از من مرا بگیر و خودت را به من بده
https://rasekhoon.net/photogallery/show/1538452
حر ریاحی افسار اسبش را گرفت و به یکی از همقبیلههایش گفت: «تو اسبت را آب دادی؟» همقبیلهای گفت: «نه» و فکر کرد او می خواهد به بهانهای از جنگ کنار بکشد. حر به بهانۀ آبدادن به اسب سوار شد و کمکم از لشکر عمر دور شد. یک نفر از سپاه گفت: «چه کار میخواهی بکنی حر؟ میخواهی به حسین حمله کنی؟»
جوابش را نداد. بدنش می لرزید. حالش عادی نبود.
همان سپاهی گفت: «هیچوقت ندیده بودم از جنگ بترسی و بلرزی. بهخدا اگر از من می پرسیدند شجاعترین آدم کوفه کیست، تو را میگفتم. این چه وضعی است که تو داری؟»
حر گفت: من خودم را بین بهشت و جهنم می بینم و به خدا حتی اگر پارهپاره بشوم و بسوزانندم، هیچچیز را به بهشت نمیفروشم. بعد به اسبش هی زد و به تاخت رفت سمت سپاه کوچک حسین...
#محرم #عزاداری #تکیه #تکیه_مجازی #تکیه_مجازی_راسخون #سخن_آوا #راسخون #پوستر #عکس_نوشت_محرم #هیئت_مجازی #حر_ریاحی #حر #حر_باش