✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر
💠 خانم مهدیه مهدوی از استان خوزستان:
من يك دختر دهه هشتادی، سرگرم تحصيل و دلخوش به رفاقت با همكلاسی هایم بودم، در زندگی ام يك دغدغه بزرگ داشتم، اون هم پدرم بود که مریضی حادّی داشت. هر چه در توان خانواده بود برای معالجه او هزینه کردیم ولی نتیجه نگرفتیم.
دیگر چشم امیدمان به لطف و کَرم ائمه اطهار علیهم السلام بود.
من از قبل شنیده بودم که اگر به شهدا اعتقاد قلبی داشته باشیم، به خاطر جایگاه بسیار رفیعی که نزد خداوند متعال و ائمه اطهار علیهم السلام دارند؛ واسطه گری می كنند و اگر مصلحت باشد دیر یا زود، مشكل گشايی می كنند. آن زمانی بود که من هنوز اعتقاد راسخی به شهدا نداشتم ولی يك روز به صورت كاملاً اتفاقی در يكي از كانال های فضای مجازی تصوير لبخند يك شهید من را مجذوب خودش کرد و چهره معنوی اش به من امید داد.
بعد از آن چند باری تصویر شهید را دیدم. تصويرش در ذهنم نقش بست. برای من سؤال بود که چرا تصوير اين شهيد مرتب جلوی چشمانم ظاهر می شود؟
تا اينكه خواب عجيبی دیدم. در عالم رؤيا دیدم که روی صفحه گوشی ام عکس همان شهید است و من این تصویر رو به دوستان و آشنايان نشان می دهم و شهيد را معرفی می كنم.
بعد از بيدار شدن، در ذهنم خوابی كه ديده بودم را مرور می كردم ولی هر چه فکر کردم نام شهید یادم نيامد. خدايا «دانشمند» بود «دانشسر» بود. «دانشور» بود. بالاخره در فضای مجازی جستجو کردم شهید «دانشمند» كه تصوير شهید عباس دانشگر رو ديدم و شناختم.
از اون روز به بعد، زندگی نامه شهید و محبت های شهيد به افراد مختلف را جستجو کردم و با مطالعه آن ها علاقه ام به شهيد دانشگر بيشتر شد.
درباره رفاقتِ با شهدا خونده بودم ولی خجالت می كشيدم با شهدا حرف بزنم.
آخر با این همه گناه چطوری با شهدا حرف می زدم. شهدا پاک و زلال اند ولی من اينطور نبودم.
هر روز بیشتر درباره شهید می خواندم و با شهید مأنوس تر می شدم ولی جرأت حرف زدن با شهيد را نداشتم.
چند ماه گذشت، قبل از اینکه با کانال هایی که مطالب آن ها درباره شهدا بود آشنا بشوم، فکر می کردم که شهدای مدافع حرم فقط به خاطر پول حاضر شدند به سوريه بروند و از مقام شهدا پیش خدا و ائمه اطهار عليهم السلام غافل بودم.
با خودم گفتم: پس چرا از شهيد نمی خواهی كه برای حل مشكل پدرت كاری بكند! تو که از محبت شهيد دانشگر به دوستانش خبر داری!
این شد که يك شب با شهید عباس حرف زدم. گفتم گويا تعبير خواب من اينست که تو می خواهی من شما را به ديگران معرفی کنم؟
چَشم من قول می دهم اين كار را انجام بدهم.
دو روزی در فکر بودم كه چطور به قولی كه به شهيد دادم عمل بكنم.
با خودم قرار گذاشتم از دوستان ام شروع کنم. اما يك ترسی در دلم بود. خیلی با خودم حرف زدم تا خودم را راضی کردم؛ ولی واکنش دوستانم را نمی توانستم پيش بينی بكنم.
بالاخره خودم رو راضی کردم و بسم الله گفتم و شروع كردم. تصوير شهید رو با یکی از خاطرات اش در فضای مجازی برای آن ها فرستادم. ولی دوستانم هيچ واكنشی نشان ندادند.
مدتی گذشت، خیلی به رفيق شهيدم عباس دانشگر التماس کردم و دعا و قرآن خواندم تا به خوابم بیاید. یك شب از ته دلم برای شهید صد صلوات فرستادم. با هر صلواتی اشک می ریختم و دلم حسابی شكست و با شهيد با سوز و گداز حرف زدم. به دلم افتاد که امشب شهيد به خوابم می آيد.
خدا رو شکر همان شب شهید به خوابم آمد. در عالم رؤيا ديدم من و پدرم با شهید در هیئتی هستیم و همه عزاداری می كنيم. انگار همه چيز واقعی بود. چقدر شهيد عباس دانشگر در لباس عزای حضرت سيد الشهدا(ع) نورانی بود.
از خواب بيدار شدم. اما حضور شهید با همان نورانيت را کنار خودم حس می کردم. رفتم آب خوردم. احساس کردم که با حضورش به من آرامش می دهد.
بعد از همان خواب بود كه خدا رو شکر پدرم روز به روز بهتر شد. به مرور زمان حالش خوبِ خوب شد و من این اتفاق را اول از لطف خدا، بعد عنايت اهل بیت عليهم السلام و شهدا می دانم.
الحمدالله به برکتِ رفاقت با شهید بعد از مدتی مشکل بیماری پدرم برطرف شد و تحوّلی در زندگی ما ایجاد شد و از همه مهمتر گویا شهید جزئی از اعضای خانواده ما شد و من صاحب یک برادر شهید و رفیقِ آسمانی شدم.
بعد از آن اتفاق خوب در زندگی مان، در معرفی راه شهدا مصمم تر شدم. حالا شده بودم سفير شهدا.
در این راه، بارها از طرف دوستانم مورد اذیّت قرار گرفتم ولی یك چیزی تو وجودم می گفت پا پس نکشم و در معرفی شهدا کوتاهی نکنم.
نویسنده: مصطفی مطهری نژاد
#خاطرات_جدید
#شهید_عباس_دانشگر
#مؤسسه_شهیددانشگر
🍃🌺🍃
✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر
۱۳
💠 آقاي امید یوســفی از همدان:
اوایل سال ۱۳۹۸ بود. خواهرم که در فضای مجازی سرگرم بود، اتفاقی تصویر شهید عباس دانشگر، شهید دهه هفتادی، را دید و از شباهتش به من گفت. از بیان شباهت با شهید خجالت کشیدم و با خودم گفتم: «من کجا و شهید دانشگر کجا؟»
به احترام خواهرم، که دلش نشکند، به ادمین کانال شهید پیام دادم و درخواست کردم تا کمک کنند بیشتر با شهید آشنا شوم؛ تا بدانم این جوان کیست که در کل فضای مجازی عکسهای او پخش شده است.
از آشنایی با شهید، چهار سال گذشت.
سال ۱۴۰۲ در کانال شهید فراخوان جذب بازیگر گذاشتند تا هر که شبیه به شهید است، عکسش را بفرستد تا در مستند شهید دانشگر بازی کند. خودم ناامید بودم، ولی خواهرم عکس من را برای فراخوان بازیگری فرستاد. چند ساعت بعد پیام آمد که: «شما به شهید دانشگر شبیه هستید و میتوانید در این مستند بازی کنید.» اولش ترسیدم، با خودم گفتم: «من که بازیگر نیستم، این مسئولیت سنگین را چگونه قبول کنم؟»
به خدا توکل کردم و از شهید کمک خواستم و گفتم: «فقط برای رضای خدا و جهت معرفی شهید به جوانان به سمنان میروم.»
خدا را شکر، چند روز بعد به منزل شهید رفتیم. اولش خیلی خجالت کشیدم، گفتم: «الان پدر و مادر شهید به یاد عباس چه واکنشی نشان میدهند؟»
پدر شهید عباس با چهرهای سرحال و بشّاش من را بغل کرد و بوسید و خوشحال شد؛ امّا مادر شهید با دیدن من، یاد غم نبود عباس افتاد و از دلتنگی عباس، با دیدن من اشک ریخت... 🔰
...خدا را شکر کردم که افتخار پیدا کردم تا با بازیگری در نقش شهید عباس دانشگر، یاد شهید را در اذهان زنده کنم.
چند روزی بهجای عباس در فیلم «مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد» ایفای نقش کردم.
روز چهارم ضبط مستند، به دانشگاه امام حسین علیهالسلام در تهران رفتیم. یکی از آرزوهایم رفتن به دانشگاه امام حسین علیهالسلام بود که به لطف خدا و عنایت شهید توانستم بروم و با فضای این دانشگاه بیشتر آشنا شوم.
در دانشگاه امام حسین علیهالسلام، دیدار با سردار اباذری و همکاران شهید و دانشجویان دانشگاه برایم جذاب بود. هر روز خیلی از دانشجوها مشتاق بودند که من را ببینند. از من دربارهی شهید عباس سؤال میکردند و میگفتند: «شما در همدان و شهید در سمنان؟! چطور شد که شما را انتخاب کردند؟» به شوخی میگفتند: «انشاءالله خودت هم مثل عباس، شهید بشوی.» از همه مهمتر، سردار اباذری میگفت: «با دیدن تو یاد عباس افتادم که چقدر در این دفتر زحمت کشید.»
از آنچه که بر من میگذشت در حیرت بودم، انگار همه را در خواب میدیدم. من که تا چند روز پیش در شهر خودم همدان زندگی عادی خودم را میکردم؛ حالا در دانشگاه امام حسین علیهالسلام همه به چشم دوست و همکار شهیدشان به من نگاه میکردند. باور لحظات برایم سنگین بود، ولی میدانم هر چه بود، لطف خداوند متعال بود که اینگونه به من عزت داده بود.
...
#ادامه_دارد
نویسنده: مصطفی مطهری نژاد
#خاطرات_جدید
#شهید_عباس_دانشگر
#مؤسسه_شهیددانشگر