eitaa logo
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
733 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
11 فایل
قرارگاه فرهنگی جهادی شهید حاج احمد کریمی(استان قم) فعالیت ها: راهیان نور🚌 اردوی جهادی✨ رسانه🎥 فرهنگی✨ اجتماعی✨ ✨برگزاری موکب برای ایام مختلف✨ https://eitaa.com/Shahidkarimi_ir @shahidkarimi1 آیدی ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
مراسم سالگرد پدر خادم الشهدا آقای علیرضا شریفی
🍃 اوایل ازدواجمان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد. از خودم پرسیدم : این نور از کجاست ؟ بعد از مدتی متوجه شدم از چراغ قوه ای است که علی روشن کرده  بود تا نماز شب بخواند، چراغ بزرگتری را روشن نکرده  بود که مبادا من از خواب بیدار شوم . علی خیلی به من احترام می گذاشت 🌷 ‎|•@Shahidkarimi_ir•|
به خودتان مراجعه کنید؛ اگر هنوز در دلتان به حضرت زهرا (علیهالسلام) محبت دارید؛ بدانید که از چشم خدا نیوفتاده اید . . .! "اُستاد فاطِمی نِیا" اَلَّلهُم‌عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج
هرگاه صدای اذان به گوشش می رسید بلافاصله وضو می گرفت و به نماز می ایستاد. این عادت همیشکی حسین بود. یک شب که همگی خواب بودند از رختخواب برخاستم تا یک لیوان آب بخورم، نور ضعیفی در آشپزخانه دیدم. به سمت آشپزخانه رفتم. حسین را دیدم که با صدای زیبایش زیارت عاشورا می خواند. گفتم: مادر چرا چراغ را خاموش کرده ای؟ گفت: می خواستم شما بیدار نشوید. زمزم های زیبای حسین هنوز در خانه به گوشم می رسد.
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
. و خـدا یـک حسیـن داشــت . ❤️‍🩹
از۲۰سالگی‌تا۲۷سالگی، ۲۵باربه‌کربلا‌رفته‌بود. موقع‌مرخصی‌هایش‌هرطور بود‌خودش‌رابه‌کربلا‌می‌رساند. برای‌همین‌وقتی‌عراقی‌ها‌پاسپورتش‌را دیده‌بودند،به‌اوگفته‌بودند: أنتَ مجنون»! +شهیدحسین‌حریری
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
باتوجه به مشورت یکسری از دوستان قرار شد نوع مسابقه عوض بشه..😅 شما تا ۱۳ دی یه خاطره یا یه دلنوشته
+خاطره‌ارسالی‌شماره۱✍ میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ ‌دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند . حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری! برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرمانده‌شان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.