eitaa logo
شمس
213 دنبال‌کننده
529 عکس
96 ویدیو
3 فایل
مَعْناےِ زِنْدِه بودَنِ مَنْ، با تو بودَنْ اَسْت... محفل ادبی شمس☘️ براے اینکہ‌ حال دلمون بهتر بشه :) با خدا و امام زمانمون{عج} راحت تر باشیم؛ مثل یہ‌ عاشق و معشوق واقعے 🕊 https://eitaa.com/joinchat/3426484399C243999d4c2
مشاهده در ایتا
دانلود
گرچه در هجران آن دلبر ز غم سرگشته‌ای غم مخور کز دولت وصلش به سامان می‌رسد
گفتی: چه کام داشت دلت؟ تا کنم رَوا کامی نداشت غیرِ تو؛ تَفتیش کردمش
گفته بودم که به خوبان ندهم هرگز دل باز چشمم به تو افتاد و گرفتار شدم 💔
من این جانی که دارم عهد با جانان خود کردم که گر پایش نریزم دشمنی با جان خود کردم
ای که یک گوشه‌ی چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد گفته‌ام با همه من یار عزیزی دارم که به یک جلوه، دل از عالم و آدم ببرد به همه گفته‌ام از شوکت و زیبایی تو که جمال تو قرار از دل خرّم ببرد عرقِ جاری از گوشه‌ی پیشانی تو چون چکد روی گلی، رونق شبنم ببرد تویی آن بنده‌نوازی که درِ خانه‌ی تو همه گویند محال است گدا کم ببرد میوه‌ی لک‌زده و مانده‌ی بازار منم کرم شاه به این است که درهم ببرد بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد...💫
آخر اي دوست نخواهي پرسيد که دل از دوري رويت چه کشيد سوخت در آتش و خاکستر شد وعده هاي تو به دادش نرسيد داغ ماتم شد و بر سينه نشست اشک حسرت شد و بر خاک چکيد آن همه عهد فراموشت شد چشم من روشن روي تو سپيد جان به لب آمده در ظلمت غم کي به دادم رسي اي صبح اميد آخر اين عشق مرا خواهد کشت عاقبت داغ مرا خواهي ديد دل پر درد فريدون مشکن که خدا بر تو نخواهد بخشيد https://eitaa.com/joinchat/3426484399C243999d4c2
202030_1267850969.mp3
7.22M
بی‌رحم‌ترین‌ قطعه پاییز چنین‌ است باران‌بزند، شعربیاید، تـــــــونباشی...
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام @sher_Shams
ز نامردان، علاج دردِ خود جستن بِدان مانَد…. که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقرب ها @Sher_shams
میان موج خبرهای تلخ وحشتناک که میزند به روان های پاک، تیغِ هلاک ، به خویش میگویم: خوشا به حال کسی که در هیاهوی این روزگار، کور و کر است!
صد بار بگفتم به غلامان درت تا آینه دیگر نگذارند برت ترسم که ببینی رخ همچون قمرت کس باز نیاید دگر اندر نظرت
پرسیدم از خودم که چرا زنده‌ام هنوز؟ عشقت کشید یک تنه جورِ جواب را