#سبک_زندگی
#کودک_و_نوجوان
#خانواده_بزرگ_من
👴🏿پدر بزرگ
🌹پدربزرگ یک عالم خط روی صورتش دارد. مادرم می گوید: این ها چین و چروک هستند.
من چهارتا از چین و چروک های بابابزرگ را خیلی دوست دارم. دوتا در گوشه های چشم هایش هستند ودوتا هم در گوشه های لب هایش. وقتی پدربزرگ لبخند می زند این چهارتا چین و چروک پیدایشان می شود. پدربزرگ خیلی مهربان است و هیچ وقت حوصله اش سر نمی رود.
هر وقت به خانه مان می آید مرا به پارک می برد. توی جیب هایش همیشه شکلات و آجیل پیدا می شود.
🌹او هیچ وقت نمی گوید برویم، خسته شدم. اما وقتی کمی راه می رویم خسته می شود و نفسش می گیرد. پدر بزرگ گاهی وقت ها خانه ی ما می خوابد گاهی از خرخرهایش می ترسم. وقتی بیمار می شود خیلی ناراحت می شوم. هیچ وقت دلم نمی خواهد بیمار باشد.
پدرم می گوید: پدر مثل یک درخت است. می توانی به آن تکیه کنی می توانی به او پناه ببری و می توانی زیر سایه اش احساس آرامش کنی. و همیشه دعا می کند: خدایا از پدر و مادر من مراقبت کن. همان طور که آن ها از من مراقبت می کردند.❤️
✍️نویسنده: علیرضا متولی
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#یاس_نبوی
#خانواده_بزرگ_من👨👨👧👧
👵🏻من دوتا مادربزگ دارم اما درباره یکی از آنها می خواهم برایتان بنویسم.
🍃مادر مادرم خیلی ماه است. مهربان است. دست هایش مثل همیشه بوی عجیبی می دهد. من این بوها را خیلی دوست دارم. مادرم می گوید: مادربزرگ عاشق اشپزی است.
من هم می گویم: برای همین است که غذاهایش خوشمزه است.
🍃وقتی می خواهیم پیتزا بخوریم مادربزرگ اخمو می شود و می گوید: غذاهای بیرون خوب نیستند. خودم یک غذای خوشمزه برایتان می پزم.
مادربزرگ من زیارت امام رضا (ع) را دوست دارد. ما هم دوست داریم و مادربزرگ را به زیارت می بریم.
مادربزرگ همیشه قصه های خوبی داد که برای ما تعریف می کند. قصه های او را در هیچ کتابی ننوشته اند.
مادرم می گوید: اگر کمک های مادربزرگ نبود من نمی توانستم شما را بزرگ کنم. راست می گوید. از وقتی نی نی داداش به دنیا آمده است مادربزرگ زیاد به خانه ما می آید. مادربزرگ استاد حمام کردن نی نی داداشی است.
✍️نویسنده:علیرضا متولی
🆔 @ShamimeOfoq
#یاس_نبوی
#سبک_زندگی
#کودک_و_نوجوان
#مهارتهای_زندگی
#خانواده_بزرگ_من
🙎🏼♀️♂برادر
💗برادرم کوچک است. من به او می گویم نی نی داداش. صبح ها که می خواهم ببوسمش خواب است. شب ها که او می خواهد با من بازی کند، من خوابم می گیرد.
وقتی گریه می کند مادر می گوید: شاید جایش خیس است.پدر می گوید: شاید گرسنه است. مادربزرگ می گوید: نه جایش خیس است و نه گرسنه است. پشتش را بمالید خوب می شود. مادر پشتش را می مالد و نی داداش کمی از شیرهایی را که خورده است بالا می آورد و بعد دیگر گریه نمی کند. نی نی داداش همیشه بوی خوبی می دهد. پدر می گوید: این بوی بهشت است.
مادر می خندد و برای نی نی داداش شعرهای بی سر و ته می خواند و نی نی داداش من می خندد. اما وقتی پدر این شعرها را برایش می خواند گریه می کند. مادر به پدر می گوید بالا بروی کلاس آواز شرکت کنی.
نی نی داداش هر وقت مرا می بیند، دست و پا می زند و شادی می کند. من او را بغل می کنم و گردنش را بو می کنم می خواهم بدانم بوی بهشت چه جوری است.
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#کودک_و_نوجوان
#مهارتهای_زندگی
#خانواده_بزرگ_من
🌸خواهر
نمی فهمم یک نفر باید چندتا اسم داشته باشد. مادرم به خواهرش می گوید آبجی. پدرم به خواهرش می گوید: همشیره، اما من به خواهرم می گویم آجی! خودش می گوید: آجی چیه من نرگسم!
دلم نمی خواهد اسمش را صدا کنم همان آجی خوب است. آجی من مهربان است به من دیکته می گوید و موهایم را شانه می کند.
گاهی می گویم: بیا با هم برویم پارک.
🌺آجی می گوید: برای فردا یک عالم درس دارم؛ اما با دوستش یک ساعت تلفنی حرف می زند و حرص مرا در می آورد. او در دانشگاه درس می خواند. وقتی مادر می رود بیرون غذای روی اجاق را به آجی می سپرد. این جور وقت ها نمی دانم چرا بوی سوختگی می دهد. آجی من کمی فراموشکار است اما نمره هایش همیشه بیست است.
✍🏼نویسنده: علیرضا متولی
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#کودک_و_نوجوان
#خانواده_بزرگ_من
مادر🧕🏻
🍀مادر صبح زود از خواب بیدار می شود. همیشه زودتر از وقتی که دوست دارد بیدار می شود.
مامان همیشه پدر را از خواب بیدار می کند. بابا همیشه دیرتر از وقتی که دوست دارد از خواب بیدار می شود. مامان هیچ وقت چیزی را جا نمی گذارد. برای اینکه همه چیز توی کیف مامان است. حتی چیزهایی که به دردش نخورند. کیف مامان شلوغ است برای همین وقتی موبایلش زنگ می زند خیلی دنبالش می گردد.
مامان خسته است اما به روی خودش نمی اورد.وقتی خرید می کند و زنبیلش سنگین است می خواهم به او کم کنم اما نمی توانم آن را بلند کنم. وقتی مامان رخت ها را می ریزد توی ماشین لباسشویی گاهی یادش می رود جیب های لباس بابا را خالی کند و پولهای بابا را می شوید. بابا اخم می کند اما مامان لبخند می زند و می گوید: این پولها کثیف بودند و باید می رفتند حمام. ببین چقدر نو شده اند حالا می توانی آن ها را عیدی بدهی و یکی را برای خودش برمی دارد.
✍🏼نویسنده: علیرضا متولی
🆔 @ShamimeOfoq