🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃
🌷شفای مریض فلج باعنایت امام زمان(ع)
🔻نجم الدین جعفر بن زهدری می گوید:
به بیماری فلج مبتلا شدم، پس از مرگ پدرم، مادر بزرگ پدریم کمر همت به علاج من بست، او با تمام توان به معالجه من پرداخت، ولی اثری نبخشید.
به او گفتند: از پزشکان بغداد کمک بگیر.
او از پزشکان دعوت به عمل آورد، و آنها مدتی طولانی در حله مرا تحت معالجه قرار دادند اما سودی نبخشید.
تا این که به او گفتند: او را به قبه شریف منسوب به امام زمان(علیه السلام) در حله ببر تا شفا یابد.
شبی همراه مادر بزرگم به زیر گنبد شریف حضرت (علیه السلام) مشرف شده ودر آنجا بیتوته کرده بودم، ناگاه به دیدار حضرت موفق شدم.
حضرت رو به من کرد و فرمود: برخیز!
عرض کردم: آقا جان! یک سال است که نمی توانم از جا برخیزم.
فرمود: برخیز! به اذن خدا!
و مرا برای ساختن یاری نمودند؛
هنگامی که مردم از شفای من مطلع شدند چنان برای ملاقاتم هجوم آوردند که چیزی نمانده بود که کشته شوم.
آنها تمام لباس هایم را به عنوان تبرک تکه پاره کردند، وبر من لباس دیگر پوشانیدند، آنگاه به خانه بازگشتم، ولباس خود را عوض کرده ولباس آن ها را برایشان فرستادم.
📕بحار الانوار؛ ج 52، ص 73
❣ @arefeen
🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃
🌷🍃🌷🍃🌷
👌حتماً بخونید💔
💠دعا کنید خدا فرج مرا برساند❗️
💯سیّد حلاوی قصیده ای از رنج و محنت شیعیان سروده بود که امام زمان (عج) به دو نفر از بزرگان نجف در عالم رؤیا فرمودند:
🌺بروید به سیّد بگویید:
☀️سیّد! این قدر دل مرا مَسوزان،
این قدر سینه مرا کباب مکن، این قدر ناراحتی شیعه را به گوشم مرسان، من از شنیدن آن متأثر می شوم!
☀️سیّد! کار به دست من نیست، به دست خداست. دعا کنید خدا فرج مرا برساند تا شیعیانم را از این شکنجه ها نجات دهم!
📚مجالس حضرت مهدی(عج)، ص109
🌹✨اللهم عجل لولیک الفرج بحق الحسین✨🌹
❣ @arefeen
🌷🍃🌷🍃🌷
#روحانیون_قدر_لباس_خودرا_بدانند
🌹آیت الله کوهستانی(ره):
🍃اگرچه #عمامه یک پارچهای بیش نیست و شاید چندان وزنی هم نداشته باشد؛ ولی از کوه «احد» هم #سنگینتر است❗️
❣ @arefeen
🔆💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠
👌تلنگـــ✨ــــر نـــ✨ـــاب
💢خاک پای پدر و مادر باشید❗️
♨️مواظب باشید عاق والدین نشوید
و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:
❌خدایا من از این فرزندم نمی گذرم!
🚫یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید؛ حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی!!
🔰پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
⚜حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که "بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!
🔻حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت:
✨پدر جان! دعا کن بفهمم!!
⛔️نگفت این کتاب را من خودم نوشتم؛
نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت:
✨پدر جان! دعا کن بفهمم!!
🆔 @arefeen
💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
🔴آیا شما طی الارض دارید⁉️
🌹آیت الله نورالله شاه آبادی تعریف میکند:
☀️روزی من به همراه دو نفر دیگر از شاگردان آیت الله میرزا محمد علی شاه آبادی(ره)، در محضر ایشان بودیم که ایشان فرمودند:
🔻سالک اگر روی افکار و خطورات خود تمرکز کند(یعنی کنترل کند)، در همان اوایل، طیالارض نصیبش میشود.
🔷پس از این حرف ما چند نفر درِ گوشی از هم پرسیدیم که آیا تو طیالارض داری؟ خیر! شما چه؟ من هم که ندارم و نتیجه گرفتیم که خود آقا چنین قدرتی دارد!
🔷به ایشان عرض کردیم: آقا ما از هم پرسیدیم و دیدیم که هیچ یک چنین ویژگی ای نداریم، پس شما در صحبت خودتان چه کسی را می فرمودید؟
🌺ایشان فقط یک جمله فرمودند:
🌾هر که را اسرار حق آموختند
🌾مُهر کردند و دهانش دوختند
📚کتاب آسمانی؛ رستگاران
↶♡☆{ به ما بپیوندید }☆♡↷
❣🍃✨کانال معرفتی #عارفین✨🍃❣
http://eitaa.com/joinchat/57344004C7961b6a51a
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
🌻🍃✨🌻🍃✨🌻🍃✨🌻🍃
💢دستورالعملی برای رفع گرفتاریها❗️
🌺علامه حسن زاده آملی:
💠در جواب جوان وارستهای که از ایشان برای رهایی از گرفتاریهای روحی، تقاضای ذکر یا دستورالعملی نمود فرمودند: دو مطلب به شما عرض میکنم، یقیناً اثر دارد به شرط این که، اقلاً یک اربعین بر آن مداومت داشته باشید:
☀️ذکر شریف «یا حی یا قیوم یا من لا اله الا انت» که گفته اند، اکثار در آن سبب حیات و زیادت عقل می شود و مجرب هم است!
☀️سوره غنی(واقعه) را بخوانید، تا غنی در علم و بعداً هم چیزهای دیگری شوید؛ چون روایت شده است.!
❣ @arefeen
🌻🍃✨🌻🍃✨🌻🍃✨🌻🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌷حکایت زیبا و قابل تامّل
در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید:
آقا این بسته نون چند؟
فروشنده با بیحوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن!
پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت:
نمیشه کمتر حساب کنی؟!
توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم: نه، نمیشه!!
دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد!
درونم چیزی فروریخت... هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم.
از نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم!
یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم.
این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود!
به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون!
پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم.
پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همهی دنیا توی دستاشه!
چه حس قشنگی بود...
اون روز گذشت...
شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله
با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛
ازم فال میخری؟
با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟
فالی دو هزار تومن!
داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی!
با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا پول خرد ندارم!
و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم...
اشکال نداره، یه فال مهمون من باشید!!
بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛
یه فال مهمون من باش!!
از اینهمه تفاوت بین آدمها به ستوه اومدم!
صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشندهی بالغ و به ظاهر عاقل که صاحب یه مغازهی لوکس تو بهترین نقطهی شهر تهران بود؛ از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت..
اما
یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ی فال فروش دوست داشت یه فال مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت.....
همین تلنگرای کوچیک باعث میشه ما آدما بهمون ثابت بشه که "مرام و معرفت" نه به سنه، نه به داراییه، نه به سطح سواد آدما!
معرفت یه "گوهر نابه" که خدا نصیب هر آدمی نمیکنه..!
❣ @arefeen
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺