📌 روایت دردناک اولین نفری که شهادت حاج همت را فهمید
🔹️ جعفر جهروتیزاده روایت میکند که در روزهای عملیات خیبر، نیروهای عراقی در طول روز با حدود ۹۰ هواپیما جزایر مجنون را بمباران میکردند.
◇ «حاجهمت میگفت بیپدرومادرها انگار برای مرغ و خروس دانه میپاشند.»
◇ پس از اینکه نیروهای لشکر ۲۷ در جزیره مستقر شدند، جهروتیزاده و همت سوار بر موتورسیکلت تریل برای سرکشی بهسمت عقب حرکت کردند.
◇ یکی از هواپیماهای شکاری دشمن بمبهایش را پشت دژ خالی کرد و باعث شد موج انفجار دو موتورسوار و همچنین موتور را، داخل نیزار کنار جاده پرت کند.
◇ او میگوید وقتی از عدم حمله عراقیها مطمئن شد، تصمیم گرفت به عقب برگردد تا خبری از همت بگیرد.
◇ در حال حرکت به سمت عقبه بود که جهروتیزاده پیکری بیسر را میبیند که یکدستش هم قطع شده است. «از روی لباسهای او متوجه شدم که پیکر مطهر حاجهمت است.
◇ از آنجایی که شهادت محمدابراهیم برایم خیلی دردناک بود همانطور که به عقب میآمدم، خودم را دلداری میدادم که نه، این جنازه حاجهمت نبود.»
◇ به همراه نیروها دوباره به آن منطقه برگشتند و پیکر شهید همت را شناسایی و به عقب برگرداندند.
🔺️شرح عکس: جعفر جهروتیزاده و باقر شیبانی بالای پیکر شهید همت
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه
تو مُحرم بود. مثل همیشه پیام میدادم بهش
ازش پرسیدم: حسین عزاداری هم میکنید اونجا؟!
گفت: نه، اینجا اکثرا ۴امامی هستن،
عزاداری نمیکنن! بهم خیلی سخت میگذره که
نمیتونم عزاداری کنم. خوش به حال شما
خیلی استفاده کنید از محرم!
بعدها وقتی برگشت، به حسین گفتم:
چرا مُحرم رفتی؟
گفته بود: من همه چیزایی که بهشون وابسته بودم
گذاشتم کنار، فقط یه چیز مونده بود که
نمیتونستم ولش کنم برم؛ اونم ایام مُحرم بود
که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم.. :)
🕊️#شهیدحسینمعزغلامی🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگردارتر از صد مردیم
هر زمان بوی خمینی(ره) به سر افتد مارا
دور #سید علی خامنه ای می گردیم
♥️#رهبرانه♥️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
📌 روایتی از #حاج قاسم درباره شوخی های یک ساعت قبل از شهادت #حاج حسن شفیعی
🔹️ حاج قاسم سلیمانی در خاطرهای از شهید حسن شفیع زاده روایت میکند:
◇ من با شهید شفیعزاده خیلی رفیق بودم و رفاقتی که با شهید شفیعزاده داشتم از بچههای دیگر بیشتر بود، ما معمولاً در جلسات کنار هم مینشستیم و با هم دیگر بیشتر شوخی میکردیم.
◇ یادم است، در کربلای ۱۰ به همراه برادر عزیزمان سردار اسدی رفته بودیم برای تثبیت خط وساخت یک فیلم مستند چون شب گذشته عملیات بود، با دوربین رفتیم به بچهها هم سر بزنیم.
◇ رفتیم پیش آقای شمخانی بعد پیش آقای شفیع زاده. بین رزمندهها ما همیشه من باب شوخی چیزهایی داشتیم، ایشان هم منتظر این نکتهها بود و جواب می داد، شروع کردم به صحبت و شوخی کردن.
◇ فیلم را داشتیم بین خودمان به سبک سینمایی تعریف میکردیم وقتی که رسیدیم به موزیک، معمولاً در فیلم به ترتیب گفته میشود کارگردان چه کسی است، بازیگران و… بازیگران را خودمان معرفی کردیم، وقتی که رسیدیم به موزیک متن، گفتیم موزیک متن شفیعزاده. خدا رحمت کند.
◇ ۱۰ دقیقه حسن میخندید و میگفت بار دیگر بگو و شاید کمتر از یک ساعت قبل از شهادتش بود.
◇ بعد ایشان از همان جا بلند شد و برای سر زدن به منطقه عملیاتی ارتفاعات عمومی ماووت رفت که همان جا توسط اصابت گلوله توپ به خودرویش شهید شد.
◇ پیکر پاک این شهید عزیز در گلزار شهدای تبریز به خاک سپرده شد.
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔶شهیدی که ...
در کربلای چهار #اذانش ناتمام ماند...
🔸در عملیات کربلای 4 میگویند گردان ولیعصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) خط را میشکند، بعد شما ادامه میدهید. کانالی بود که به اروند وصل میشد. منتظر ماندیم تا غواصها کارشان را آغاز کنند. شب قبل از آغاز عملیات، آسمان پر از آتش بود و رزمندگان تا صبح مشغول نیایش و مناجات بودند. بچهها در سیاهی شب به نماز شب ایستادند. تنها خواستهای که از دل و جانشان بیرون میآمد و بر لبشان مینشست، #شهادت بود. بسیاری از هم وداع کرده و یکدیگر را به آغوش میکشیدند.
منتظر شروع عملیات بودیم، بالاخره سپیده از راه رسید. صدای اذان عادل محمدرضا نسب و برادر پرکار، خفتهها را از خواب بیدار کرد. همه آستینها را بالا زده و وضو گرفتند. در چند قدمی عادل که اذان میگفت. حمید همراه «منصور خدایی» (دیدبان گردان) ایستاده بود.
اذان داشت به انتها میرسید که ناگهان غرشی رعب آور در همه جا پیچید، غرش توپخانهی دشمن بود. گلولهای میان حمید و عادل افتاد و ترکشهایش قیامتی به پا کرد. هر سه باهم شهید شدند، پرکار روی دستهای رزمندگان بلند شد، خون از نوک انگشتانش بر زمین میچکید، لبانش تکان میخورد آنان اذان و نماز ناتمام خود را با آخرین ارتعاشات گلوی خونین شان به پایان رساندند.
🕊️#شهید_حمید_پرکار🕊️
✨#کربلای_چهار
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
📌 تصویر معروف
🕊شهید #امیرحاج امینی🕊
یک نفر را مسلمان کرد
🔹️ بردار شهید امیر حاج امینی می گوید:
یک روز بر سرمزار امیر بودم.
◇ جوانی نزد من آمد و گفت:« شما نسبتی با این شهید دارید؟!»
◇ گفتم:« من برادرش هستم»
◇ آن جوان گفت:« حقیقتش من در ابتدا شیعه نبودم ولی بنا به دلایلی مجبور شدم که در ظاهر به اسلام، ایمان بیاورم ولی قلباً مسلمان نشده بودم تا این که اتفاقی عکس برادر شما را دیدم.
◇ پس از دیدن عکسش متحول شدم. گویی که این عکس در حال صحبت کردن با من بود؛ بعد از آن به اسلام، قلباً روی آوردم و اکنون ، هر پنج شنبه به قطعه ۲۹ بهشت زهرا می آیم تا یک نفر از خانواده اش را ببینم تا بیشتر او را بشناسم»
◇ امیر در چند روز پیش از شهادت در نامه ای به خانواده اش نوشته شده بود: «خدا را شاکرم که به این فیض عظیم الهی نایل شدم …..»
◇ در آخرین لحظات حضورش بچه ها یک به یک، به سمت جلو حرکت میکردند و برمی گشتند.
◇ در همین لحظه امیر تصمیم گرفت که داخل خط برود. یکی از بچه ها به او گفت: حاجی! الان نوبت منه…
◇ امیر در جواب به او گفت: «نه! حرف نباشه، این دفعه نوبت من است…..» در این حین، خمپاره به او اصابت کرد و به شهادت رسید.
🔹️ بخشی از وصیت نامه شهید:
◇بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز موجب ازار و اذیت من میشود، برای رهایی از این زجر به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود:«خدایا! عاشقم کن. »
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
📌 کسی که دلهای مردم لبنان و منطقه را از مسیحی و سنی و.. را فتح نمود که بود؟!
🔹 پس از پایـان جنگ ۳۳ روزه
مادر حاج عماد مغنیه
از او پرسیده بود که آیا این همه
ویرانی را می توان درست ڪرد؟
حاج عماد در جواب گفته بود
یک نفر قرار است بیاید
که کار خودش را خوب بلد است....
🕊️◇ "شهیـد حسـن شــاطری" 🕊️
که در لبنان به نام "حسام خوشنویس"
معروف شد و سالها بدون هیچ مرزی
در میان اهل تسنن و تشیع آذربایجان،
ڪردستان و کشورهـای افغانستان و
عـراق، در زیـر باران خطرهـا
جاده کشیده بود و مدرسه ساخته بود،
برای این کار انتخاب شده بود ...
◇ سید حسن نصرالله میان مردم رفت و گفت: لبنان را از آن چیزی که بود زیباتر خواهیم ساخت "اجمل مما کانت ..."
◇ به تعبیر سردار بزرگ اسلام حاج قاسم سلیمانی؛ حسام خوشنویس یا همان سردار شاطری ما تنها لبنان را نساخت بلکه دلهای مردم لبنان و منطقه را از مسیحی و سنی و .. را فتح نمود و پیروزی دنیای اسلام را تکمیل نمود.
🕊️#شهید_سردار_حاج_حسن_شاطری🕊️
#رئیس_ستاد_بازسازی_لبنان
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🍃🌸
💌 می گفت ، خواب مادرسادات را دیدم ، پایم که به سوریه برسد هفته بعد میهمان او خواهم بود !
با رفتنش موافقت نشد ، به حضرت زهرا قَسمشان داد و کارش راه افتاد !!
هفته ی بعد ، شب آخر ، جورابهای همرزمانش را میشست ،
همرزمش به مجید گفت : حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار خالکوبی روی دستت داری؟!
گفت ، تا فردا این خالکوبی یا خاک میشه و یا اینکه پاک میشه!!
فردای آن روز با اصابت یک تیر به بازوی سمت چپش که دستش را پاره کرد و سه یا چهار گلوله به سینه و پهلویش نشست و با ذکر #یا زهرا (س) به شهادت رسید.
✨پیکر پاکش بعد از سه سال به وطن بازگشت....
💞مدافع حرم
🕊️#شهید_مجید_قربانخانی🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🌹#برات_شهادت🌹
خیلی امام رضایی❤️ بود
مے ﮔـفتم عارفم از خوزستان تامشهد و با این شرایط سخت و دوری راه اینهمـہ تلاش و برنامـہ ریزے مے ڪـنے واسـہ زیارت؟!
قبلا سالی یکبار میرفتی.. الان سالی چندبار میری
میگفت نه فقط هرررسال...بلکه هررر فصل... و اگرهم براتم رو ندن هرررماه میرم...
اینقدر میرم تا مرادم رو بدن😔
گفتم حاجت روا باشی امیدم❤️
براتت چیه؟!
از دعایی که کردم خیلی خوشش اومد
با خوشحالی و ذوق بغلم کرد و محکم پیشانی مو بوسید و گفت ممنونم مامان جونم😍
برات من شهادته...💔
و در آخر هم به آرزوش رسید🕊
🕊️#شهید_عارف_کاید_خورده🕊️
#یادش_با_صلوات
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✍ #پند_وصیتنامه_شهید
آیا تاکنون فکر کردهاید که چگونه و با چه رویی میخواهیم در مقابل این #یتیمان و #خانوادههای_شهدا بایستیم و به چشمانشان نگاه کنیم..؟؟
🕊️ #شهید_علیرضا_محمودی_پارسا🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🕊️#شهیدی که جانش را پای معرفتش گذاشت🕊️
🔹هوا گرگومیش و اول تاریکی است که سروکله قاچاقچیان، لابهلای نیزارها پیدا میشود. صدای ممتد تیراندازی به گوش میرسد. " سعید رحمانی " برای کمک به هم رزمش از محل خدمت پایین می آید. هرقدر نیرو و توان دارد، در دستانش جمع میکند تا هرکه را میبیند، از پای دربیاورد، اما همهچیز خوب پیش نمیرود. گلوله در خشاب اسلحه گیر میکند و تا خم میشود که دوباره سلاحش را برای تیراندازی آماده کند، یک تیر به گردنش اصابت میکند و او را از پای درمیآورد.
🔹خانواده دیدار بعدی را گذاشتند برای روز تولدش. قرار بود ۱۳ شهریور بیاید. اگرچه محرم بود و قرار جشنی نبود، مادر برایش از شلیلهای باغ کنار گذاشته بود. سعید به خانه برگشت، اما با تابوت. تازه بیستساله میشد. مادر هنوز هم آرام است و مادر شهید بودن، سزاوار اوست.
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✍ #خاطرات_افلاکیان
✨#شکستن_مجسمه_های_تزئینی
به مصطفی میگفتم: «من نمیگویم خانه #مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمانها چیزی ندارند، بدبختند
مصطفی به شدت مخالف بود، میگفت: «چرا ما این همه عقده داریم؟ چرا میخواهیم با انجام چیزی که دیگران میخواهند یا میپسندند نشان دهیم خوبیم؟ این #آداب و #رسوم ماست
نگاه کنید این زمین چقدر تمیز است مرتب و قشنگ. این طوری زحمت شما هم کم میشود، گرد و خاک کفش هم نمیآید روی فرش».
ما #مجسمههای خیلی زیبا داشتیم که بابا از #آفریقا آورده بود.
خودمان دوتا همه را شکستیم. میگفت: «اینها برای چه؟ زینت خانه باید #قرآن باشد به رسم اسلام. به همین سادگی
وقتی مادرم گفت: «شما پول ندارید من برایتان وسایل خانه میآورم
#مصطفی_رنجید_گفت: «مساله پولش نیست مساله زندگی من است که نمیخواهم عوض شود».
✍ #راوی : همسر شهید
🕊️#شهید_دکتر_مصطفی_چمران🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush