❤...شهیــــدگمنـــام...❤
#شهید_گمنام @shahidgomnam
💠سلام بر ابراهیم
🔹... برای اولین بار محمد بروجردی را در آنجا دیدیم. جوانی با ریش ها و موی طلایی .با چهره ای جذاب وخندان.
برادر بروجردی در آن شرایط،نیروها راخیلی خوب اداره می کرد.بعدها فهمیدم فرماندهی سپاه غرب کشور را برعهده دارد.
🔹روز بعد با برادر بروجردی جلسه گذاشتیم.فرماندهان ارتش هم حضور داشتند.ایشان فرمودند:با توجه به پیام امام،نیروی زیادی در راه است.ضدانقلاب هم خیلی ترسیده.آنها داخل شهر دو مقرّ مهم دارند.باید طرحی برای حمله به این دو مقرّ داشته باشیم.صحبت های مختلفی شد.
🔹ابراهیم گفت:اینطور که در شهر پیداست مردم هیچ ارتباطی با آنها ندارند
بهتر است به یکی از مقرّ های ضد انقلاب حمله کنیم.در صورت موفقیت به سراغ مقرّ بعدی برویم.همه بااین طرح موافقت کردند.
🔹قرار شد نیروها را برای حمله آماده کنیم.اما همان روز نیروهای سپاه به منطقه پاوه اعزام شدند.فقط نیروهای سرباز در اختیار فرماندهز قرار گرفت.
🔹ابراهیم و دیگر رفقا به تک تک سنگر سربازان سر می زدند.با آنها صحبت می کردند وبه سربازان روحیه می دادند.
🔹صبح یکی از روز ها آقای خلخالی به جمع بچه ها اضافه شد.تعداد دیگری از بچه های رزمنده هم از شهر های مختلف به فرودگاه سنندج آمدند.پس از آمادگی لازم،مهمات بین بچه ها توزیع شد.تا قبل از ظهر به یکی از مقرّهای ضدانقلاب در شهر حمله کردیم.سریع تر از آنچه فکر می کردیم آنجا محاصره شد.بعد همبیشتر نیروهای ضدانقلاب را دستگیر کردیم.
🔹از داخل مقرّ به جز مقدار زیادی مهمات،مقادیر زیادی دلار وپاسپورت وشناسنامه های جعلی پیدا کردیم.ابراهیم همه آنها را در یک گونی ریخت بسته بندی کرد وتحویل مسئول سپاه داد.
🔹مقر دوم ضدانقلاب هم بدون درگیری تصرف شد.شهر،بار دیگر به دست بچه های انقلابی افتاد.فرمانده سربازان مس از این ماجرامی گفت:اگر چند سال دیگر هم صبر می کردیم سربازان،جرات چنین حمله ای را پیدا نمی کردند.این را مدیون برادر هادی و دیگر دوستان همرزم ایشان هستیم.آنها با دوستی که با سربازها داشتند روحیه هارا بالا بردند.
🔹در آن مدت فرماندهان،بسیاری از فنون نظامی ونحوه نبرد را به ابراهیم و دیگر بچه ها آموزش دادند.این کار،آنها را به نیروهای ورزیده ای تبدیل نمود که ثمره آن در دفاع مقدس آشکار شد.
🔹ماجرای سنندج زیاد طولانی نشد.هر چند در شهر های دیگر کردستان هنوز درگیری های مختصری وجود داشت. درشهریور ۵۸به تهران برگشتیم. قاسم وچندنفر دیگر در کردستان ماندند و به نیروهای شهیدچمران ملحق شدند.
📖سلام بر ابراهیم ص69
🇮🇷 ڪلیڪ ڪنی شهیـــــــــــد میشی😅👇🇮🇷
🌹 @Shahidgomnam
سلام علیکم خدمت اعضای شهـــــــداییمون☺️✋
طاعات و عباداتتون مقبول حق إن شاءالله😌🌹
عزیزان برای کانال #ادمین میخوایم با وقت کافی و اینکه حتما #خانم باشن.
هرکس از عزیزان که تمایل به همکاری داره لطفا پی وی مدیر هماهنگ کنه.متشکر.
@Shahidgomnam313
#سیره_شهدا
گفتم: خیلی تشنه ام .
گفت: چاکرتم الان بهت آب می دم.
سرش را برگرداند. دست گذاشت روی پهلویش. قمقمه اش را درآورد و داد به من. نصف قمقمه اش آب بود. دوجرعه خوردم و گفتم:
- به بچه ها هم بدم؟
گفت: آره بده بچه ها هم بخورن ولی عذر می خوام که کمه!همین قدر بود! گفتم: خودت چی؟
لبخند زد بچه ها آب می خوردند و متوجه گفتگوی ما نبودن. همه ی بچه ها از آب قمقمه او خوردند. آب داخل قمقمه تمام شد. قمقمه برگشت دست خودم. تکانی به قمقمه دادم و گفتم:
- تمام شد.
گفت: اشکال نداره.
با دست رفقایش را نشان داد و گفت:
- ما شش نفر شیمیایی شدیم! به همدیگه قول دادیم که هیچکی آب نخوره. قرارمون هم اینه که انقدر اینجا کار کنیم تا بمیریم! بریم لب حوض کوثر. امام حسین بهمون آب بده ! این نذر ماست.
📕 متن پشت جلد کتاب بلوغ پشت خاکریز
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
#شهید_گمنام
🌹 @Shahidgomnam 🌹
❣
.
#قسمت_پنجم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
.
بالاخره رسیدیم به جایی که اتوبوس ها بودن و بچه ها مشغول غذا خوردن.آقا سید بهم گفت پشت سرش برم ورسیدیم دم غذا خوری خانم ها.
.
آقا سید همونطور که سرش پایین بود صدا زدزهرا خانم؟! یه دیقه لطف میکنید؟! .
یه خانم چادری که روسریش هم باچفیه بود جلو اومدو آقا سید بهش گفت:براتون مسافر جدید آوردم.
.
بله بله..همون خانمی که جامونده بود...بفرمایین خانمم☺
.
نمیدونم چرا ولی از همین نگاه اول اززهرا بدم اومده بود.شاید به خاطر این بود که اقا سید ایشونو به اسم کوچیک صدا کرده بود و منو حتی نگاهم نمیکرد😑
.
محیط خیلی برام غریبه بود😟
.
همه دخترا چادری و من فقط با مانتو و مقنعه دانشگاه😐
.
دلم میخواست به آقا سید بگم تا خود مشهد به جای اتوبوس با شما میام به جای اینا 😊😃😃
.
بعد از شام تو ماشین نشستیم که دیدم جام جلوی اتوبوس و پیش یه دخترمحجبه ی ریزه میزست .اتوبوس که راه افتاد خوابم نمیگرفت.گوشیمو در آوردم و شروع کردم به چک کردن اینستاگرامم و خوندن پی ام هام.
.
حوصله جواب دادن به هیچ کدومو نداشتم.😐
.
دیدم دختره از جیبش تسبیح در آورد و داشت ذکر میگفت.
.
با تعجب به صورتش نگاه کردم😯 که دیدم داره بهم لبخند میزنه☺ از صورتش معلوم بود دختر معصوم و پاکیه و ازش یکم خوشم اومد.
.
-خانمی اسمت چیه؟!
.
-کوچیک شما سمانه😊
.
-به به چه اسم قشنگی هم داری.
.
-اسم شما چیه گلم؟!
.
-بزرگ شما ریحانه😃
.
-خیلی خوشحالم ازاینکه باهات همسفرم☺
.
-اما من ناراحتم😆😑
.
-ااااا..خدا نکنه .چرا عزیزم.😕
.
-اخه چیه نه حرفی نه چیزی فقط داری تسبیح میزنی.😑مسجد نشستی مگه؟ 😐
.
-خوب عزیزم گفتم شاید میخوای راحت باشی باهات صحبتی نکردم.منو اینجوری نبین بخوام حرف بزنم مختو میخورم ها😊 😂
.
-یا خدا.عجب غلطی کردیم پس...همون تسبیحتو بزن شما 😆😆
.
-حالا چه ذکری میگفتی؟!😕
.
-داشتم الحمدلله میگفتم.
.
-همون خدایا شکرت خودمون دیگه؟!
.
-اره
.
-خوب چرا چند بار میگی؟!یه بار بگی خدا نمیشنوه؟؟😯😯
.
-چرا عزیزم.نگفته هم خدا میشنوه.اینکه چند بار میگیم برا اینه که قلبم با این ذکر خو بگیره.😊
.
-آهااان..نفهمیدم چی گفتی ولی قشنگ بود 😆😄
.
-و شروع کردیم به صحبت با هم و فهمیدم سمانه مسئول فرهنگیه بسیجه و یک سالم از من کوچیک تره ولی خیلی خوش برخوردوخوب بود.
.
نصف شبی صدای خندمون یهو خیلی بلند شد که زهرا اومد پیشمون.
.
چتونه دخترها؟! 😯خانم های دیگه خوابن...یه ذره آروم تر...😑
#ادامه_دارد
#شهیـدگمنـام
👉 @shahidgomnam
#یا_ذبیح_العطشان
روضه هر موقع بخوانند به وقت است اما
روضه های عطشت را رمضان باید خواند...
#بالحسین_الهی_العفو 😭✋
@Shahidgomnam
#حضرت_قاسم
ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است
تا سحر پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است
یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم
ذکر کاشی های باب المجتبی یا قاسم است
#ولادت_ابن_الکریم
@Shahidgomnam