#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#ایثار
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
#بیت_المال
🌷 قابل توجه رییس رؤسا!
🌿 با اینکه پایش را گچ گرفته بود رفت توی حمام و لباس همه ی بچه ها را شست. نصف روز طول کشید.
گفتم الآن تمام گچ، نم برداشته و باید عوضش کرد. اما یک قطره آب هم روی گچ نریخته بود.
میگفت: «مال بیتالمال بود، مواظب بودم خیس نشه»
🌸✨ یاد و خاطره جاوید الأثر سر لشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#ایثار
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
🌷 فرمانده ی آسمانی
🌿 دلم برای حاجی تنگ شده بود. یک روز بعدازظهر که همه از گرما، یک سنگر برای خودشان جور کرده بودند، رفتم قرارگاه. کنار منبع آب نشسته بود و ظرف های ناهار بچّه ها را می شست، یکی یکی.
🌸✨ یاد و خاطره جاوید الأثر سر لشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#تواضع
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
🌷معلم اخلاق
🌿 کنار جاده، یک بسیجی ایستاده بود و دست تکان میداد. حاجی اشاره کرد راننده بایستد. در را باز کرد، طرف را نشاند جای خودش، خودش رفت عقب.
🌸✨ یاد و خاطره جاوید الأثر سر لشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#تواضع
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
🌷 فرمانده ی متواضع
🌿 همه دور هم نشسته بودیم. اصغر برگشت به حاج احمد متوسلیان گفت: احمد، تو که کاری بلد نیستی. فکر کنم تو جبهه جاروکشی میکنی، ها؟
احمد سرش را پایین انداخت، لبخند زد و گفت: «اِی... تو همین مایه ها.»
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#تواضع
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
#بیت_المال
🌷 مدیری مثل مردم
🌿 حاج احمد همیشه عادت داشت برای سفرهای بین شهری در منطقه برود ترمینال و با اتوبوس و دیگر وسایل نقلیه عمومی روانه ی مقصدِ مورد نظرش بشود. برای رفتن به کرمانشاه و شرکت در جلسات شورای فرماندهی منطقه 7 هم، میرفت و مثل سایر مردم سوار مینی بوسهای خطی مریوان - کرمانشاه می شد.
🌸✨ یاد و خاطره جاوید الأثر سر لشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
#بیت_المال
🌷 خوراکی فرمانده
🌿 قوطی کنسرو را باز کردم و گرفتم طرف حاجی.
نگاهم کرد. گفت: «شما بخورین. من خوراکی دارم»
دستمالش را بازکرد. نان و پنیری بود که چند روز قبل داده بودند.
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
#وجدان_کار
🌷 معمولی ترین سرباز
🌿 راضی اش کرده بودند برود بیمارستان صحرایی.
- حق ندارید بگید فرمانده است. می گید سرباز معمولیه.
می خواستند بیهوشش کنند. نمی گذاشت.
- بیهوشیه دیگه. یه وقت چیزی میگم، یکی می شنوه. اگه نامحرم باشه، عملیات لو می ره.
از درد میلرزید.
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
#اخلاص
🌷 درس اخلاص
🌿 دوربین متوجه عصای زیر بغلش شد. احمد سعی می کرد که از جلوی دوربین کنار برود. با دست بچّه های بسیجی را نشان داد و گفت: «اینا عملیات کردن. ما که کاره ای نیستیم برید با اینا صحبت کنید.»
دوربین ولکن نبود. باز هم دنبالش رفت. حاجی سوار جیپ شد و رفت.
🌸✨ یاد و خاطره جاوید الأثر سر لشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#داستان_کوتاه
#ناشناس
#مهربان
🌷ناشناس
🌿سرما پسرک را کلافه کرده بود. سر جایش در جا میزد. ته تفنگ میخورد زمین و قرچ قرچ صدا میداد.
ماشین تویوتا جلوتر ایستاد. احمد پیاده شد.
- تو مثلاً نگهبانی این جا؟ این چه وضعشه؟ یکی باید مراقب خودت باشه. میدونی این جاده چه قدر خطرناکه؟
دست هایش را توی هوا تکان میداد. مثل طلبکارها حرف میزد و میآمد جلو.
- ببینم تفنگتو.
تفنگ را از دست پسر بیرون کشید.
- چرا تمیزش نکردهای؟ این تفنگه یا لوله بخاری!
پسر تفنگ را پس گرفت و مثل بچهها زد زیر گریه.
- تو چطور جرأت میکنی به من امر و نهی کنی! میدونی من کی ام؟ من نیروی برادر احمدم. اگه بفهمه حسابتو میرسه.
بعد هم رویش را برگرداند و گفت: اصلاً اگه خودت بودی میتونستی توی این سرما نگهبانی بدی.
احمد شانه هایش را گرفت و محکم بغلش کرد. بیصدا اشک میریخت و میگفت: تو رو خدا منو ببخش.
پسر تقلّا میکرد شانه هایش را از دستهای او بیرون بکشد. دستش خورد به کلاه پشمی احمد، کلاه افتاد. شناختش. سرش را گذاشت روی شانهاش و سیر گریه کرد.
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد.✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#تواضع
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
#همدردی
🌷روحیه ی دردمندی
🌿حاجی داشت گریه می کرد. از یکی پرسیدم: «چی شده؟» گفت: «یه نفر بالای کوه دستش ترکش خورده بود. نتونستن اون بالا کاری بکنن، دستش قطع شد.» بی صدا اشک می ریخت.
🌸✨ یاد و خاطره جاوید الأثر سر لشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#قدر_شناسی
🌷دیدار یار
❤️خرمشهر که آزاد شد، رفت تهران. وقتی رسید سرِ خاک جهان آرا، نشست و سیر گریه کرد، گریه کرد تا بی هوش شد.
🌸✨یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد.✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#ولایت_فقیه
🌷 اعتقاد به امام رحمة الله علیه
🌿 از خانه امام آمد بیرون. با غیظ نگاهی به عصا کرد و محکم زدش زمین. بلند گفت: به خدا دیگه عصا دست نمی گیرم.
امام پرسیده بود: پات چی شده؟
جواب داده بود: زخمی شده.
امام روی پایش دست کشیده بود.
- ان شاء اللّه زود خوب می شی و میری دنبال عملیات.
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
#بیت_المال
🌷 شیوه استفاده از بیت المال
🌿 هر وقت می خواست به تهران برود، تا سنندج را با جیپ می رفت و آنجا به این عنوان که سفر شخصی من دخلی به استفاده از وسیله ی بیت المال ندارد، جیپ را با راننده به مریوان بر می گرداند و می رفت ترمینال، سوار اتوبوس می شد و به تهران می رفت.
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
🌷 جدی و مهربان
🌿 هر روز توی مریوان همه را راه میانداخت؛ هر کس با سلاح سازمانی خودش. از کوه میرفتیم بالا. بعد باید از آن بالا روی برفها سر میخوردیم پایین. این آموزشمان بود. پایین که میرسیدیم، خرما گرفته بود دستش به تک تک بچّهها تعارف میکرد. خسته نباشید میگفت.
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
🌷آثار شکنجه و جراحت و سوختگی
🌿 توی رختکن حمام، همه، لباس هایمان را در آوردیم به جز برادر «احمد» هر چه اصرار کردیم او هم لباس هایش را در آورد و بیاید، طفره رفت. این موضوع برای ما شده بود. معمّا؛ تا اینکه یک بار که بنا شد به حمّام برویم، من یکی پشت در، پای رختکن دیدم احمد به سرعت مشغول درآوردن لباسهایش شده... یا امام زمان! تمام بدنش پر از آثار شکنجه و جراحت و سوختگی بود. تا متوجه حضور من شد، با لحن گلهمندی گفت: «برادر کار خوبی نکردید. آنچه دیدی بین خودمان بماند. باشد؟» اشکم را در آورد قول دادم دیده را نادیده فرض کنم.
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
#مبارزه_با_تبعیض
🌷 تنبیه بدون هیچ ملاحظهای
🌿 فرمانده گردان میخواست برود تو. بحث میکرد اما سرباز جلویِ در، گوشش بدهکار نبود. زنجیر را پایین نمیانداخت.
حاجی رسید دم در از سرباز پرسید: چی شده؟
گفت: این آقا برگهی تردد ندارن، ولی اصرار میکنن برن تو. باید چی کار کنم؟
بدون هیچ ملاحظهای گفت: بیست و چهار ساعت بازداشتش کنید.
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
🌷 تنبیه و درخواست
🌿 یک بار رفتیم یکی از پاسگاههای مسیر مریوان. توی ایست بازرسی هیچ کس نبود. هر چه سر و صدا کردیم، کسی پیدایش نشد. رفتیم سنگر فرماندهیشان. فرمانده آمد بیرون، با زیرپوش و شلوار زیر. تا آمدم بگویم: «حاج احمد داره میآد» خودش رسید. یک سیلی زد توی گوشش و بعد سینهخیز و کلاغ پر.
برگشتنی سر راه، همان جا، پیاده شد. دست طرف را گرفت کشید کناری. گوش ایستادم.
- من اگه زدم تو گوشت، تو ببخش. اون دنیا جلوی ما رو نگیر.
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
#امانتداری
🌺 جلوهای از امانتداری
پرسید: کجا بودی تا حالا؟
گفتم: داشتم غذا میخوردم.
دست انداخت یقهام را گرفت و با خودش برد.
یک پسر هفده - هجده ساله روی تخت دراز کشیده بود ما را كه دید، ترسید دست و پایش را جمع کرد.
اینا چیه روی دستای این؟
یقهام هنوز دستش بود. نفسم بالا نمیآمد. گفتم: ... خون.
رو کرد به آن پسر، پرسید: از کی این جایی؟
- یک هفته س.
دیگه داشت داد میزد.
- گفتهای دستاتو بشورن؟
- گفتم، ولی کسی گوش نداد.
یقهام را از لای دستش کشیدم بیرون، در رفتم.
من را دید دوباره شروع کرد به داد و فریاد.
با التماس گفتم: حاجی، به خدا من فقط دو ساعته از مرخصی اومدهام.
نه خیر، یک ساعت و نیمه که اومدی، اما به جای این که بیای به مجروحا سر بزنی رفتی به کیف خودت برسی.
سرم پایین بود که صدای گریهاش را شنیدم.
تو هیچ میدونی اون بچّه دست ما امانته؟...میدونی مادرش اونو با چه زحمتی بزرگ کرده؟
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
#رفتار_با_اسیر
🌷 رفتار با اسیر
🌿 حاج احمد آمد طرف بچّهها از دور پرسید: چی شده؟
یک نفر آمد جلو و گفت: هر چی بهش گفتیم، مرگ بر صدام بگه نگفت به امام توهین کرد. من هم زدم توی صورتش.
حاجی عصبانی شد و گفت:
کجای اسلام داریم که میتوانید اسیر رو بزنید؟! اگه به امام توهین کرد، یه بحث دیگهس تو حق نداشتی بزنیش.
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
🌷 در نگاه دشمن
🌿 یکی از کوملهها با ناله گفت: «چه بگویم، میان اینها آدمی است به اسم احمد متوسلیان، تازه از تهران آمده. این آدم پدر ما را درآورده. از وقتی که آمده اینجا، تمام کار و کاسبی ما کساد شده. این آدم به تمام کمینهای ما ضد کمین میزند، عملیات هایش هم خانمانسوزه.»
رو به یکی از کُردها گفتم: اگر حاج احمد را ببینی، میشناسی؟
مرد گفت: قیافهاش را ندیدم. ولی میدانم که خیلی جدی است.
رو به مردِ کُرد گفتم: آن مردی که کنارت نشسته احمد متوسلیان است.
مرد کُرد نگاهی به حاج احمد انداخت، حاج احمد هم نگاهی به او انداخت، متوجه شدم رفیق مان شلوارش را خیس کرده است.
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت_انقلابی
🌷 فارسی را پاس بداریم
🌿 خرما تعارفم کرد. گفتم: «مرسی»
گفت: چی گفتی؟
گفتم: مرسی.
ظرف خرما را داد دست یکی دیگر. گفت: بخیز.
هفت - هشت متر سینهخیز برد.
گفت: «آخرین دفعه ت باشه که این کلمه رو میگی.»
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#جمهوری_اسلامی
#مدیریت_انقلابی
🌷 فقط جمهوری اسلامی
🌿 عصبانی گفت: نگه دار ببینم این کیه؟
پیاده شد رفت طرف مردِ کُرد. هیکلش دو برابر حاجی بود. داشت با سبیلِ کلفتش بازی میکرد.
- ببینم تو کی هستی؟ کارت چیه؟
- من؟ کوملهم.
چنان سیلی محکمی بهش زد که نقش زمین شد. بعد بالای سرش ایستاد و بلند گفت: «ما توی این شهر فقط یک طایفه داریم. اون هم جمهوری اسلامیه و السلام.»
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
🌷 تدبیر در عین نداری
🌿 بچّههای توپخانه هیچ چیز برای شلیک نداشتند. مرحله دوم هم قرار بود شروع شود. یک گروهان را فرستاد توپخانهی عراق را گرفتند با خنده آمد سراغ بچّهها.
«برین هر چی مهمات لازم دارین بردارین.»
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
🌷 افق دید
🌿 - حاج آقا! بیخوابیِ این چند شب اَمان ما را بریده، انشاءاللّه امشب خوابِ سیری خواهیم کرد.
حاج احمد قبل از هر جوابی او را با خود از سینه کشِ خاکریز بالا برد، به سمت غرب اشاره کرد و گفت: «ببینم بسیجی!میدانی آنجا کجاست؟»
-نمیفهمم حاج آقا!
حاج احمد گفت: «یعنی چه مؤمن؟!نمیفهمم چیه؟! آنجا انتهای افق است. من و تو باید این پرچم خود را آنجا بزنیم. در انتهای افق. هر وقت آنجا رسیدی و پرچم خود را کوبیدی، بعد برو بخواب!»
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#استقامت
#مدیریت_انقلابی
🌷 شب عاشورا
🌿 هر کداممان اندازهی ده - پانزده نفر کار کرده بودیم. خیلیها هم شهید شده بودند. بعد از بیست و پنج روز ماندن در منطقه، حاجی آمده بود برایمان صحبت کند، خودش هم مجروح بود و روی ویلچر.
- بچه ها، ما دیگه نیرو نداریم. فقط شماهایید. بدونید که امروز هم روز عاشوراست. شما باید بمونید خرمشهر رو آزاد کنید.
هیچ کس حتی یک قدم نرفت عقب؛ مثل خود حاجی.
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq