🌺🍃☀️🌺🍃☀️🌺🍃☀️🌺🍃
👌داستان کوتاه و پندآموز
💠حکایت عاقبه بن یزید و استعفا از قضاوت❗️
💭شخصى به نام عاقبه بن یزید كه در عصر مهدى عباسى قاضى بود در بغداد یك روز هنگام ظهر نزد خلیفه آمد و تقاضا كرد كه یك نفر را بجاى او براى قضاوت منصوب نماید تا این كه اسناد و مدارك مربوطه را به او تسلیم كند.
💭مهدى عباسى چون سخن او را شنید خیال كرد یكى از رجال دولت به او به دشمنى برخاسته و او آزرده خاطر و خشمگین ساخته. از این جهت استعفایش را در خواست كرد و گفت: علت آزردگى تو اگر این است كه كسى با تو معارضه كرده بگو تا همین الان به تادیب او فرمان دهم.
💭قاضى گفت: چنین اتفاقى نیفتاده است. مهدى عباسى گفت: پس علت استعفا چیست؟ قاضى گفت: یك ماه پیش دو نفر از مراجعین در خصوص قضیهاى دشوار به محضر قضا حاضر شدند و هر یك ادلهاى و شهودى بر صدق اظهارات خود را در مورد نزاع اقامه كرد و حجتها آورد كه جاى تامل و مطالعه و تحقیق بود.
💭من در برابر این قضیه دشوار فروماندم چندین بار تجدید جلسه كردم و امید داشتم كه آن قضیه را به اصلاح میان طرفین پایان بدهم.
💭در بین یكى از طرفین دعوى خبر یافته بود كه من رطب دوست دارم از این رو براى جلب توجه من در چنین موسم كه فصل نوبر رطب است مقدارى از بهترین قسم آن را كه من هرگز نظیرش را ندیده بودم حتى براى خلیفه نیز در چنین فصلى میسور نیست فراهم آورده و با پرداخت چند درهم رشوه به توسط دربان آن طبق و درهم را نزد من آورد.
💭در این هنگام دربان طبق را در برابر من بر زمین نهاد و گفت: این هدیه فلان است من از مشاهده این وضع سخت ناراحت شدم چندان كه خشمگین شدم دربان را از خدمت براندم و ظرف رطب را به آورده آن باز گرداندم.
💭ولى روز دیگر چون متداعیان به دفتر قضا آمدند نتوانستم آن دو را به یك چشم بنگرم و در دل خود به یك منزلت قرار دهم زیرا طبق رطب هر چند كه من آن را مسترد داشته بودم اثر خود را در نفس من باقى گذاشته بود حالا فكر كنید تا اگر آن را پذیرفته بودم و كام خویش را با آن شیرین كرده بود حال من بر چه منوال بود.
💭بعد قاضى بالحن حاكى از تاثر بود گفت: روزگارى كه خلق آن روزگار براین گونه فساد كشیده شدهاند من بر دین خود مىترسم كه از غفلت به دام حیله ایشان در افتم و سرمایه تقوى و ایمان خود را بر سر كار قضا نهم پس مرا از این مسئولیت برهان و از ادامه این خدمت معذور دار خداوند عذر تو را بپذیرد.
📘عرفان اسلامى ج 10 ص 42
❤️حضرت رسول اکرم(ص) فرمودند:
🔰در روز قیامت قاضى دادگـر را مى آورند و چنان حساب سختى از او کشیده مى شود که آرزو مى کند کاش هرگز حتّى درباره یک خرما میان دو نفر داورى نکرده بود.
📘کنزالعمّال/ ۱۴۹۸۸
📘منتخب میزان الحکمة/ ۴۷۰
❣ @arefeen
🌺🍃☀️🌺🍃☀️🌺🍃☀️🌺🍃
مداحی آنلاین - دارم می بینم پاهای تاول زده - محمود کریمی.mp3
3.43M
🔳 #واحد احساسی #اربعین
🌴دارم می بینم پاهای تاول زده
🌴پیاده مهمونم از راه دور اومده
🎙 حاج #محمود_کریمی
👌فوقالعاده زیبا
❣ @arefeen
#با_قرآن_که_معجزه_الهی_است
#و_هر_آیهاش_کپسولی_شفابخش
#برای_بشریت_است_مأنوسباشیم❗️
🌹علامه حسن زاده آملی:
✍با سـوره مـبارکــه #اخـــلاص بیشتـر
#مأنوس باش. #سـوره_قدر به #ولایت
#راهنمـایــی می کنــد، #ســوره_یـــس
#قلبقرآن است. آیه نور، #نور میدهد؛
آیــه #سخـره رفــع #وسـاوس_نفسـانی
می کنــد و #هفتـاد_بــار آن در کافــی
منصــوص اســت.
❣ @arefeen
#من_همچون_سگ_اصحاب_کهف_در #آستانهمزار_امامینکاظمین_زانوزدهام
‼️‼️
#درک_بالای_یک_دانشمند_بزرگ_جهان
#از_مقام_والای_اهلبیت‼️
🔰🔻خواجه نصیر الدین طوسی که خود بزرگ فیلسوف، منجم، ادیب، فقیه و ریاضیدان جهان اسلام است، وقتی خود را در آستانه مرگ می بیند، وصیت می نماید که مرا از جوار باب الحوائج، موسی بن جعفر(ع) بیرون نبرید و در آن حرم شریف دفن نمایید و برای احترام به مقام آن امام بزرگوار، هیچ یک از القاب مرسوم «آیت الله، علامه و...» بر قبرم ننویسید بلکه این آیه قرآن «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصید» را بنویسید.
💎این آیه که مربوط به داستان اصحاب کهف در قرآن است، نشان از فهم و درک خواجه نصیرالدین است که می گوید: «من همچون سگ اصحاب کهف در آستانه مزار امامین کاظمین(ع) زانو زده ام.»
❣ @arefeen
مداحی آنلاین - آداب نوکری.mp3
2.03M
♨️ آداب نوکری
💠امام حسین(ع) زود مُرخصی میده❗️
👌 #نماهنگ بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #دارستانی
✅حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
❣ @arefeen
#اگر_برای_سیدالشهدا_ع_تمام_عمر
#مجالس_عزاداری_برگزار_کنیم_بدانیم
#باز_هم_اندکاست_و_کمگذاشتیم❗️
💠☀️آیت الله بهجت می فرمودند: «استاد بزرگ ما مرحوم آیتالله کمپانی اصفهانی که از #لحاظ_علمی در سطح بالایی بود، در مجالس روضه اباعبدالله پایسماور مینشست و #چای میداد.»
♦️🔹مسئله #روضه_اباعبدالله(ع) برای آیتالله بهجت به حدی #مهم بود که حدود 50 سال #هر_هفته #مجلس داشتهاند و ایشان حاضر نبود. به این سادگی این کار را ترک کند. حتی در حال #مریضی اصرار داشت که این مجلس باید #برقرار شود و اصرار داشت که خودش باید حضور داشته باشد.
❇️خیلی برایش مهم بود که از اول مجلس #حضور داشته باشد. ایشان میگفت: اگر من در عمرم #50_سال مراسم #عزاداری برای امام حسین(ع) گرفتهام باز هم #کم است؛ بعد از من شما باز هم برایم #مراسم روضه اباعبدالله بگیرید.
❣ @arefeen
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
💠سفر و توشه آخرت❗️
🔰مرحوم آیت الله کوهستانی (ره) در این اواخر عمر بسیار نگران آخرتش بود، با همه زهد و ورع، خود را دست خالی می دید!
🍃از این رو هرگاه برخی از شاگردان او از قبیل شهید هاشمی نژاد و دیگر فضلا که از مشهد به حضورشان می رسیدند، می فرمود: «سلام مرا به امام رضا (علیه السلام) برسانید و بگویید شیخ محمد دارد می آید، ولی دست خالی است!!»
🍃فرزندشان می گوید: روزی یکی از علمای منطقه در محضرش حضور داشت وقتی نگرانی ایشان را از سفر آخرت مشاهده نمود به ایشان عرض کرد: شما کارها و وظایفتان را به خوبی انجام دادید و نباید مشکلی داشته باشید!
🍃 آقا با چهره ای برافروخته در جوابش فرمودند: چه می گویی؟ امامی مثل علی (علیه السلام) وقتی که می خواهد از دنیا برود می گوید، نمی دانم خدا با من چه طور می خواهد معامله کند؟
❣ @arefeen
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
#عاشقی_که_میخوابد_به_درد
#عاشقی_نمیخورد❌‼️‼️
🌹آیت الله مجتهدی تهرانی:
✍گویند #عاشق و #معشوقی با هم #قرار گذاشتند، معشوق سر قرار آمد ولی دید عاشق #خواب است، چند گردو در جیب او ریخت و رفت. عاشق بعدها معشوق را دید و پرسید چرا سر قرار نیامدی؟ معشوق گفت: تو که #میخوابی به درد #عاشقی #نمیخوری، تو باید بروی گردو
بازی کنی!
💠🍃حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرموده اند: ما زالَ جِبرَئیلُ یُوصینی بِقیامِ اللّیلِ حَتّی ظَنَنتُ أنَّ خِیارَ أُمَّتی لَن یَنامُوا؛ جبرئیل #پیوسته مرا #سفارش به #نمازشب می کرد تا این که گمان کردم #خوبان و برگزیدگان امت من هرگز نمیخوابند.
🍂خواب بر عاشقان حرام بود
🍂خواب آن کس کند که خام بود
❣ @arefeen
🌺🍃☀️🌺🍃☀️🌺🍃☀️🌺🍃
👌داستان کوتاه و پندآموز
💠سپاس گزاری و حق شناسی لقمان❗️
💭لقمان حکیم، مدتی برده کسی بود که چندین غلام داشت، ولی از میان آنان، لقمان را بسیار دوست می داشت؛ تا آن جا که هرگاه می خواست غذا بخورد، ابتدا آن را برای لقمان می برد تا میل کند و بعد برای تبّرک، باقی مانده غذای او را با میل و اشتیاق می خورد.
💭در یکی از روزها خربزه ای برای ارباب لقمان هدیه آوردند. ارباب در محضر لقمان نشست و آن خربزه را قطعه قطعه نمود و به لقمان داد. لقمان قاچ های خربزه را از او می گرفت و با میل و اشتها می خورد و وانمود می کرد که بسیار شیرین است. وقتی ارباب مشاهده کرد که لقمان خربزه را با اشتها می خورد، همه خربزه را که هجده قارچ بود به او داد و یک قاچ برای خود برداشت.
💭هنگامی که ارباب آن یک قاچ خربزه را به دهان گذاشت، دریافت که مانند زهر، تلخ است و از تلخی آن گلویش سوخت و حالش به هم خورد. به لقمان گفت: چگونه این خربزه تلخ را خوردی، می خواستی عذر و بهانه ای بیاوری و آن را نخوری!؟
💭لقمان پاسخ داد: تو ماه ها و سال ها به من غذاهای شیرین و گوارا و مطبوع داده ای، اکنون که یک بار تلخ شده، آیا سزاوار است من آن را نخورم و به آن اعتراض کنم و نمک دان شکن گردم.!
📚معارف اسلامی؛ تابستان سال1388 شماره76
❣ @arefeen
🌺🍃☀️🌺🍃☀️🌺🍃☀️🌺🍃