🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#برگـردنگاھڪن🤍🔏
پارت۱۳۳
وقتی روی سکوی مترو کوله را به ساره دادم از خوشحالی بالا و پایین پرید.
لبم را گاز گرفتم:
–چیکار میکنی؟ مثلا تو مادر دوتا بچهایی.
بی توجه به حرفهایم کوله را بررسی کرد.
–چقدرم بزرگ و جا داره.
بعد فوری وسایلش را داخلش گذاشت و با ذوق گفت:
–اینجوری یه کم سخت تره، ولی کلاس کارم میره بالا. حالا زود باش پاشو بریم هفت هشتا ایستگاه تو راهیم تا برسیم، خونش بالا شهره.
–خونهی کی؟
ساره لبهایش را روی هم فشار داد.
–همون به قول تو جادوگر.
–تو جدی جدی میخوای بری اونجا؟
–من نمیرم، ما میریم. کلی با منشیش چونه زدم تا گفت بین مریض ردمون میکنه وگرنه تا یه ماه بعدم وقت نداشت.
خندیدم.
–بین مریض؟
او هم خندید.
–چه میدونم، یه همچین چیزی گفت.
بعد از این که سربالایی خیابان را با هن و هن گذراندیم. به کوچهی پر درختی رسیدیم که آنقدر خانههای زیبایی داشت که در نگاه اول توجهی هر کسی را به خودش جلب میکرد.
هر چه به خانهی مورد نظر نزدیکتر میشدیم با دیدن مشتریهای زن جادوگر حیرتمان بیشتر میشد.
کلی ماشین مدل بالا جلوی در پارک شده بود. چند نفر هم که تقریبا با ما هم زمان رسیدند برای پارک ماشینهای شاسی بلندشان مشکل داشتند چون دیگر در کوچه جای پارک نبود برای همین دوبله پارک کردند.
ساره سرش را کنار گوشم آورد و گفت:
–من موندم اینا چرا میان اینجا، وقتی پول دارن که دیگه هر مشکلی حله...
من هم مثل ساره با حیرت به آنها نگاه میکردم. وقتی حیرتم بیشتر شد که ساره گفت:
–این زنا همشون دکتر، مهندسنها، منظورم اینه تحصیلکرده هستن.
–از کجا میدونی؟
–آخه اون دفعه که امده بودم، وقتی نوبتشون میشد خانم منشی همش میگفت، خانم دکتر بفرمایید، خانم مهندس بفرمایید. انگار اولین بارشونم نبود چون دیگه با منشی دوست شده بودن.
وارد یک ساختمان دو طبقهی شیک شدیم. البته چندان بزرگ نبود تقریبا شبیه ساختمان پزشکان بود. رو به ساره گفتم:
–احساس میکنم امدم مطب دکتر.
حیاط کوچک و سرسبزی را پشت سر گذاشتیم. روی در ورودی بنر کوچکی چسبانده شده بود که رویش نوشته بود.
"انواع مهره مار جهت جذب جنس مخالف، بهبود روابط عاطفی و زبانبند."
با تمسخر نوشته را به ساره نشان دادم، او هم خندید و گفت:
–اگه بخوای هی مسخره کنی نتیجه نمیگیریا، باید این چیزارو قبول داشته باشی.
–خب خندم میگیره، دست خودم نیست. خانمی که میخواست از کنار ما رد شود با شنیدن حرفهایمان پشت چشمی برایمان نازک کرد و رفت.
ساره پچ پچ کنان گفت:
–بفرما، بهشون برمیخوره خب.
خندهام را جمع کردم وارد سالن شدیم. سرتاسر سالن صندلی گذاشته بودند. البته با فاصله، تقریبا بیشتر صندلیها پر بودند.
باورم نمیشد این همه آدم صبح به این زودی در این کرونا اینجا جمع شده باشند. ساره جلوی میز منشی رفت و چیزی گفت و برگشت.
–میگه فعلا باید بشینیم خودش صدا میکنه. من مات آدمها بودم هر کدام برای خودشان دک و پز و بیا و برویی داشتند، این را وقتی با تلفنهایشان حرف میزدند میفهمیدم.
–ساره فکر کنم همهی اینا بین مریض هستن، وگرنه اگه به نوبت گرفتن بود که این همه...
ساره حرفم را برید.
–منشی قبلا بهم گفته چون معلوم نمیکنه کار هر کسی چقدر طول میکشه واسه همین هیچ وقت سر وقت نمیتونه وقت بده.
ساره با خانم کناریاش شروع به صحبت کرد.
من گوشیام را باز کردم و صفحهی امیرزاده را نگاه کردم. چقدر دلتنگش بودم. میدونم وقتی آدم دلش تنگ میشه باید زنگ بزنه
پیام بده
حتی بره ببینتش...
ولی مشکلم اینجاست که دلم برای کسی تنگ میشه که نباید تنگ بشه!
آهی کشیدم و گوشیام را داخل کیفم انداختم.
بعد از چند دقیقه ساره به طرفم برگشت و پچ پچ کنان گفت:
–این خانمه میگه کار این جادوگره خوبه راضیه، نگاهی به آن خانم انداختم. ماسک زیبایی که زده بود اولین چیزی بود که در صورتش توجهم را جلب کرد.
–پس چرا باز امده اینجا؟
–میگه هر وقت میام اینحا شوهرم سربه راه میشه ولی بعد از دو سه ماه دوباره اخلاقش برمیگرده واسه همین میاد که دوباره براش دعایی چیزی بگیره.
–اینجوری که هر چی شوهرش درمیاره باید بده اینجا.
–خودش حقوق داره، دستیار دندونپزشکه.
همه به در اتاقی که برای چندمین بار قرار بود بازشود و نفر بعدی بیرون بیاید چشم دوخته بودیم.
ناگهان در باز شد و کسی از اتاق بیرون آمد که باعث شد من از جایم بلند شوم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرفی حدیثی انتقادی هست بفرمایید 🙃💙
https://harfeto.timefriend.net/16897603191541
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
⁵⁹💚⃟🌱خـانوـمفـاطمـهامیـنے ⁶⁰💚⃟🌱آقـارضـا امـروزبـهنیـٺایشـونخوانـدهشـد✅ انشـاءاللههرحـاجٺ
⁶¹💚⃟🌱سـحربآنـو
⁶²💚⃟🌱خـزران
امـروزبـهنیـٺایشـونخوانـدهشـد✅
انشـاءاللههرحـاجٺےدارن ..
ازخودسـیدالشـھدابگیـرن🦋
#الـٺماسدعـا🤍
خواب حرم.mp3
2.66M
♡ ㅤ ❍ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
دیگہهیچےحالمو؛
خوبنمیکنهالاحرم!
چقدرالتماسکنم؛
وبهتبگمآقاحرم🕊:)))!
#مداحی🌿
⊰•🖤🔗📻•⊱
.
مادَرَمْگُفْت:حُسِینْتِکِهکَلامَتْباشَد؛
هَروَقْتشُدےمَسْتِرُخَششیرَمْحَلالَتباشَد!
مِثلِیِکمُردِهکِهیِکْمَرتَبهجانمیگیرَد؛
دِلَماَزبُردَنْنامَتهَیِجانمیگیرَد!
قَلَبماَزکارکہاُفْتادبِهمَنشُوکنَدَهید؛
اِسمِاَرْبابْبیایَد،ضَرَبانمیگیرَد🕊:)))!
[°صلیاللهعلیڪیااباعبدالله°]
.
⊰•🔏•⊱¦⇢#محرم
⊰•🔏•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii