⊰•🧡🔗•⊱
.
يُـؤتِڪُمْخَيْـرًامِمَّـاأُخِـذَمِنْـڪمْ
درمقـٰابِلآنچـہازشمـٰاگرفتـہشده
بہتـرازآنراعَطـٰامیڪند♥
.
⊰•🧡•⊱¦⇢#خدایمهربونم
⊰•🧡•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌼🔗•⊱
.
یھِجـٰانوشتھِبود...
مشتۍشھـٰادتیعنۍ:
متفـٰاوتبھپـٰایـٰانبرسیـم!
وگرنھمرگپـٰایـٰانهمہۍقصہهـٰاست..!(:🖐🏻🔏
.
⊰•🌼•⊱¦⇢#پسرانه
⊰•🌼•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•💔🖇️•⊱
.
-خدایارفاقتیاینجورینصیبمونڪن:)💔:)
.
⊰•💔•⊱¦⇢#رفیقانههایپایدار
⊰•💔•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🐾•⊱
.
فازایناییڪهبهاصطلاحمذهبےان ولےبراۍابرازاحساساتشون
فحشهاۍزشتمیدنرونمیفهمم!!
مشتیتواگہمذهبیایڪهدیگه
فحشدادنتچیہ...
حداقلچهرهمذهبیهاروبدنکن
بہقولاستاپناهیان↯
بچہهیئتےفحشنمیدھ
بہشوخےیاجدیفرقےنمیڪنہ..
بگذاریدڪسانیکهناسزامیگویند تنهـاڪسانیباشندڪھحزباللهی نیستند...!
.
⊰•🐾•⊱¦⇢#تباهیات
⊰•🐾•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🎗•⊱
.
برایباشهدابودنبہانہزیاداست؛
کہبهایآنهمنفسشدناستباشهدایی
کہروزگاریدراینخاكزیستہاند🙂🌿!
.
⊰•🎗•⊱¦⇢#داداشبابڪ
⊰•🎗•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
|ـبـسمࢪببابڪ••♥️ |ـصبـحـتونبخیـࢪ••🎗
ـآنچھگذشتـ...📻🌿
|ـشبتـونشھدایے
|ـعاقبتتونامامـزمانےシ🖐🏼
⊰•🎞•⊱
.
گفتی چه میکنی
چو ز من دور میشوی!!
گرد سرت شوم، چه کنم؟!
گریه میکنم...🥀
#مادࢪانھ
.
⊰•🎞•⊱¦⇢#داداشبابڪ
⊰•🎞•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌪•⊱
.
خوبهکهیهوقتاییهمونطورکهدر
ظاهرشهداگونهرفتارمیکنیم
درباطنهمهمینطورباشیم!!! . . . 🚶🏿♂
.
⊰•🌪•⊱¦⇢#تلنگࢪانھ
⊰•🌪•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•📒•⊱
.
با چراغـے همہ جا گشتم و گشتم در شھر
هیچکس،هیچکس اینجا بھ تو مانند نشد🌱
.
⊰•📒•⊱¦⇢#حاجقاســــم
⊰•📒•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•📝•⊱
.
ڪۍميشودضريحرادرآغوشبگیرم
وبگویم:حسینجان!میدانیچقدردرانتظاراینلحظهبودم؟...💔
.
⊰•📝•⊱¦⇢#امامرضاۍقلبم
⊰•📝•⊱¦⇢#خادماݪࢪضــا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•✨•⊱
.
اگر چه دشمنۍ زشٺ اسٺ...
اگر چه جنگ زیبا نیسٺ...
ولی پیڪار با پستی، پلشتی، ناجوانمردۍ
عیار آدمی زادۍ ست....
⊰•✨•⊱¦⇢#حاجقاســــم
⊰•✨⊱¦⇢#خادماݪࢪضــا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🖤🖇️•⊱
.
یکی از قشنگیای چادر پوشیدن تو گرماس کہ اونقدر چادرتو دوست داری ڪہ حتی تو اوج گرما هم از سرت نمیندازیش .. :)
.
⊰•🖤•⊱¦⇢#چادرانه
⊰•🖤•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•👀🖇️•⊱
.
زِندِگۍبِہاونسَمتۍحَرِڪَتمیڪُنہڪِه،
بِھشفِڪرمیڪُنۍپَسمُثبَتاَندیشبآش..!
.
⊰•👀•⊱¦⇢#دلی
⊰•👀•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🍁•⊱
.
اونجایۍڪہیہآدم..؛
بہدرجہےشھادتمیرسہ..؛
خدابراشمیخونہ..:
یہجورےعاشقتمیشم؛
صداشدنیاروبردارھ . . .
.
⊰•🍁•⊱¦⇢#شهیدانه
⊰•🍁•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🎀🖇️•⊱
.
منعـٰآشقآنرهـبرنورانۍخویشم
آندلبرِوآرستہعرفانۍخویشم..
.
⊰•🎀•⊱¦⇢#رهبرانه
⊰•🎀•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•💚🔗•⊱
.
نَبضِتۅتَضمینۍاَستبَراۍآرام
شُدَنِهَیـٰاهۅۍطۅفـٰان•••
.
⊰•💚•⊱¦⇢#رفیقانه
⊰•💚•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•❤️🔗•⊱
.
لَبتَرنَڪُنۍنیزفَدایۍتۅهَستیم
؏ـُشـٰآقنَدارَندنیـٰآزۍبِہاِشـٰآرِه
.
⊰•❤️•⊱¦⇢#کربلا
⊰•❤️•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🎗•⊱
.
شہادت...♥️
جانکندننیست؛
دلکندناست!🌿
.
⊰•🎗•⊱¦⇢#داداشبابڪ
⊰•🎗•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🗞•⊱
.
•/• هنگامِ گناه،
از سردےِ خاڪِ قبر بترس..!
.
⊰•🗞•⊱¦⇢#گناھنکنیم
⊰•🗞•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•🌼🔗•⊱
.
نَزدیڪمیشَۅیمبِہتَپِشهـٰآۍاَربَـ؏ـین
یِڪڪَربلآبِدہ،نَخۅردنۅڪَرتزَمین💔
²¹روزتااربــ؏ینحسینےッ
.
⊰•🌼•⊱¦⇢#اربعین
⊰•🌼•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🕊•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت پنجاه و نهم..シ︎
در گوشه ای، ماه از پشت ابر بیرون مانده . حالا سه جفت چشم ، گیر حیاط و سیاهی نرده هاست ؛ نرده هایی که در آخرین لحظه ، بابک بهشان تکیه داده و چشم دوخته به نگاه پدر . اگر این نرده ها زبا داشتند ؛ اگر این نرده ها زبان داشتند ...
* * *
فکر می کردم کار آسانی ست . زنگ می زنم به دوستان و هم رزمان و آشناهای بابک ، و قرار تلفنی می گذارم . آن ها هم سریع قبول می کنند . بعد من می روم و می نشینم رو به رویشان ، و با روی خوش می خواهم فقط از بابک بگویند . می گویند ، و من بر می گردم خانه ، و می نشینم به تایپ کردن . فکر می کردم دو سه ماهه تمام می شود ؛ اما اینطور نشد .
به خیلی ها زنگ می زنم ؛ که می گویند خبرم می کنند ؛ و نمی کنند . خیلی ها دوست صمیمی او معرفی می شوند ؛ اما در قرار حضوری متوجه می شوم فقط یکی دوبار بابک را سر کلاس با برنامه ای دیده اند . خیلی ها یه هوای فیلم برداری و دوربین می آیند و دفتر و دستک و ضبط گوشی را که می بینند ، توی ذوق شان می خورد . خیلی ها می گویند توی مصاحبه ها و برنامه های قبلی ، هر چه را که بوده ، گفته اند و من بروم و توی نت دنبالشان بگردم .
مادر ، وارد جزئیات نمی شود . از گذشته و کودکی بابک ، خاطره و حرفی ندارد . الهام ، چیز خاصی یادش نمی آید . امید و عسل ، برادر و خواهر کوچک تر بابک هم با من مصاحبه نمی کنند . پسر خاله اش که دوست صمیمی اش هم بوده و تا زمان سوار شدن بابک به اتوبوس همراهی اش کرده ، از رویا رویی با من طفره می رود . از چند طریق خواسته ام و او نخواسته .
خیلی ها می آیند و حرف می زنند ؛ اما هیچ خاطره ای از بابک ندارند . خیلی ها هم خاطره های زیادی از جنگ و سوریه و داعش دارند ؛ ولی بابک در آنها نقشی ندارد .
دوره ی فعالیت بابک در سوریه کوتاه بوده ، و این حرکت او آن قدر دور از تصور بوده که هیچکس برای چنین روزی آماده نبوده. در واقع کسی نمی توانسته از کار جوانی سر در آورد که سرش همیشه توی کار و خودش بوده و حتی خبر قبولی فوق لیسانسش را به کسی جز خانواده اش نداده ؛ پسری که سالیان سال، بسیجی بودنش را ، آن هم بسیجی فعال بودنش را ، حتی دوست و فامیل متوجه نشده بود ؛ پسری که خیلی از دوستانش ، بعد از شهادتش ، متوجه سوریه رفتنش شده اند . این پسر ، اهل تظاهر و سوءاستفاده نبوده . متواضع بوده و می گفته که من برای خودم درس خوانده و دانشگاه قبول شده ام ؛ چرا باید برای این جشن بگیرم ؟ من برای دل خودم و اعتقاد خودم به بسیج رفته ام ، و حالا هم برای وظیفه ای که روی شانه ام سنگینی می کند ، راهی سوریه می شوم ؛ چرا باید افکار خودم را به کسی تحمیل کنم ؟
به هر حال ، کار نوشتن کتاب ، آن جور که فکر می کردم ، پیش نمی رود . راه افتاده ام و آمده ام رشت . انگار این شهر ، بخشی از من شده ، توی کوچه و خیابان ها ، مدام دنبال پوستری از بابک می گردم .
انگار هرجا او نباشد و حرفش نباشد ، هوا هم امنیت و اعتبار ندارد .
نویسنده:فاطمه رهبر
.
⊰•🕊•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
⊰•🕊•⊱¦⇢#خــادم_اݪزھــࢪا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🐾•⊱
.
تسبیح شده هندزفری📿
قرآن شده موبایل📱
اون وقت میگیم این بلاهایی که سرمون میاد برای چیه⁉️
.
⊰•🐾•⊱¦⇢#تلنگرانه
⊰•🐾•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii