『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
(❤️🔗)
⊰•🌷🔗•⊱
.
بگوچهشدکهمنانقدردوستتدارم
بگومحبتماریشہدراَزَلدارد . .♥️🤌🏼'!
.
⊰•🌷•⊱¦⇢#حسینهمهچیزم
⊰•🌷•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌹🖇️•⊱
.
جـٰانعلۍجـٰانـٰانعلۍشـٰاهَنشَہِ
شـٰاهـٰانعلۍعشقِمَنۅعشقِشُمـٰاعشقِ
خۅدِیَزدانعلۍ..."!
.
⊰•🌹•⊱¦⇢#آرامجآنم
⊰•🌹•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🦋🔗•⊱
.
^|توجادھۍموفقیت🌞🍊
^|ڪسۍجریمھنمیشه🚎🍕
^|پستاجایۍڪھمیتونۍ🌸☁️
^|گازبدھوپیشرفتڪن💕
.
⊰•🦋•⊱¦⇢#انگیزشی
⊰•🦋•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
2.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰•💎🖇️•⊱
.
مامظلومیم
اماقویهستیم...✌🏻😎
جانمفدایرهبر🇮🇷❤
.
⊰•💎•⊱¦⇢#دلبرمه
⊰•💎•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🚫❗•⊱
.
🚫خواهرمهمهدعواهاسر"حجاب"توست
ماپاکیتورامیخواهیم
وآنهابرهنگیتورا!
ماآزادیتورامیخواهیمازبندهوسها
وآنهابردهجنسیبرایلذتها
وتوخودانتخابکنبانو.🦋
شھیدخلیلـے:)
.
⊰•🚫•⊱¦⇢#شهیدانه
⊰•🚫•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•😍♥️•⊱
.
در چشـمان 👁تو زیـبایـی است
که خــــدا میـداند • • • :)
.
⊰•♥️•⊱¦⇢#داداش_بابک
⊰•♥️•⊱¦⇢#خادماݪحسین
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🔥🍃•⊱
.
پندی از طرف من به اغتشاشگران:
-هر وقت تونستین اینطور جلوی[به قول خودتون ظلم]وایستیداونوقت مردید!
.
⊰•🔥•⊱¦⇢#حــــــــــق
⊰•🔥•⊱¦⇢#خادماݪحسین
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌱✨•⊱
.
نمازبلندترینفریادھاست . . . ؛وقامتمابھبلنداینمازاست،
قدرتمارابایددرنمازمانجست :)
-شھیدسیدمرتضـےآوینۍ
.
⊰•🌱•⊱¦⇢#نـــمـــازدرگفتارآسیدمرتضی
⊰•🌱•⊱¦⇢#خادماݪحسین
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
⊰•🍁•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت هفتاد و هشتم...シ︎ بابک، با
⊰•🌼•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت هفتاد و نهم...シ︎
شروع می کند به عربی صحبت کردن . دور و بری ها گردن می کشند سمت بابک . مرد میخواهد هر کس مطابق شماره ی صندلی که توی بلیط ذکر شده ، سر جایش بنشیند . بابک ، خواسته ی مرد را برای بچه ها ترجمه می کند . دوباره صدای اعتراض بلند می شود . این را که دوست دارند کنار دوستشان بنشینند ، بابک به عربی برای مرد می گوید .
مهمان دار به مخالفت سر تکان می دهد . سر و صدای مسافران و بی نظمی کلافه اش کرده است . بابک ، انگشتانش را در هم می بافد . و با صدایی آرام و شمرده برایش توضیح می دهد که رزمنده اند و برای جنگ با داعش و کمک به مردم سوریه به دمشق می روند . لب های مرد به لبخندی از هم باز می شود . در سیاهی نگاهش ، برق قدر دانی درخشیدن می گیرد. دستان کشیده اش را بالا می برد ، به سرش اشاره می کند و می گوید ( ایرانی و آیت الله خامنه ای .) بابک صاف می ایستد و انگشانش را مشت می کند و می کوبد به سینه اش ، حالا هر دو مرد ، منظور خود رابا اشاره به هم فهمانده اند .
دست های بزرگ و سنگین مرد . روی شانه بابک می نشیند و از این که چه قدر خوب عربی حرف می زند . تحسینش می کند و کمی در باره ی داعش و ستمی که به مردم سوریه شده ، حرف می زند. بابک با دقت به حرف های مهمان دار گوش می کند و چند باری دست هایش را برای هم دردی روی شانه مرد می کوبد .
کم کم شور و هیجانش فرو کش می کند . همه در صندلی های خود فرو رفته اند . بعضی دو به دو حرف می زنند . برخی نیز سر چسبانده اند به پنجره هابیضی هواپیما ، و لحظه به لحظه کوچک شدن زمین را نظاره می کنند .
بابک تکیه داده به صندلی ، و کتاب زیارت عاشورا را بالا آورده ، نگاه نم دارش ، روی کلمات کشیده می شود . خانم مهمان دار ، نوشیدنی ها و . . .
نویسنده:فاطمه رهبر
.
⊰•🌼•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
⊰•🌼•⊱¦⇢#خــادم_اݪزھــࢪا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
|ـبـسمࢪببابڪ••♥️ |ـصبـحـتونبخیـࢪ••🎗
ــآنچھگذشتـ...📻🌿
|ـشبتـونشھدایے
|ـعاقبتتونامامـزمانےシ🖐🏼