⊰•📻•⊱
.
اصل ، ولی فقیه است
اصل ، جمهوری اسلامی است؛ . .🌿!'
شهید حاج قاسم سلیمانی . . 🕊'
.
⊰•📻•⊱¦⇢#حاجقاســم
⊰•📻•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🍋🌿•⊱
.
شہیدگنجۍخطاببهشہیدآوینےگفت:
حاجمرتضی..!
دیگهبابشہادتهمبستہشد..
شہیدآوینےدرجوابگفت:
نہبرادر
شہادتلباستکسایزۍاست
ڪهبایدتنآدمبهاندازهآندرآید
هروقتبهسایزاینلباسِتڪسایزدرآمدی..
پروازمیڪنی..
مطمئن باش...!♥️🖐🏿
.
⊰•🍋•⊱¦⇢#شھیدانــہ
⊰•🍋•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•👀🔗•⊱
.
عَجـیب
دلَـمحـرمِمیخـوآھَـد
نگآھـمِبھگُنبـدتِبآشـدو
پـروآزدلَـمدرصَحـنِوسَرآیَـتِ
ومَـنِبآشَـموگریھھـآیِنـاتَمـامَـمِ..🍃
.
⊰•👀•⊱¦⇢#دلتنگم
⊰•👀•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌷🖇️•⊱
.
چادرت...
بالوپــرۍپنھــانبرایتساختھ🦋♡..
.
⊰•🌷•⊱¦⇢#چادرانه
⊰•🌷•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•❤️🔗•⊱
.
یڪےگفتحاجآقاازڪجابدونم
آقاۍخامنہاۍبرحقهست؟!
اینهمہعلیہشتوکانالآمطݪـبہ ❗️
- گفتمنمیخامبراتچنصفحہ
استدݪاݪبیارم ؛فقطیہجملہ ↯
🌱همہخوبایعالم؛پاکترینایروزگار
همهباتموموجودعاشقرهبرانقلابن . . .(:
🌱وهمہجنایتکاراودزداوقاتلا
ومنافقاواونوریاباتماموجودمخالف
رهبرجانِمان !
#حالاخودتببینڪےحقہوڪےباطݪ !
#اللهم_الرزقݩاالشهادت.
🇮🇷لَــبْـيكــ يْـٰـأ #خْـٰـأمِــنـهْای❤️
.
⊰•❤️•⊱¦⇢#دلبرمونه
⊰•❤️•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•💎🖇️•⊱
.
بِـدانیدڪھشَھادَٺ
مَࢪگنیست،ࢪِسالَتاَسٺ ࢪَفتننیسٺ،
جـاودانھ مـاندَناست.جـٰاندادَننیست؛
بلڪہجـانیافتَن است
.
⊰•💎•⊱¦⇢#شهیدانه
⊰•💎•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
11.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰•💚🍀•⊱
.
عشق دنیای من....
چیزی مگه قشنگتر از
توئه برای من..♥️
.
⊰•🍀💚•⊱¦⇢#امامحسین
⊰•🍀💚•⊱¦⇢#سࢪبازسیـدعݪے
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
⊰•🌸•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت هفتاد و دوم...シ︎ داوود مهرور
⊰•🐌•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت هفتاد و سوم...シ︎
_حس می کنم دیگه خانواده ام رو نمی بینم .
شانه اش توی مشت کنار دستی فشرده می شود ؛
_این چه حرفیه . پسر ؟
_من نگران خودم نیستم ؛ نگران پدر و مادرم هستم .
دوباره اشک ها جاری می شود . ( السلام علیک یا ثارالله و بن ثاره و الوتر الموتور ) خیس می شود .
صدای زنگ تلفن ، سنگینی سکوتی را که در اتوبوس حاکم شده ، می شکند . علی رضایی ، برای این که صدایش مزاحم برای کسی ایجاد نکند ، دست دور دهانه ی گوشی می گیرد . توی جایش جا به جا می شود ؛ گوشی را نزدیک تر می گیرد :
_ گفتم که ... از طرف دانشگاه ماموریت دارم . نه ، خانم ! خیلی وقته جنگ تموم شده .الان قراره اونجا دانشگاه بسازن و من هم به خاطر تجربه هام انتخاب شده ام رایزنی . . .
صدای انفجار خنده ی داوود مهرورز ، خواب آلودگی اهالی اتوبوس را می پراند . علی رضایی ، گوشی را با عجله قطع می کند تا صدای خنده باعث شک همسرش نشود . داوود همچنان کنایه گو می خندد :
_ رایزنی ؟ دانشگاه ؟ . . .
* * *
آسمان کم کم رو به سپیدی می رود . از دور ، برج آزادی ، پیچیده در غبار دیده می شود . کش و قوس ها شروع می شود . پرده های اتوبوس برای دیدن چهره ی آلوده ی تهران کنار کشیده می شوند . ماشین ها ، زیر نگاه مسافران رشت _ تهران ، آرام آرام جلو می روند .
قرار است بچه ها به قرنطینه بروند . یک روز آنجا ماندن . فرصت مهیا کردن مدارک و گذرنامه را هم می دهد . قرار است آن هایی که مداک شان ناقص است ، برگردانده شوند . این حرف ها دلهره می ریزد توی دل تک تک مسافر ها ؛ نگران برگشت خوردن شان شوند .
قرنطینه ، سالن بزرگ مستطیل شکلی ست با تخت های چند طبقه . پتوهای پاکیزه و بدون چروک ، پذیرای تن خسته ی مسافران است .
همه دراز کش از هر دری گفت و گو می کنند .
بابک ، کنج اتاق ، روی تخت پایینی دراز کشیده و خیره شده به فنرهای تخت بالایی . حسین نظری ، از تخت کناری ، حواسش به بابک است . از همان روز های اول آموزشی ، متوجه کم حرف بودن و خجالتی بودن بابک شده بود ؛ انا حالا این حجم از سکوت چه معنی دارد ؟
از دیشب ، هربار چشمش به بابک افتاده ، او در حال خواندن قرآن بوده . یعنی بابک به چه چیزی فکر می کرد که ان طور گریه می کرد ؟ و حالا دارد به چه چیزی فکر می کند که این طور به تخت خیره شده ؟ می خواهد سوالی بکند . خودش را روی تخت جلو می کشد و خم می شود سمتش . چشم های بابک بسته می شود ، سوال های حسین بی جواب می ماند.
نویسنده:فاطمه رهبر
.
⊰•🐌•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
⊰•🐌•⊱¦⇢#خــادم_اݪزھــࢪا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🌿🌸•⊱
.
برادرشهیدم؛
گاهےنگاهےازپنجرهچشمانت،
برایمڪافیست...
شهداگاهےنگاهے
دعامونڪنداداشبابڪ
.
⊰•🌿•⊱¦⇢#داداش_بابک
⊰•🌿•⊱¦⇢#خادماݪحسین
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🦋🖇️•⊱
.
بگردیدیہرفیقخداییپیداکنید
کہوسطمیـدونمینگناھ
دستتونروبگیره(:
-حاجحسینیکتا!
.
⊰•🦋•⊱¦⇢#رفیقونه
⊰•🦋•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii