eitaa logo
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
⊰بِ‌ـسْمِ‌ࢪَبِ‌بابڪ..!🎗⊱ •• ⊰جور؎زندگۍڪن‌ڪہ‌اگردیدنت‌ بگن‌این‌زمینۍنیست‌،شھید‌میشھ⊱ •• ⊰اطلـٰاعـات‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @etelatmoon " •• ⊰خـٰادم‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @Alllip " •• ⊰مدافـ‌؏ـان‌حࢪیم‌آل‌اللّٰـھ🎗⊱
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸 بگردنگاه‌کن پارت302 روبرویم در بسته‌ی حیاط بود ولی من علی را می‌دیدمش که از کوچه وارد خیابان شد و همین طور به راهش ادامه می داد. غمی که در قلبم حس می‌کردم آن قدر برایم سنگین بود که باعث تار شدن دیدم شد. اما نه، انگار سایه‌ای جلویم بود که چیزی را تکان می‌داد. تصویر نادیا را تشخیص دادم که لب هایش تکان می‌خورد و چیزی را جلوی صورتم به این طرف و آن طرف می برد. دلم می‌خواست واضح‌تر ببینمش، خواستم پلک بزنم اما نتوانستم. دست نادیا به طرفم آمد و همان لحظه تکان محکمی خوردم. آن قدر محکم که احساس کردم چاه عمیق و سیاهی زیر پایم باز شد و من در آن سقوط کردم و همه چیز تاریک شد. احساس خفگی تمام وجودم را گرفت، برای نجات جانم چشم‌هایم ناخداگاه باز شدند. مادر لیوان آبی را جلوی دهان گرفته بود و به زور آب در حلقم می‌ریخت. داخل اتاق بودم و همه‌ی خانواده‌ام اطرافم جمع شده بودند و نگران نگاهم می‌کردند. ناگهان نادیا جیغ زد. –به هوش اومد، به هوش اومد. گریه‌ی مادر نگاهم را به سمتش کشید. –الهی بمیرم، ببین چه بلایی سر بچه م آوردن. خود به خود از هوش می ره. بعد رو کرد به مادر بزرگ و پرسید: –حاج خانم نکنه جادو جنبلش کردن. مادر بزرگ مثل همیشه مادر را آرام کرد. –جادو جنبلشم کرده باشن راه باطل کردنش هست، این قدر بی‌تابی نداره که مادر. پدر پایین پایم ایستاده بود. همین که نگاهش کردم از اتاق بیرون رفت. چند سرفه‌ی محکم و جان دار باعث شد حالم جا بیاید و بهتر نفس بکشم. نادیا لیوان قندآب را جلوی دهانم گرفت و مجبورم کرد چند جرعه‌ای بخورم. –خوبی آجی؟ بلند شدم و نشستم و با همان احساس سنگینی که در زبانم داشتم گفتم: –آره، افتادم تو چاه؟ همه به یکدیگر نگاه کردند و مادر نگاه نگرانش را به مادربزرگ داد. مادربزرگ چیزی زیر لب خواند و فوت کرد. –چیزی نیست مادر، یه کم اعصابش خرد شده. مادر لیوان آبی که دستش بود را به محمد امین داد. –من از اولشم با این ازدواج مخالف بودم. اصلا حس خوبی به این خونواده نداشتم. اخم کردم. –مامان علی مقصر نیست، اتفاقیه که افتاده، شما نباید برای زندگی ما تصمیم بگیرید. –کدوم زندگی؟ هنوز وارد زندگیش نشدی اوضاعت اینه وای به حال بعد. خودت رو تو آینه دیدی؟ در عرض همین چند روز شدی مثل میت، بعد شروع به گریه کرد و ادامه داد: ✍️ لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
بٮـــم‌الـرب‌بابڪ🤍》
ــآنچھ‌گذشتـ...📻🌿 |ـشبت‌ـون‌شھدایے |ـعاقبتتون‌امامـ‌زمانےシ🖐🏼
بٮـــم‌الـرب‌بابڪ🤍》
⊰•♥️🔏🫀•⊱ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌من‌تشنـ‌ہ‌یِ‌ شروع‌‌غمے‌آسمانے‌ام! لطفـٰا‌برس‌رفیق‌بہ‌دا‌دجوانے‌ام🤍/" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ⊰•🫀•⊱¦⇢ ⊰•🫀•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
همیشه‌تو‌زندگیمی.. من‌عوض شدم ولی... توحسین‌ِبچگیمی🙂🌱
⊰•💛🔗📔•⊱ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گُفتَم:خِیلی‌دوست‌ دارَم‌بِرَم‌‌ڪَربَلا گُفت:کَربَلا‌نَرَفتن‌یه‌دَردِه کَربَلارَفتن‌هِزار،دَرد گُفتَم:چِرا؟ گُفت:اَگِه‌بِرے‌دیگِه‌نِمیتونی‌ اَزَش‌دِل‌بِڪَنی):🥺💔 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ⊰•💛•⊱¦⇢ ⊰•💛•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•💔😢•⊱ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چر‌اانقدرپر‌شدیم‌ا‌زحرف‌مردم؟! مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌چادر‌سرم‌کنم . . مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌برم‌مسجد‌نماز . . مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌باشهد‌اانس‌بگیرم . . مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌ . . . رضای‌مردم‌یارضای‌خدا؟ کجای‌کاری‌مشتی‌حرف‌مردم‌ و‌‌از‌گوشات‌بریزبیرون واسه‌خدات‌زندگی‌کن! ببین‌خد‌اچجوری‌دوست‌داره :)💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ⊰💔•⊱¦⇢ ⊰•💔•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
+أيْنَماڪانَ‌اسم‌الحُسَيْن فهُناڪ‌ َالجنّة . . . ″ -هرڪجا‌نام‌ح‌ـسین‌است..؛ همانجاست‌بهشت ..🩵🫀..′':))      ‌‌
⊰•🥀🔗💔⊱ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ همه‌ۍگلۅله‌هـٰاۍجنگ‌نرم،مثل‌خمپـاره‌ شصتہ...نه‌سۅت‌داره‌نه‌صدا.. ۅقتۍمۍفھمیم‌اۅمده‌ڪه‌مۍبینیم: فلـانۍدیگه‌هیئت‌نمیـاد…! فلـانۍدیگہه‌چـادرسرش‌نمیڪنه‌…!‌ شھیدحجت‌اللّٰھ‌رحیمے ّاللّهُــم‌َّعَجِّــلْ‌لِوَلِیِّڪَــــ‌الْفَــرَج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ⊰•💔•⊱¦⇢ ⊰•💔•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
تا محـرم . . . نگرانم ! نگرانم‌نڪندخواب‌بمـٰانم؛ نڪندبغض‌مـن‌ازشدت‌غـم نه‌ببـٰارد .. نه‌بڪاهد .. نڪنداشك‌نریزم؟ نڪندڪرب‌وبلـٰاراندهـے . . حضرت‌اربـٰاب؟ نڪندبازبمـٰانم؟ نڪندبازنخوانم‌ك اهـل‌حـرم میروعلمدارنیـٰامد؟ نڪندپا؎پیاده‌حـرم بازبمـٰاند‌به‌دلم‌حسـرت‌و‌آهـش .. نگرانـم . . نگرانم‌نڪنددیرشودجـٰای‌بمانـم!💔:)