eitaa logo
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
⊰بِ‌ـسْمِ‌ࢪَبِ‌بابڪ..!🎗⊱ •• ⊰جور؎زندگۍڪن‌ڪہ‌اگردیدنت‌ بگن‌این‌زمینۍنیست‌،شھید‌میشھ⊱ •• ⊰اطلـٰاعـات‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @etelatmoon " •• ⊰خـٰادم‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @Alllip " •• ⊰مدافـ‌؏ـان‌حࢪیم‌آل‌اللّٰـھ🎗⊱
مشاهده در ایتا
دانلود
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰•🎀🕊️•⊱ . -روزیمـٰان‌ڪن‌سـَحری‌گوشـِه‌ی‌بـِین‌الحـَرمین هـَوسی‌جـُزسـَفر‌کربُ‌بلآنیسـت‌مـَرا..:) . ⊰•🎀•⊱¦⇢ ⊰•🎀•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰•❄️•⊱ . 🎥حاج قاسم سلیمانی: همان دختر کم حجاب دختر من است... . ⊰•❄️•⊱¦⇢ ⊰•❄️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•📝•⊱ . خُدا‌بࢪای‌دل‌قشنگت‌کافیست‌ࢪفیق..🌱 . ⊰•📝•⊱¦⇢ ⊰•📝•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•💚🌱•⊱ . هیچ‌وقت‌ناامید‌نشو‌ شاید‌فقط‌یك‌قدم‌فاصلہ‌داشتھ‌ باشۍتاموفقیت🚛💚:) . ⊰•💚•⊱¦⇢ ⊰•💚•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🍭•⊱ . وإن‌اعتقدت‌يوماأن‌حلمك‌بعيد... فتذكر‌أن‌الله‌قريب! "اگہ‌یه‌روزی‌فکرکردی‌آرزوهات‌دوره، یادت‌بیارڪه‌خدانزدیکه..."🖐🏻😉 . ⊰•🍭•⊱¦⇢ ⊰•🍭•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🌸✨•⊱ . بیشـترروزهاهمواره‌روزه‌مےگـرفت...🍀 واگرازبیماری‌ڪسی‌😷مطلع‌مےشد بانیت‌شفاعت‌بیماربراش‌روزه‌مےگرفت🙂✨ بـہ نماز‌شب‌حتما‌مقید‌بود‌🌸 درمسجدرودبارتان محلہ رودبارتان‌میخواند وبنابرشـب‌زنده‌داران‌هـمان‌مسجـدبه‌دعاےندبـہ علاقہ ویژه‌اےداشت.🌱 . ⊰•🌸•⊱¦⇢‍ ⊰•🌸•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🌱•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت سی و چهار...シ︎ حالا سوالی که در ذهنم بود را میپرسم: سردار چی شده که بعد از این همه سال هنوز هم با عشق خدمت میکنید؟ چشم می چرخاند دور اتاق، و نگاهش میرود روی سقف سفید، و از کنار دیوار ها پایین می آید. چند باری نفس میکیرد و می گوید: ما اوایل جنگ، دوستان و اشنایان زیادی رو از دست دادیم. برادرم شهید شد. من تو یه روستا با خونواده ی روستایی و با فقر و و سختی بزرگ شده بودم. جنگ، من رو ابدیده و سختی کشیده تر کرد. حالا تو شصت سال عمری که دارم ، هنوز هم برای کار های سخت داوطلب هستم. واقعا با این کار ها، نیرو توان می گیرم‌. وقتی این کار ها رو قبول می کنم، خدا، یا سختی ها رو برام آسون می کنه، یا تحملش رو بهم می ده. تو مقر شمال غرب که هستم، وقتی هوا خوبه، بعد از نماز صبح می رم بیرون، و پیاده روی می کنم. بعد میرم سر و صدا راه می اندازم و همه رو بیدار میکنم. بعد هم می برم شون تو باند هلی کوپتری همه شون می ترسن..... نویسنده:فاطمه رهبر . ⊰•🌱•⊱¦⇢ ⊰•🌱•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🌼•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت سی و پنجم...シ︎ بعد میرم سروصدا راه می اندازم و همه رو بیدار میکنم. بعد هم میبرم شون تو باند هلی کوپتری همه شون میترسن که نکنه تو اون سرما ازشون کاربکشم. وقتی خواب از سرشون می پره، می خندم و میگم خوب دیگه،برید. فقط خواستم از خواب بیدارشید و از جوونی تون لذت ببرید. شور جوانی در نگاهش پیداست وقتی از سربازهایش حرف میزند؛ ووقتی از نجات گروهی که در برف گیر کرده بودند،حرف میزند، انگار برا نجات بچه های خودش میرفته؛انگار فرزند خودش را کیلومتر ها کول گرفته و تا ماشین رسانده؛همانقدر با عشق؛همانقدر با دلسوزی. تاهمین چندوقت پیش برایم تعجب آور بودکه چرا بابک باید این مرد را انقدر دوست داشته باشد و درباره اش صحبت کند؛ اما حالا تا حدی برایم روشن شده بود. ۞۞۞ اقای نوری وارد دفتر می شود؛ دفتری که این روزها،فضایش را با سخاوت و بزرگواری با من شریک شده.دو مرد در آغوش هم فرو می روند.پدر،جوری هوای کنار شانه های سردار را نفس میکشد که انگار دنبال بویی اشنا میگردد. حالا دو رزمنده قدیم،روبه رو هم نشسته اندو از خاطرات جنگ میگویند؛از دوستان و هم سنگرانی که پیشوند اسم هریکی شان واژه ی "شهید" است.. نویسنده:فاطمه رهبر . ⊰•🌼•⊱¦⇢ ⊰•🌼•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
|ـب‌ـسم‌ࢪب‌‌بابڪ••♥️ |ـصب‌ـح‌ـتون‌بخیـࢪ••🎗