eitaa logo
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
38 فایل
⊰بِ‌ـسْمِ‌ࢪَبِ‌بابڪ..!🎗⊱ •• ⊰جور؎زندگۍڪن‌ڪہ‌اگردیدنت‌ بگن‌این‌زمینۍنیست‌،شھید‌میشھ⊱ •• ⊰اطلـٰاعـات‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @etelatmoon " •• ⊰خـٰادم‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @Alllip " •• ⊰مدافـ‌؏ـان‌حࢪیم‌آل‌اللّٰـھ🎗⊱
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ♥️🐻 پارت۱۱۵ علی: چشمت بی بلا،راستی منم به دو چیز حساسیت دارم - چی؟ علی: بادمجان و باقالا - عع چه جالب علی: به نظرم بیایم باهم یه لیست تهیه کنیم از چیزیایی که دوست نداریم بنویسیم چه غذا باشه،چه جاهای تفریحی باشه ،چه خصوصیات خودمون باشه ،قبول؟ لبخندی زدمو گفتم : قبول علی: حالا پاشو بریم صبحانه تو بخور علی که فهمید مؤذبم کنارش بلند شد و از اتاق بیرون رفت منم بلند شدم رفتم جلوی آینه خودمو نگاه کردم صورتم خوب شده بود شومیزمو پوشیدمو موهامو شونه کردم و دم اسبی بستم روسریمو گذاشتم روی سرمو رفتم از اتاق بیرون دست وصورتمو شستم و رفتم سمت آشپز خونه بی بی و علی کنار سفره نشسته بودن - سلام بی بی: سلام به روی ماهت کنار علی نشستمو مشغول صبحانه خوردن شدیم به اطرافم نگاه کردمو گفتم: بی بی امیر کجاست؟ بی بی: گفت میره دنبال سارا بر میگرده - اها بعد از خوردن صبحانه با علی رفتیم داخل حیاط روی تخت نشستیم علی: آیه - بله علی: امشب شام میای بریم خونه ما؟ ( چیزی نگفتم ،دلم میخواست بگم نه ) علی: امشب مامان کلی مهمون دعوت کرده به خاطر تو،از من خواست بیام دنبالت ،اگه که دوست نداری بیای اشکالی نداره بهش میگم که یه وقت دیگه میارمش خونه - نه ،میام علی لبخندی زد : خودم آخر شب میرسونمت خونتون (با شنیدن این حرفش خوشحال شدم ،از اینکه اینقدر به فکر و عقایدم احترام میزاره دوست داشتم ) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
باور‌ڪنید‌دست‌من‌نیس؛مجنون‌الحسین‌ باید‌برام‌بفرستھ‌تا‌بزارم‌ڪانال/"
¹چشم‌سعیمو‌میڪنم/" ²دست‌‌من‌نیست‌اخھ! ‌³شوماا؟!😶
¹لطفنۍ‌حرص‌نخور😢 ²چشم‌امر‌دیگھ‌اۍ؟!😔😂 ³چشم‌باباجون😂
ایتاش‌بالا‌نمیاد‌متاسفانھ! بعدم‌نبینم‌دلٺ‌واسھ‌رفیق‌من‌تنگ‌شده‌ باشع😕
10پارت؟!! چشم‌شماجون‌‌بخواه‌اصلا‌۱۰‌پارت‌ڪه‌ چیزی‌نیس😔😂
اعتیاد‌بھ‌رمان‌اخع!😕 سعۍ‌کن‌بھ‌کتاب‌اعتیا‌دپید‌اڪنی‌فرزندم/"
دلیل‌قانع‌ڪنندھ! شایدبخاطر‌اینع‌ڪه‌من‌رمانو‌پارت‌گذارۍ‌ میڪنم/"
¹‌بی‌تفاوٺ‌میگذرم😑 ²خودتون‌میگیدبنت! ‌³چھ‌عالۍ! ‌⁴فڪر‌نمیڪنم/"