
🔹 ایشان سال 1394چهار نوبت به سوریه اعزام شد و در تاریخ 28/11 94 در منطقه «درعا» به شهادت رسید
#شهید_حمیدرضا_انصاری
https://eitaa.com/Shahid_ebrahim_hadi3
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
🕊فرازی از وصیت نامه شهید 🕊
🔹خدایا اگر تو مرا مرحوم نمایی، چه کسی مرا روزی می دهد!
پس روزیم شهادت نما که سخت به آن محتاج و مشتاقم.
🔹 خدایا اگر تو مرا ذلیل کنی چه کسی مرا یاری می کند، پس مرا یاری کن تا در رکاب سربازان مدافع حرم، خوب باشم و سعادتمند شوم.
🔹خدایا بارها این فرازهای مناجات شعبانیه را زمزمه نمودم که اگر تو مرا به جرمم بگیری من تو را به عفوت می گیرم و اگر تو مرا به گناهانم بگیری من تو را به عفوت می گیرم و در آن دنیا با صدای بلند صدا می زنم من تو را و اهل بیت (علیهم السلام) را دوست داشته ام هرچند بنده خوبی نبوده
#شهید_حمیدرضا_انصاری
🌹شهدا را با صلوات یاد کنیم 🌹
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
💫 به نام خداوند بخشنده مهربان 💫
▪️ختم قرآن کریم به نیابت از همه شهدا و همه اموات هدیه به امام جواد علیه السلام به نیت سلامتی و تعجیل در فرج امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
﷽📖جزء1⇦ 🌹
﷽📖جزء2⇦🌹
﷽📖جزء3. 🌹
﷽📖جزء4. 🌹
﷽📖جزء5⇦🌹
﷽📖جزء6. 🌹
﷽📖جز7 🌹
﷽📖جزء8⇦🌹
﷽📖جزء9⇦ 🌹
﷽📖جزء10⇦🌹
﷽📖جزء11 🌹
﷽📖جزء12 🌹
﷽📖جزء13 🌹
﷽📖جزء14⇦🌹
﷽📖جزء15 🌹
﷽📖جزء16⇦ 🌹
﷽📖جزء17. 🌹
﷽📖جزء18⇦ 🌹
﷽📖جزء19⇦🌹
﷽📖جزء20 🌹
﷽📖جزء21 🌹
﷽📖جزء22⇦
﷽📖جزء23⇦ 🌹
﷽📖جزء24⇦ 🌹
﷽📖جزء25 🌹
﷽📖جزء26 🌹
﷽📖جزء27⇦ 🌹
﷽📖جزء28⇦ 🌹
﷽📖جزء29⇦ 🌹
﷽📖جزء30 🌹
🕊🥀اللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم🥀
🌾اللّٰھـُمَّ ؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجْ
🥀 لبخند امام زمان(عج) روزی قلب هایتان🤲
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
همراهان عزیز برای شرکت در ختم قرآن به این آیدی پیام بدهید.
@hady110
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
مـا مــورِ کوچک و تـو سلیمان عالمی
جــان امــام هشتـم و جانــان عالمی
مدفون به کاظمینی وسلطان عالمی
مـــاه رضـــا و مهــر فـــروزان عـالمی
در هـر قـدم نثـار رهـت جان عالمی
جان چیست تا کنند خلایق فدای تو
#یاجوادالائمه(ع)☀️
#شهادت_امام_جواد(ع)🥀
#تسلیت_باد.🥀
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
مداحی آنلاین - گل زهرا عزیز مرتضیای تو - محمدحسین صیرفی.mp3
2M
🔳 #شهادت_امام_جواد(ع)
🌴سلام ما؛ به خاک کاظمین تو
🌴سلام ما؛ به ذکر یا حسین تو
🎙 #محمدحسین_صیرفی
السلام علیک یا امام جواد علیه السلام🏴🕯
آجرک الله یا صاحب الزمان🏴🏴🥀
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_چهل_و_پنجم
هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خونہ ما
جاشو تو اتاق انداختم.هنوز حالش بد بود و زود خوابش برد
بالا سرش نشستہ بودم وبہ حرفایے کہ زده بود راجب مصطفے فکر میکردم
بیچاره زنش چے میکشہ هییییی خیلے سختہ خدایا خودت بهش صبر بده
دستمو گذاشتم رو سرش، باز هم تب کرده بود دستمال و خیس کردم و گذاشتم رو سرش
دیگہ داشت گریم میگرفت تبش نمیومد پاییـݧ
بالاخره گریم گرفت و همونطور کہ داشتم اشک میریختم پاشویش کردم
بهتر شد و تبش اومد پاییـن
اذاݧ صبح و دادݧ
یہ بغضے داشتم چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردلاݧ
بغضم بیشتر شد یہ ماهے بود رفتہ بود
سجادمو پهـݧ کردم و نماز صبح و خوندم
بعد از نماز تسبیح و برداشتم و شروع کردم بہ ذکر گفتـݧ
دلم آشوب بود، یہ غمے تو دلم بود کہ نمیدونستم چیہ
بغضم ترکید،چشمام پر از اشک شدو صورتمو خیس کرد
با چادرم صورتم و پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار
تو کوچہ رو نگاه کردم حجلہ ے یہ جوونے رو گذاشتہ بودݧ و کلے پلاکارد ترحیم عجیب بود اومدنے ندیده بودم یاد حرفے کہ اردلاݧ قبل رفتـݧ زد افتادم
"شهید نشیم میمیریم"
قلبم بہ تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم
رفتم اتاق خودم علے با اوݧ حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند
بہ چهارچوب در تکیہ دادم و تماشاش میکردم
نمازش کہ تموم شد برگشت کہ بره بخوابہ چشمش افتاد بہ مـݧ
باصدایے گرفتہ گفت :إ اونجایے اسماء
آره تو چرا بلند شدے ازجات ؟
خوب معلومہ دیگہ واسہ نماز
خیلہ خوب برو بخواب ،حالت بهتره؟
لبخند کمرنگے زدو گفت مگہ میشہ پرستارے مثل توداشتہ باشم و خوب نباشم؟ عالیم
خیلہ خوب صبر کـݧ داروهاتو بدم بهت بعد بخواب
داروهاشو دادم پتو رو کشیدم روشو با اخم گفتم بخواب وگرنہ آمپول و میارماا
خندیدو گفت چشم تو هم بخواب چشمات قرمز شده خانم
سرمو بہ نشونہ تایید تکوݧ دادم
خیلے خستہ بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد
ساعت نزدیک ۱۲ظهر بود کہ با تکوݧ هاے ماماݧ بیدار شدم
ماماݧ اسماء بیدار شو ظهر شد
بہ سختے چشمامو باز کردم و ب جاے خالے علے نگاه کردم
بلند شدم و نگراݧ از ماماݧ پرسیدم.
علے کو ؟؟
علیک سلام دو ساعت پیش رفت بیروݧ
کجا؟
نمیدونم مادر نذاشت بیدارت کنم گفت خستہ اے بیدارت نکنم
گوشے و برداشتم و شمارشو گرفتم
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد
چند بار پشت سر هم شمارشو گرفتم اما در دسترس نبود
اعصابم خورد شد گوشے و پرت کردم رو تخت و زیر لب غر میزدم
معلوم نیست با اوݧ حالش کجارفتہ اه
ماماݧ همینطور باتعجب داشت نگاهم میکرد
سریع لباسامو پوشیدم ،چادرمو سر کردم و رفتم سمت در
ماماݧ دنبالم اومد و صدام کرد
کجا میرے دختر؟ دست و صورتت و بشور صبحونہ بخور بعد
ݧ ماماݧ عجلہ دارم
امروز میخوام برم خونہ اردلاݧ پیش زهرا تو نمیاے؟
ݧ ماماݧ شما برو اگہ وقت کردم منم میام
درو بستم و تندتند پلہ هارو رفتم پاییـݧ وارد کوچہ شدم اما اصلا نمیدونستم کجا باید برم
گوشیمو از کیفم برداشتمو دوباره شماره ے علے و گرفتم
ایندفعہ دیگہ بوق خورد اما جواب نمیداد
تاسر خیابوݧ رفتم و همینطور شمارشو میگرفتم
دیگہ ناامیدشده بودم ،بہ دیوار تکیہ دادم و آهے کشیدم هنوز خستگے دیشب تو تنم بود
چنددیقہ بعد گوشیم زنگ خورد
صفحہ ے گوشے ونگاه کردم علے بود سریع جواب دادم
الو علے معلوم هست کجایے؟
علیک سلام اسماء خانم مـݧ تو راهم دارم میام پیش شما
کجا رفتہ بودے با اوݧ حالت؟
خونہ ے مصطفے اینا بعدشم حالم خوبہ خانوم جاݧ
خیلہ خب کجایےدقیقا؟
دارم میرسم سر خیابونتوݧ
مـݧ سر خیابونمونم اهاݧ دیدمت دستم و بردم بالا وتکوݧ دادم تا منو ببینہ
سوار ماشیـݧ شدم و یہ نفس راحت کشیدم
نگاهم کردو گفت :کجا داشتے میرفتے؟
اخم کردم وگفتم دنبال جنابعالے
مگہ میدونستے مــݧ کجام؟
ݧ ولے نمیتونستم خونہ بمونم نگراݧ بودم
ببخشید عزیزم کہ نگرانت کردم ،خواب بودے دلم نیومدبیدارت کنم رفتم خونہ لباسامو عوض کردم ورفتم خونہ مصطفے اینا ببینم چیزے نمیخواݧ مشکلے ندارݧ؟
خب چیشد؟
خدارو شکر حالشوݧ بهتر بود
علے کاش منوهم میبردے میرفتم پیش خانم رفیقت
بعد ازظهر میبرمت
دستم و گذاشتم رو سرش ݧ مثل ایـݧ کہ خوبے خداروشکر تبت قطع شده بریم خونہ مابرات سوپ درست کنم
إ مگہ بلدے؟
اے یہ چیزایے
باشہ پس بریم
بعد ازظهر آماده شدم کہ بریم پیش خانم مصطفے
روسرے مشکیمو سرکردم کہ علےگفت:
اسماء مشکے سر نکـݧ ناراحت میشـݧ خودشوݧ هم مشکے نپوشیدݧ
روسرے مشکیمو در آوردمو و سرمہ اے سر کردم کہ هم مشکے نباشہ هم اینکہ رنگ روشـݧ نباشہ
جلوے درشوݧ بودیم علے صدام کردو گفت :اسماء رفتیم تو ،تو برو پیش خانم مصطفے پیش مـݧ واینسا رفتنے هم مـݧ میام بیروݧ چند دیقہ بعد پیام میدم تو هم بیا
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چرااا؟
سرشو انداخت پاییـݧ و گفت نمیخوام مارو باهم ببینه
✍ ادامه دارد ....
نویسنده : خانم علی آبادی
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_چهل_و_ششم
1⃣ بخش یک
تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بودو دنبال کارهاموݧ بودیم..
دل تو دلم نبود خوشحال بودم کہ اولیـݧ زیارتمودارم با علے میرم اونم چہ زیارتے ..
یہ هفتہ اے بود ارلاݧ زنگ نزده بود زهرا خونہ ے ما بود،رو مبل نشستہ بود وکلافہ کانال تلوزیوݧ و عوض میکرد
ماماݧ هم کلافہ و نگراݧ،تسبیح بدست در حال ذکر گفتـݧ بود
باباهم داشت روزنامہ میخوند
اردلاݧ بہ ما سپرده بود کہ بہ هیچ عنواݧ نزاریم ماماݧ و زهرا اخبارنگاه کـنـݧ
زهرا همینطور کہ داشت کانال و عوض میکردید رسید بہ شبکہ شیش
گوینده اخباردر حال خوندݧ خبر بود کہ بہ کلمہ ے" تکفیرے هادر مرز سوریہ "رسید
یکدفعہ همہ ے حواس ها رفت سمت تلوزیوݧ
سریع رفتم پیش زهرا و با هیجاݧ گفتم:إ زهرا ساعت ۷الاݧ اوݧ سریال شروع میشہ
کنترل و از دستش گرفتم و کانال و عوض کردم
بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد اما ماماݧ صداش دراومد:
اسماء بزݧ اخبار ببینم چے میگفت
-بیخیال ماماݧ بزار فیلمو ببینیم
-دوباره باصداے بلند کہ حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد :میگم بزݧ اونجا
بعدهم اومد سمتم کنترل و ازدستم کشید و زد شبکہ شیش
بدشانسے هنوز اوݧ خبرتموم نشده بود
تلویزیوݧ عکسهاے شهداے سوریہ و منطقہ اے کہ توسط تکفیرے ها اشغال شده بود و نشوݧ میداد
ماماݧ چشماشو ریزکرد وسرشو یکم بردجلو تر یکدفعہ از جاش بلند شد وبا دودست محکم زدتو صورتش:
یا ابلفضل اردلاݧ..
بابا روزنامہ روپرت کرد و اومدسمت ماماݧ .
کو اردلاݧ؟؟؟؟ اردلاݧ چے؟؟
منوزهرا ماماݧ و گرفتہ بودیم کہ خودشو نزنہ ماماݧ ازشدت گریہ نمیتونست جواب بابارو بده و بادست بہ تلوزیوݧ اشاره میکرد
سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیوݧ
اخبار تموم شده بود
باباکلافہ کانال هارو اینورو اونور میکرد
براے ماماݧ یکم آب قند آوردم و دادم بهش
حالش کہ بهترشد بابادوباره ازش پرسید
خانم اردلاݧ وکجا دیدے؟؟
دوباره شروع کردبہ گریہ کردݧ وگفت :اونجا تو اخباردیدم داشتـݧ جنازه هارو نشوݧ میدادݧ بچم اونجا بود
رنگ و روے زهراپریداما هیچے نمیگفت
بابا عصبانے شدو گفت :آخہ تو از کجا فهمیدے اردلاݧ بود؟؟مگہ واضح دیدے؟؟چرا باخودت اینطورے میکنے؟؟
بعدهم بہ زهرا اشاره کردو گفت :نگاه کـݧ رنگ و روے بچرو
ماماݧ آرومترشد وگفت:خودم دیدم هیکلش و موهاش مث اردلاݧ مـݧ بود ببیـݧ یہ هفتہ ام هست کہ زنگ نزده واے بچم خدا
نگراݧ شدم گوشے و برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تولیست شهداے مدافع
دستام میلرزید وقلبم تندتند میزد
از زهرا اسم تیپشوݧ وپرسیدم
وارد کردم وتو لیست دنبال اسم اردلاݧ میگشتم
خداخدا میکردم اسمش نباشہ
یکدفعہ چشمم خورد بہ اسم اردلاݧ احساس کردم سرم داره گیچ میره وجلو چشماش داره سیاه میشہ
باهر زحمتے بودگوشیو تو یہ دستم نگہ داشتم و یہ دست دیگمو گذاشتم روسرم
بہ خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب وقسم میدادم
چشمامو محکم بازو بستہ کردم ودوباره خوندم
اردلاݧ سعادتے
دستم و گذاشتم رو قلبم و نفس راحتے کشیدم و زیرلب گفتم خدایاشکرت
زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستم و گرفت و با نگرانے پرسیدچیشد اسماء
سرم هنوزداشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگراݧ نباش اسمش نبود
پس چراتو اینطورے شدے؟؟
هیچے میشہ یہ لیواݧ آب بیارے برام؟؟
اسماء راستش و بگو مـݧ طاقتشو دارم
إزهرا بخدا اسمش نبود ،فقط یہ اسم اردلاݧ بود ولے فامیلیش سعادتے بود
زهرا پوووووفے کرد و رفت سمت آشپز خونہ
گوشے و بردم پیش ماماݧ و بابا، نشونشوݧ دادم تا خیالشوݧ راحت بشہ
بابا عصبانے شد و زیرلب بہ ماماݧ غر میزد و رفت سمت اتاق
زنگ خونہ رو زدݧ
آیفوݧ و برداشتم:کیہ؟؟؟
کسے جواب نداد
دوباره پرسیدم کیہ؟؟؟
ایندفہ جواب داد
مأمور گاز میشہ تشیف بیارید پاییـݧ
آیفوݧ و گذاشتم
زهرا پرسید کے بود؟
شونہ هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چہ صدایے هم داشت
چادرمو سر کردم پلہ هارو تند تند رفتم پاییـݧ چادرمو مرتب کردم ودر و باز کردم
چیزے و کہ میدیم باور نمیکردم
اردلاݧ بود
ریشاش بلند شده بود .یکمے صورتش سوختہ بود و یہ کولہ پشتے نظامے بزرگ هم پشتش بود
اومدم مث بچگیاموݧ بپرم بغلش ک رفت عقب
کجا؟؟؟ زشتہ تو کوچہ
خندیمو همونطور نگاهش میکردم
چیہ خواهر؟؟ نمیخواے برے کنار بیام تو؟؟
اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو
درو بستم و از پلہ ها رفتیم بالا
چشمم خورو بہ دستش کہ باند پیچے شده بود و یکمے خوݧ ازش بیروݧ زده بود
دستم و گذاشتم رو دهنمو گفتم: خدا مرگم بده چیشده داداش
خندید و گفت : زبوݧ باز کردے جاے سلامتہ؟؟چیزے نیست بیا بریم تو
داداش الاݧ برے تو همہ شوکہ میشـݧ وایسا مـݧ آمادشوݧ کنم
رفتم داخل و گفتم: یااللہ مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید
زهرا سریع چادرشو سر کرد و برای ماماݧ هم چادر برد
ماماݧ با بی...
✍ ادامه دارد ...
نویسنده : خانم علی آبادی
۱۷ خرداد ۱۴۰۳