eitaa logo
انتشارات شهرستان ادب
136 دنبال‌کننده
28 عکس
0 ویدیو
0 فایل
برای ثبت سفارش به سایت ادب‌بوک مراجعه کنید: www.adabbook.com
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم‌های انگشت‌شماری توی این دنیا هستند که چهرۀ درهم و لرزانشان را هم بشـود دوست داشت. آن چشـم‌های بی‌تاب می‌خواستند تر بشوند و اگر آدم‌ها رفته بودند و تابلوها تمام شـده بود، اگر من می‌توانستم و می‌خواستم، دســت‌های نــازلی از خــودش کنــده می‌شــد و جــایی در مــن پیدا می‌کرد که غده‌های گوشۀ چشمش را بگذارد باز شوند. باز شوند و هی بتراوند یک جایی روی شانه‌های من. من چه بودم آن موقع؟ غرق طور دیگری از زیبایی، یا مانده زیر آوار ِپشت ِهم خط‌های شکسته‌ای که دلم را می‌خراشیدند. هی می‌خراشیدند و باز برمی‌گشتند و روی خراش‌ها زاویۀ تند و تیز فرو می‌کردند...
دربارۀ اعتبار معراج بپرس دربارۀ روزگار تاراج بپرس دربارۀ جشنوارۀ سبز صعود چشمی برسان به اوج، از کاج بپرس @shahrestaneadabpubb
حسین... حسین... حسین... آن‌قدر که از دیروز تا به‌حال این اسم را شنیده‌ایم، در زمان حیات حسین نشنیده بودم. ما او را کشتیم که نامش گم شود و نشانش پاک گردد، اما انگار او زنده‌تر از قبل است. دیروز با جسمش جنگیدیم و از امروز به بعد باید با اسمش بجنگیم. قیمت با تخفیف: 36 هزار تومان
برگشته‌ای بدون سوارت به خیمه‌گاه در امتداد واقعه، در عصر اشک و آه دلواپس کسی‌ست نگاهت قدم‌قدم گاهی اگر به پشت سرت میکنی نگاه یالت چقدر سرخ، خیالت چقدر سرخ چشمت به خون نشسته چرا؟ آه ذوالجناح! افتاده عرش روی زمین در کجایِ راه؟ با بادهای سرخ سماعی‌ست خون‌چکان هرسنگ روضه‌خوان شده بر خاک روسیاه تن‌ها رها به دشت، خدایا چه بی‌سپر سرها به‌روی نیزه، دریغا چه بی‌گناه ُ فریاد «یا بُنَیَّ» جهان را گرفته است بوی مدینه می‌وزد از سمت قتلگاه
همی ناگاه حسین ابن علی _طفل بود_ بر آن جایگاه رفت و پیشِ رسول و جبریل رفت. جبریل گفت: «یا رسول‌الله، این کیست؟» گفت: «پسرِ من است.» جبریل گفت: «یا رسول‌الله، او را دوست داری؟» گفت: «آری.» جبریل گفت: «امت تو او را بکشند.» رسول گفت: «امت من؟» گفت: «امتِ تو. اگر خواهی، آنجا که او را خواهند کشت به تو نمایم.» و اشارت کرد به طف از جانب عراق. و از آنجا قبضه‌ای خاک برگرفت _سرخ!_ و به رسول نمود. حسین را دید در کویی با کودکان بازی همی‌کرد. رسول فراز آمد. حسین از این سوی و از آن سوی می‌رود و می‌گریزد و رسول می‌خندد تا او را بگرفت. دستی بر سرش نهاد و دستی در زیر زَنَخَش و بوسه بر دهانش می‌نهاد... زندگی پیامبر : یاسین_حجازی قیمت با تخفیف: ۴۰۰ هزار تومان
کوچه‌ها هنوز از دعا و گریۀ کسی معطر است، کوچه‌ها هنوز داغدار مادر است، کوچه‌ها هنوز یادگار غربت برادر است، کوچه‌ها هنوز در به خنده وا نکرده‌اند، اخم کوچه‌ها هنوز درهم است. تا ابد محرم است.
حبقوق با مهربانی به تک‌تک آن آدم‌ها لبخند زد. -بگذار دردهایشان را بگویند. اگر گوش‌های ما از شنیدن خسته شود، بازهم گوش‌هایی هست که همیشه برای شنیدن دردها و نیایش‌های ما، باز است و هرگز خسته نمی‌شود؛ خداوند، خدای بزرگ ما! آن قدوس که از ازل بوده، نخواهد گذاشت که ما نابود شویم. خدا صخرهٔ ماست... چشمان خدا پاک‌تر از آن است که بر گناه بنگرد، و او عادل‌تر از آن است که بی‌انصافی را تحمل کند. قیمت با تخفیف: 105 هزار تومان رمان_فارسی
مورچه‌ها در صف قند و شکر مورچه‌ها در صف نان و برنج مورچه‌ها مثل قطاری بزرگ بیش‌‌تر عمرشان نوبتی پشت‌ِ سرِ هم گذشت مثلِ ما در صف قند و شکر مثل ما در صف نان و برنج ؟ قیمت: 19 هزار تومان
پرده پیچ‌وتاب می‌خورد و تا وسط اتاق می‌دود. دود را به سینه می‌دهم. پنجره غیژغیژ صدا می‌کند. بویی عجیب به کندی همه جا پر می‌شود. باد همیشه بوهای عجیب می‌آورد. پنجره صدا می‌کند. پرده در وسط اتاق می‌رقصد. دود را بیرون می‌دهم. آرزو می‌کنم همیشه مغزم سالم بماند. آرزو می‌کنم او کنارم باشد، نه به این خاطر که دهانش بوی نارنج می‌دهد. نه! این نیست و به‌خاطر موج موهایش هم نیست. دوستش دارم و می‌خواهم کنارم باشد. می‌خواهم آرام باشم. می‌خواهم به عمق چشم‌های سیاهش خیره باشم و چیزی نبینم. می‌خواهم بایستند که من آرام باشم. کاش همه‌جا بوی نارنج می‌داد. می‌گویم: «کاش همه‌جا بوی نارنج می‌داد.» و پرده آرام می‌شود. قیمت با تخفیف: 29 هزار تومان
آرام و صبور از کنار تو گذشت چون سایۀ گنگی از حصار تو گذشت شب نیز رفیق نیمه‌راهی‌ست مرا من ماندم و او در انتظار تو گذشت قیمت با تخفیف: ۱۶ هزار تومان www.adabbook.com