eitaa logo
قرارگاه تربیتی شهید پاسدار علی اصغر محمودی نژادی
122 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
7 فایل
با حضور خواهرها و برادرها و همرزمان پاسدار علی اصغر محمودی نژادی متولد ۱۳۴۴/۹/۲۱ تبریز مجروحیت سال۱۳۶۱ عملیات رمضان پاسگاه زید شهادت ۱۳۶۲/۸/۱ منطقه پنجوین مرز ایران و عراق آیدی ما جهت خاطره گویی از شهدا👇 @Antzar110
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سیدرحیم مرسلی
🚨‼️مریم اشرفی خطاب به پزشکیان: ناموس خود را محجبه به انظار می آورید و برای کسب رای وعده برهنگی می دهید 💠💠💠💠💠💠💠💠💠
هدایت شده از سیدرحیم مرسلی
472.9K
. 🔊 همسر شهید مهدی باکری: 💫 اگر آقامهدی امروز زنده بود، امکان نداشت به امثال پزشکیان رأی دهد. ✅ نشر حداکثری بدید برسونید آذری زبان ها پخش در همه گروه ها ‎‌‎‌‌‎‌🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 سلام علیکم بماصبرتم صبح تان علوی باد و اما بعد .... ✅ به هوش باشیم ... 🤔 يک بطری اگر خالی باشد ، پرش ميکنند ، وقتی ببینند که پر است ، و ديگر جايی ندارد ، میرند سراغ یه بطری که خالی باشد ، 🎍وارد مغازه گلاب فروشی میشوی ، میبینی عطر درجه یک ، که از بویش مست میشوی ، عطر فروش میگه اگه میخوای ، یه بطری بده برات پر کنم ، دست میکنی از ساک یه بطری در میآری که بدی پر کنند ، میگه عزیز بزرگوار ، این بطری که پر است ، من میخواستم براتون عطر ناب هدیه کنم ولی متأسفانه پر است ، برو خالی اش کن ، خوب بشوی که بو نده تا برات عطر ناب پر کنم . 🌹 عزیزان سحرخیز من !!! انسان هم همين طور است وقتی خدا بنده خودش را خالی ديد ، پرش ميکند ، وقتی ببینه پر است ، آنهم از آت آشغال ، میگه بنده من ، تو که پر هستی ، جا نداری . 🤫 دقت بفرمائید ، فرشته‌‌ها به خداوند گفتند : لَا عِلْمَ لَنَا ما هيچ چيز حالی مان نيست ، نفی جنس کردند ، گفتند جنسی به نام علم و دانش در بساط ما نيست ، همين که اين را گفتند خداوند به آدم فرمود : «يَا آدَمُ أَنبِئْهُم» به اين‌‌ها ياد بده يعني اين‌‌ها را پر کن لبريز بکن از دانش . 🎍 عزیزان من ، خود را خالی کنیم از هر آنچه غیر نور است ، در خودمان خیلی باید نظارت داشته باشیم که ، با هر چیزی خودمان را پر نکنیم ، یه دفعه میبینی میآن با نور پرت کنند میبینند پر هستی ، که آنوقت خاک به سر میشویم و در حسرت میسوزیم . 🌺 اجازه بدهید خدا با نور پرت کند ، با کلام نور ائمه پر کنند ، به هر کس و ناکس اجازه نده ترا پر کنند ، تو اشرف مخلوقاتی باید با نور پربشی . 😰 اگر خدای ناکرده از دروغ و تکبر و شهرت و منیت و حسد و شرک خفی و دنیاپرستی و ... پر شده ایم ، هرچه سریع تر خالی بشویم از این مظاهر شیطانی تا برای ما هم نور پرکنند ، نکند بیآن برای پر کردن ببینند ما خودمان بطری جانمان را پر کرده ایم با آت آشغال ، دیگه جای گله مندی نمی ماند ، میگن آمدیم پرت کنیم دیدیم جا نیست رفتیم . 🤔 یادتون هست و اتفاق افتاده براتون ، روی در مینوشتند ، آمدیم نبودید رفتیم . 🌹 خالی کنیم خود را زغیر ، تا بیآن ببینند که خالی خالی هستیم و منتظریم که پر از دوست کنند ما را . بازمانده https://eitaa.com/joinchat/1460404504C51a920d9b8 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
21.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴تبلیغ یه پسر کوچولو برای دکتر جلیلی😍 یه پسر کوچولو نشسته تو ماشین سرش رو بیرون برده از کنار هر کسی رد میشن صداشون میزنه میگه به دکتر جلیلی رای بدین... وقتی میگن باشه ذوق میکنه :)) ای کاش همه به اندازه ي اين پسر نازنين برای جبهه ی انقلاب تلاش کنند https://eitaa.com/joinchat/1460404504C51a920d9b8
هدایت شده از سیدرحیم مرسلی
🌹از نظر ما فرزند آذربایجان کسی هست که تو چهارماه طول خدمتش،چنان خدمتی به مردم‌ استان خودش کرد که در نه تنها در آذربایجان شرقی بلکه در تمام ایران لیاقتش شناخته شد، و آخر هم در راه خدمت به مردمش به شهادت رسید انتخاب با مردم است،رای به حرف یا رای به عملکرد... _ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
قرارگاه تربیتی شهید پاسدار علی اصغر محمودی نژادی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 خدا رحمت کنه مهمان بچه هاش شد روحش دعا گوی ما باشد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از سیدرحیم مرسلی
🔹 حمایت خانواده شهید مالک رحمتی استاندار محبوب و شهید آذربایجان شرقی از دکتر _ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هدایت شده از سیدرحیم مرسلی
خاطرات برادر رزمنده جانباز حاج مهدیقلی رضایی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 نصر هفتم 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 قسمت چهارم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 چهار روز بعد عصر هنگام، سید زعفرانچی با آمبولانسی به مقر آمد. مرا که دید گفت:"مهدیقلی، فکر می کنی پشت آمبولانس چی هست؟" فکرم دور وسایل تدارکاتی می گشت که سید زعفرانچی گفت:"برو پشت ماشین نگاهی بنداز. " در عقب آمبولانس را باز کردم؛پیکر دو شهید آرام کنار هم قرار گرفته بود!پتویی را که رویشان بود، کنار زدم. خودش بود؛حمید اللهیاری که به جمع شهدا پیوسته بود!شهید دیگر تخریبچی بود و به نظر می رسید که آنها هنگام شناسایی روی مین رفته اند. بالای سرشان نشستم و آن قدر گریه کردم که آرام شدم. مدتها بود که شهادت دوستانم برایم ارمغان امید بود اما آنجا پشت آمبولانس، هر چه به چهره حمید نگاه می کردم حس می کردم به این زودی‌ها به او و سایر شهدا نخواهم رسید. از مدتها پیش که راه رفتن را در خانه شروع کرده بودم، سعی می کردم در انجام کارهایم خودکفا بشوم. در مقر هم به رغم روابط صمیمانه بچه‌ها سعی می کردم باری روی دوش کسی نباشم. بچه‌ها مراقبم بودند و در رفت و آمد، جمع کردن رختخواب و شستن لباسها کمکم می کردند. بعد از ماهها که به دلیل عفونت زخم کمرم به حمام نرفته بودم، آنجا بچه‌ها با ماشین مرا به حمامی که در قسمت پایین مقر و کنار جاده بود می بردند. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 برگرفته از کتاب لشکر خوبان، خاطرات مهدیقلی رضایی به کوشش معصومه سپهری،انتشارات سوره مهر،چاپ چهل و چهارم، صفحات ۵۵۱ و ۵۵۲