eitaa logo
قرارگاه تربیتی شهید پاسدار علی اصغر محمودی نژادی
117 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
7 فایل
با حضور خواهرها و برادرها و همرزمان پاسدار علی اصغر محمودی نژادی متولد ۱۳۴۴/۹/۲۱ تبریز مجروحیت سال۱۳۶۱ عملیات رمضان پاسگاه زید شهادت ۱۳۶۲/۸/۱ منطقه پنجوین مرز ایران و عراق آیدی ما جهت خاطره گویی از شهدا👇 @Antzar110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساقیا لبریز کن ساغر ز می انتظار باده خواران تا به کی جلسات آنلاین تفسير نهج البلاغه بازمانده https://eitaa.com/joinchat/1460404504C51a920d9b8
علی برکت‌الله پزشکیان در حکمی ظریف را به ریاست شورای‌ راهبری دوره انتقال دولت‌ چهاردهم منصوب کرد. Https://eitaa.com/bisimchi10
هدایت شده از سیدرحیم مرسلی
خاطرات برادر رزمنده جانباز حاج مهدیقلی رضایی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 نصر هفتم 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 قسمت یازدهم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 به راننده جیپ که اهل زنجان بود و ما را تا قرارگاه رسانده بود، گفتم او هم بیاید تا در مواقع لزوم کمکمان کند. مدتی بود عصا را بر زمین گذاشته بودم و فقط با تکیه بر پای سالمم پیش می رفتم. راه افتادیم. قدم به قدم از مقر ارتش که در جای نسبتأ بلندی بود، پائین رفتیم و چون می ترسیدم همان اول کار بیفتم و مایه خنده و تمسخر آنها بشوم، بیشتر احتیاط می کردم. البته همراهانم هم ملاحظه مرا می کردند و آهسته آهسته می آمدند. سرانجام به نهری که حد فاصل ما با جاده بود، رسیدیم. نهر عریضی بود و می بایست از روی سنگهایی که وسط نهر بود می پریدیم و بدان سو می رسیدیم.منی که هنگام راه رفتن در جای مسطح امکان افتادنم بود، آنجا می خواستم از این سنگ تا آن سنگ بپرم؛آن هم توی آب!خودم هم به سختی باورم می شد.خیلی جدی به تخریبچی ها گفتم :"شما روی سنگ جلو بایستید که وقتی من می پرم، اگه پام خم شد و افتادم، منو بگیرید که توی آب نیفتم!" هر بار که می پریدم، بچه‌ها مرا می گرفتند و داد و هوار راننده به هوا بر می خاست او که از همان آغاز حرکت نگران من بود، هر بار که می پریدم داد می زد:"ای وای!ایندی یخیلار!..."(ای وای!الان می افته! خوشبختانه از نهر گذشتیم و من توی آب نیفتادم. تیراندازی تک و توکی هم از جانب دشمن صورت گرفت و ما به هر نحو ممکن به جاده مورد نظر رسیدیم. باورم نمی شد آنجا باشم. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 برگرفته از کتاب لشکر خوبان، خاطرات مهدیقلی رضایی به کوشش معصومه سپهری، انتشارات سوره مهر، چاپ چهل و چهارم، ۱۳۹۲، صفحات ۵۵۷ و ۵۵۸
هدایت شده از سیدرحیم مرسلی
با خاطرات برادر رزمنده تخریبچی حاج علیرضا قهرمان پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 لباس گشاد، ۵شهریور ۱۳۶۱، تبریز، اعزام نیرو(قسمت دوم ) 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 در دلم می گویم:"باز صد رحمت به عوض محمدی!حداقل می فهمیدم اون چی میگه !"کوله پشتی را برمی‌دارم و از اعزام نیرو بیرون می زنم. به خودم می گویم:"همین که خرت از پل گذشته، خدا را شکر کن پسر!تو برای شناسنامه نگران بودی، حالا به فکر سایز لباستی؟!سایز لباس را یک کاری می کنی!مگه اومدی فروشگاه لباس بخری که حق انتخاب داشته باشی؟" بعد، سعی می کنم حرف مأمور اعزام نیرو را با خودم دوره کنم:"باید خودتو اندازه لباس خدمت کنی!" بیخیال لباس می شوم، حتما مادر برایش چاره ای دارد. کوله را روی کولم انداخته ام. کم کم دارم باور می کنم که قرار است فردا به مدت یک ماه به دوره ی آموزش نظامی اعزام بشوم و فصل جدیدی از زندگی برایم آغاز شود. احساس اضطراب دارم. انگار در دلم سرکه می ریزند!مسیری طولانی را به سمت محل خودمان پیاده روی می کنم تا با هیجان و گفت وگو های درونی ام کنار بیایم. صدای حرف های دوست و آشنا، در گوشم می پیچد: _درس بخون، درس خوندن خودش یه نوع جنگیدنه... -بزرگتر از تو توی جبهه، مجروح وکشته و داغون برگشتند؛بمون پیش پدر و مادرت تا عصای دستشون باشی... -امام دستور داده که جوانها تنور جنگ رو گرم نگه دارند!برو؛ناسلامتی تو هم جوونی! _آزاد کردن قدس و فلسطین هم وظیفه مسلموناست؛چه برسه به کشور خودت؛برو! _بمون توی همین مسجد خدمت کن. این جوری هم دنیات رو داری هم آخرتت رو. _ماشاءالله پسر؛ برو !تا مشتاق هستی برو جبهه؛بعدا پشیمون میشی که نرفتی... _وظیفه تو نیست بری. وقتی سرباز شدی اگر هنوز جنگ بود، برو... _الان وظیفه رو فهمیدی، حالا که فهمیدی به گردنته و باید بری.... درذهنم با حرفهایی که از دیگران در این مدت شنیده ام کلنجار می روم. نرو...برو...بمون...بعدأ برو...حتی حرف آن پیرزن را که در مسجد دیده بودم خیلی شفاف در ذهنم مرور می کنم:"برو پسرم راه کربلا رو باز کن!خیلی ها آرزوی زیارت کربلا دارند!" 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 برگرفته از کتاب به سوی معبر، نوشته علیرضا قهرمان پور، تهران، نشر بید، ۱۴۰۳، صفحات ۲۶ و۲۷
هدایت شده از سیدرحیم مرسلی
🏴 برنامه هیئت رزمندگان گردان الرعد (تخریب ) لشکر ۳۱عاشورا : 🗒روز دوشنبه ۱۴۰۳/۴/۲۵بمناسبت تاسوعای حسینی 🕢 ساعت ۱۱ قبل از ظهر ا🕌 جاده تبریز آذرشهر،جنب پلیس راه،روستای آخولا،مسجد حضرت ولیعصر (علیه السلام) 📗 حضور خانواده های محترم بلامانع است. 🪑میزبان:برادر حاج محمود افسرنام رزمندگان _گردان _الرعد_ تخریب _لشکر ۳۱_ عاشورا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الهے ✨در این شبهاے محرم ✨امیدوار کن کسے ✨را که به آستانت ناامید است ✨بگیر دستے که ✨بسوے تو بلنـد است ✨مستجاب کن دعای ✨کسے که با اشکهایش ✨تو را صدا میـزند شبتون سرشاراز آرامش🌸 🌸🍃