eitaa logo
🌷شهیدستان🌷(بدون روتوش)
182 دنبال‌کننده
3هزار عکس
397 ویدیو
1 فایل
🌷«شهیدستان، کانالی برای فرزندان انقلابی این نظام» 📜تاثیرگذارترین و کوتاه ترین خاطرات شهدا به همراه بهترین عکس و کلیپ‌های مناسب استوری را از اینجا پیگیری کنید. 👤ارتباط با خادم الشهدای کانال⬇️ @babaei1757 @qjfarad_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 شهیدی که خود را به داعش فرزند حضرت زهرا معرفی کرد 🔹️ دوستانش می‌گفتند: بچه مشهد بود ،برای اعزام به سوریه حدود چند ماه تلاش کرده بود تا مسئولان لشکر فاطمیون قبول کنند و اعزامش کنند ... ◇ همان روزهای اول ، او را مسئول تک تیراندازها کردند ◇ (دوستش) می‌گفت: خیلی برای بچه هایش کار می‌کرد ، مثل مـادر بود برایشان ، صبح تا شب خدمت می‌کرد به بچه‌ها ◇ فروردین ۹۳ اعزام شد به سوریه (حلب) و ۲۲ روز بعد هم ... ◇ داوطلب شدند ساختمان۳ را که سقوط کرده بود، پاکسازی و آزاد کنند ◇ حسن و مصطفی (شهید صدرزاده) و ٦ نیروی داوطلب ... شدند ۸ نفر ... ◇ حسن گفت : ۸ نفریم ،اسم عملیات هم باشد (؏) ◇ همه با فریاد یا (؏) ریختند داخل ساختمان و پاکسازی را شروع کردند ◇ دشمن با زبان عربی می‌پرسید :شما که هستید؟ ◇ حسن فریاد می‌زد : نحن_شیعه_علی_بن‌_ابیطالب (؏) نحن_ابناء_فاطمه‌_الزهراء (س) ◇ آن روز خیلی شجاعانه جنگید ، وسط معرکه تیر خورد ، به سختی بچه ها حسن را به عقب بردند ، فردایش هم در بیمارستان پر کشید ... 🌹 🕊️ •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
💌 | بمناسبت شهید مدافع‌ حرم 🕊️🕊️ ▫️تو حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم. ▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!! ▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است». ▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید! ✨راوے: شهید •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
خاطرات شهدا 🔰شهید مدافع‌ حرم قاسمی دانا ▫️توی حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هر وقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم. ▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!! ▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است». ▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید! ✨راوے: مصطفی صدرزاده 🕊️ مدافع حرم 🕊️ •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰 تو شهر حلب دو تاى سوار موتور میرفتیم. دیدم حسن سرش پایین داره میره مدح امیرالمومنین على علیه السلام رو میخوند من ترکش نشسته بودم. ترسیدم. فقط میتونست دو سه متر جلو رو ببینه. گفتم داداش مواظب باش تصادف میکنیم ولى توجه نکرد و همینطور که میخوند با ناراحتى گفتم سر تو بیار بالا خیلى خطرناکه باز هم به حرفم توجه نکرد. داشتم عصبانى میشدم که با جدیت گفت چه کارم دارى نمیخوام سرمو بیارم بالا. یک لحظه توجه کردم به دور و برمون. دیدم اطوافمون پر از زنهاى بى حجابه. میترسید چشمش بیوفته به نامحرم... 🕊 مدافع حرم 🕊 •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰 شهادت حسن قاسمی دانا از زبان صدر زاده 🌹شهید مدافع حــــــــــرم حسن قاسمی دانا در تاریخ شنبه 2 شهریور 1363 ساعت 2 بیست دقیقه پا به این دنیا گذاشت . . 🍃شغل اصلیش نانوایى بود و مغازه ی نانوایی هم متعلق به خودش بود . 🌹وی در تاریخ ۲۵ فروردین ۹۳ به صورت اختیارى و از طریق لشگر فاطمییون برای رفتن به سوریه و جنگیدن علیه جبهه ی باطل اقدام کرده و در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ماه همان سال، یعنی حدود یک ماه بعد از رفتنش به مرتبه ی شهادت نائل آمد . .در آن عملیات 8 نفر بودند .حسن آقا به سید ابراهیم میگن اگر اشکال نداره اسم عملیات رو چون 8 نفر هستیم به نیت امام هشتم بزاریم عملیات امام رضا علیه السلام . که سید هم قبول میکند . حسن 6 تا تیر میخوره و توی همون عملیات پر میکشه . .سید ابراهیم بعد از عملیات میگن چون 8 نفر بودیم وبه اسم امام هشتم بود امام هم مشهدى رو قبول کرد و پیش خودش برد . تاریخ شهادت ۹۳/۱/۲۵ اعزام با لشگرفاطمیون 🕊 مدافع حرم 🕊 •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
💌 🔰یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود، آرام و بی‌صدا به اتاقش رفت. صدا کرد: مادر، برایم چای می‌آوری؟ برایش چای ریختم و بردم. وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست. پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه‌ رنگ با آرم «الله» بیرون آورد. پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازه‌ام بکش». خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری». اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است» وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به‌ خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند». نمی‌دانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش می‌شود.... 🕊 حرم 🕊 🌷شهیدستان (بدون روتوش) •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• ▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه جـبـهـه فــرهنــگی فـــاطمیــون ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush