🔰کشف پیکر دو شهید استقلالی و پرسپولیسی
🔹فرمانده کمیته جستجوی مفقودین: در تفحصهای اخیر ستاد، به همراه پیکر یکی از شهدای گمنام یک پیراهن ورزشی باشگاه استقلال پیدا شد. دو ماه پس از کشف این پیراهن هم پیراهنی از باشگاه پرسپولیس نیز در کنار پیکر شهید گمنام دیگری یافت شد.
🔹در حال حاضر پیراهن این دو شهید گمنام در ستاد معراجالشهدا نگهداری میشود و ما آمادگی داریم تا درصورت تمایل دو باشگاه پیراهنها را هدیه کنیم تا در گنجینه افتخارات آنها نگهداری شود.
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🖇 #عاشقانهایبهسبکشهدا💞
♡•به روایت همسر شهید✍🏻
در آغاز فصل عاشقی زندگی شهید
هر کسی چیزی میگفت.
یکی میگفت دویست سکه،🥇
و دیگری میگفت کم است.
بزرگ مجلس گفت:مهریه را کی گرفته
و کی داده،اما به دختر ارزش میدهد.🤷♂
در تمام این حرفها و چانه زنیهای مهریه
من همه حواسم به حسن بود، هر بار که
صدای حضار مجلس بلند میشد🗣 وصدای
دیگری بلندتر،حسن غمگین و
غمگینتر میشد،😞
و هر لحظه ناراحتیاش بیشتر میشد،🥀
تا اینکه صبرش سرآمد و به پدرم گفت:
حاج آقا اجازه میدهید من با فاطمه خانم🧕
چند دقیقه خصوصی صحبت کنم،🍃
وقتی به اتاق رفتیم گفت: کالا که نمیخواهم
بخرم که در قبالش بخواهم یک تعداد خاصی سکه بدهم،
یک پیشنهاد میدهم،اگر شما هم راضی باشید،😇
به حضار مجلس هم همان را می گوییم. 👌🏻
نظرت با هفت سفر عشقـ💞:
قم، مشهد، سوریه، کربلا،😍
نجف، مکه، مدینه چیست؟
و هر تعداد سکه که خودت مشخص کنی...🌸
🕊️#شهیدحسنغفاری🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰#شهیدی که حضرت زهرا(س)راملاقاتکرد!
صبح یک روز گرم تابستانی، زیر سایه چادری در هفت تپه، مأمن «لشکر خط شکن 25 کربلا» لابهلای تپه ماهورها، تک و تنها نشسته بودم،
🕊️ «نورالله ملاح» 🕊️
را دیدم که از دور، در طراز نرم و ملایم نور، با لبخندی از جنس سرور، به طرفم میآمد، سرش را از ته تراشیده بود. مهربان کنارم نشست.
گفتم: پسر قشنگ شدیها! عجبا چرا این روزها، بعضی از بچهها موهاشون رو از ته میتراشند! نکنه خبرایی هست ما بیخبریم، عین حاجی واقعیها شدیها!... تقصیر که میگن همینه دیگه، نه؟
🕊️#شهید ملاح دستش را روی شانههایم چفت کرد و با لبخندی غریبانه گفت: سید، بذار برات از خواب دیشب بگم. تو هم از اصحاب خواب دیشب من هستی...
گفتم: من! این یعنی چی؟ خواب! حالا چه خوابی دیدی؟ پسر نکنه جرعه شهادت را تو خواب نوشیدی!
گفت: برو بالاتر سید، اصلاً یادت هست من همیشه بهت میگم که به شکل غریبانهای شهید میشم، تو هی به من بخند، ولی دیشب به ظهور رسیدم. بشارتش را گرفتم.
خندیم و گفتم: آره، تو از همین حالا سوت شهادتت رو بزن!
گفت: خواب دیدم همین اطرافم، بعد یکی به اسم صدام زد، نگاهی به دوربرم انداختم، صدا از تو چادر حسینه گردان میآمد، اما صدا یک جورایی غریبانه و خاص بود، حیرت کردم!؟ مثل اون صدا تابهحال هیچ کجا نشنیده بودم. آرام و بیتاب و بیقرار، گوشه چادر را کنار زدم، پر شدم از عطر ناب، در دم فرو ریختم. ناگهان اندیشهای مثل یک وحی ریخت توی دلم. مقابل تکهای از نور زانو زدم. مثل وقتی که مقابل ضریح آقا علیبن موسیالرضا(ع) میخواستم سلام بدهم، با اشک و بغض و بیقراری گفتم: السلام علیک یا فاطمه زهراء...
حال غریبی پیدا کردم، من و حضرت زهرا(س)...
حضرت فاطمه زهرا(س)، آقا امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دو طرفش نشسته بودند.
آنقدر مبهوت و متحیر بودم که کلامی برای گفتن نیافتم، دوباره سلام دادم، به آقا امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، به اصحاب عاشورایی، به مولا علی(ع).
حضرت زهرا(س) فرمودند: پسرانم، حسن و حسین، سلام خدا بر شما باد، ایشان (نورالله) چند روز دیگر مهمان ما خواهد بود.
بعد، آقا امام حسین(ع) دست روی سرم کشیدند و من ناگهان از خواب پریدم،این بشارت بود
سید جون! مدتهاست که منتظرش بودم، واقعیت اینه که تا منتظر نباشی، خونده نخواهی شد. باید آرزو کنی، تا آرزوهات سراغت بیان. بیدار كه شدم، وقت اذان بود. وضو گرفتم، فکر کردم که قرار است چند روز دیگه... اصلاً خبر که داری داریم میریم مهران؟ میدونی، انشالله من شهید میشم، بشارتش رو گرفتم، میدونم که به غریبانگی حضرت زهرا(س) به شکل غریبانهای هم شهید خواهم شد... انشالله.
بغض گلویم را گرفت، تو حیرت ماندم. آره ما بر حقیم و اینها نشانه آن ظهور حقیقت مطلق است. بلند شدم، شهید ملاح را بغل کردم.
گفت: تو شک داری؟ گفتم: بیا یک شرطی ببندیم، اگه جا موندم، شفاعتم کن.
عصر روز پنجم از این واقعه، شانزدهم تیرماه شصتوپنج، سربندها که روی پیشانی رفت، بهیاد ملاح افتادم، دور و برم را گشتم. آخه قدش بلندتر بود و تهِ ستون میایستاد. رفتم نزدیکش و گفتم: هی مرد، قول و قرار ما رو که یادت هست؟
لبخندی زد و گفت: سید، از همین حالا تو سوتت را بزن.
طولی نکشید که با رمز یا اباعبدالله الحسین(ع)، وارد عملیات شدیم و چند روز بعد در حین آزادسازی مهران، نورالله ملاح، بر بلندای قلاویزان، با اصابت مستقیم راکت هواپیمای دشمن، به شکل غریبانهای، مظلومانه شهید شد، و چنان پودر شد که چیزی از جنازهاش باقی نماند.
🥀در سحرگاه هفدهم تیرماه 65، نورالله مهمان حضرت زهرا(س) شد.
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✍ #قسمتی_از_وصیت_نامه_شهید
اما کلامی با #ثروتمندان دارم و آن این است که ثروتمندان مرفه هستند و یا ملک زیادی دارند؛ در حیات خویش طبقات ضعفا را فراموش نکنند و به فکر #یتیمان باشند؛ چون اگر ثروتمندان حق مستمندان را نخورند مسکینی در جامعه وجود نخواهد داشت؛ کسانی که قدرت کمک دارند حتما باید به انقلاب مقدس اسلامی کمک کنند.
به #مادر_عزیزم توصیه میکنم که زیاد برایم گریه نکند؛ چون دشمنان مکار و حیله گر از این محزونی و اندوهناکی شما سو استفاده کرده و خوشحال میشوند؛ مادرم از این که شما بسیار برای بنده زحمت کشیدهاید #حلالیت میطلبم، از کلیه هم رزمانم حلالیت میطلبم و امیدوارم که از خدا برای بنده #استغفار کنند.
#تکریم و #تعظیم_شهیدان، تلاشی مقدس است در برافراشتن پرچمهای سرخ استقلال و آزادی بشریت، از یوغ ذلت و اسارت و گام بلندی است در راستای احیای ارزشهای #مکتب_توحید و #عدالت؛ زیرا که،
« #شهادت، مرگ در راه ارزشهاست».
🕊️#شهید_ولی_الله_عباسی🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush
☘️🌼
نزدیک ایام محرم که میشد
دیگه دل تو دلش نبود
حیدر بود و پیراهن مشکی که کل ایام ماه محرم و صفر تنش بود
خیلی مقید بود هر شب حتما در هیئت حضور داشته باشه و همیشه میاندار هیئت بود مداح نبود ولی بخاطر علاقه و صدای خوب بعضاً میخوند تو هئیت ...
حیدر ثابت کرد بچه هیئتی آخرش شهید میشه...🕊🌹
🕊️شهیدمدافعحرم #حیدر_جلیلوند🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush
|🕊🤍|
رفاقت با شهدا دو طرفهست
عاشق شهدا باشی
و شبیه شهدا زندگی کنی
آخرش عاقبت به خیر میشوی🌱
🕊️#شهید مصطفی_صدرزاده
🕊️#شهید آرمان_علی_وردی
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🤍#یڪروایتعاشقانہ🤍
بعد از شهادت روح الله با خودش عهد کرد هروقت کربلا قسمتش شد حلقه هایشان را بیندازد داخل ضریح .
کیسه ای از قبل آماده کرده بود و روی آن نوشته بود :
‹ این حلقه های من و همسر شهیدم است که در دفاع از حرم حضرت زینب شهید شد . فقط خرج ضریح شود ›
حلقه هایش را از انگشتش بیرون آورد و درون کیسه انداخت ؛ در کیسه را محکم کرد و آن را انداخت درون ضریح . .
با چشم مسیر عبورش را دنبال کرد ، افتادند کنار قبر
مطهر امام حسین "علیه السلام".
رو به ضریح گفت : « امام حسین ، حلقه های ازدواجم رو انداختم ضریح تا بگم از بهترین چیزای زندگیم گذشتم
برای شما ، منتی هم نیست .
روح الله همه زندگیم بود و
حلقه های ازدواجمون
تنها چیزی بود که
بین مون مشترک بود ؛
هردوی اینها فدای شما ! »
آرامش ِعجیبی داشت که تا آن روز تجربه نکرده بود .
در ازای تمام چیزهایی که داده بود یک چیز گران بها به دست آورده بود .
آن هم چیزی نبود جز
روح الله ِابدی . . .♥️
🔰روایت ِ
شهید #روح_اللّٰه_قربانے🌷
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰محمودرضا شب عاشورا به من زنگ زد، بسیار هیجانزده و خوشحال بود....
اول پیامک زد، نوشته بود: در بهترین ساعت عمر و زندگیام به یادت هستم؛ جایت خالی....
یک ساعت بعد زنگ زد و گفت: جایت خالی. گفتم: چه خبرها؟
گفت: "از امشب چراغهای منارهها و گنبد حرم زینب(س) را روشن نگه میداریم...
قبلاً شبها خاموش میکردند که تکفیریها حرم را نزنند. امروز که تاسوعا بود، کل منطقه زینبیه را از دستشان درآوردیم. شعاری که روی پرچم مدافعان حرم است «کلنا عباسک یا زینب» است....
محمودرضا میگفت این که روز تاسوعا این توفیق به دست آمد و موفق شدند منطقه زینبیه را از وجود تکفیریها و سلفیون پاکسازی کنند، از مسیری که همیشه آنها به سمت حرم هجوم میبردند از همان مسیر پاکسازی کرده و وارد حرم شده بودند، برایش بسیار خوشحال کننده است. این خیلی برایش مهم بود....
بزرگترین آرمانش همین دفاع از حریم اهلبیت علیهم السلام بود....
آرمان اول و آخر این بچهها همین "کلنا عباسک یا زینب" بود.
✨راوی : برادر شهید
🕊️#شهیدمحمودرضا_بیضایی
✊🏻#لبیک_یا_زینب
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush
⭕️ از کربلا که برگشت ...
ازش پرسیدم: از امام حسین چی خواستی؟
گفت:
یه نگاه به گنبد حضرت ابوالفضل(ع)کردم ، یه نگاه به گنبد سیدالشهد(ع)، فقط بهشون گفتم #آدمم کنید .
🌹راوی : مادر
🕊️#شهیدمدافعحرممجیدقربانخانی
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✍ #خاطرات_افلاکیان
آخرين بارى كه به #جبهه رفت احساس كردم به شهادت مى رسد. او با همه ما عكس انداخت.
به فرزندان من توجه بسيارى نشان مى داد.
در آخرين لحظه بر پيشانيم بوسه زد و گفت: "خواهرم، قول بده كه #زينب_وار راهم را ادامه بدهى،" گفتم: "اين وظيفه سنگينى است چنين چيزى از من نخواه ولى او گفت: اميد من به شماست، شما مى توانى صبر كنى، در خيابان جيغ و فرياد نكن.
من فقط از شما #صبر و تحمل انتظار دارم."
او همواره به ما توصيه مى كرد به كم قانع باشيم و به دنبال #تجملات و #ماديات در زندگى نباشيم."
✍ #راوی : خواهر شهید
🕊️#شهید_اکبر_منصوری🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰#شهیدی که حضرت فاطمه(س)سیرابش کرد!
پانزده نفری افتادیم توی محاصره دشمن. از فشار تشنگی بیحال و خسته خوابمان برد. وقتی بیدار شدیم،
🕊#(شهید) «محمد حسن فایده» گفت:
«حضرت زهرا (س) در خواب به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پر از آب کردند».
فوری رفتیم سراغ قمقمه شهدایی که اطرافمان بودند. یکی از قمقمهها پر بود از آب خنگ. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند.
همه از آب شیرین و گوارا؛ که مهریه حضرت زهرا (س) است سیراب شدیم...
✨راوی:غلامعلیابراهیمی
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰مادر شــهـید نوری✨:
همیشہ گوشیش رو می گذاشت روی ایوان.
با اهنگ زینب زینب مرحوم
موذن زاده ورزش می کرد.
می گفتم:بابڪ✨مگه تو جوون نیستی؟ آهنگ شاد بزار
می گفت: مامان اینجوری نگو
من نمی تونم،من این آهنگ رو خیلی دوست دارم.🌹
🕊️#شهید بابک نوری🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
eitaa.com/ShahidestanBrotoush