#حر_ریاحی علیهالسلام
#غزل
🔹سوارِ گمشده🔹
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بیسپاه گرفتی
چگونه آب نگردم؟ که دست یخزدهام را
دویدی و نرسیده به خیمهگاه گرفتی!
چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! میگفتم اشتباه گرفتی
شنیدهام که تو نوحی! نه، مهربانتر از اویی
که حُرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی
نشاندهای به لبانت، چنان تبسم گرمی
که از دلِ نگرانم مجال آه گرفتی
چه کردهام، که سرم را گرفتهای تو به دامن؟
چه شد که دست مرا از میان راه گرفتی؟
به روی من تو چنان عاشقانه دست کشیدی
که شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی
📝 #قاسم_صرافان
🌐 shereheyat.ir/node/729
✅ @ShereHeyat
#حر_ریاحی علیهالسلام
#غزل
🔹به اذن عشق🔹
دلم پرواز میخواهد، رها در باد خواهم شد
چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد
به رویم راهها را یک به یک با دست خود بستم
نمیدانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟
اگر که رو بگرداند... اگر رنجیده باشد، چه؟
اگر من را نبخشد دوست، دشمنشاد خواهم شد
ترکهای بیابان راوی دلشورههای من
بخندد آسمان، با خندهاش آباد خواهم شد
سرود سروها عمری نوازش داده روحم را
دلم میگفت با آزادهها همزاد خواهم شد
به اذن عشق نامم در دل تاریخ میماند
میان توبههای توبهکاران یاد خواهم شد
تجلی میکند آیات حق در برق شمشیرم
در این هنگامه تفسیر «لبالمرصاد» خواهم شد
بگو با حنجر خونین رقم خوردهست تقدیرم
بگو مثل کسی که پای تو سر داد، خواهم شد
کنار قبر هفتاد و دو لاله، جای من خالی...
و من آن لالهای که از تو دور افتاد، خواهم شد
📝 #عباس_همتی
🌐 shereheyat.ir/node/4819
✅ @ShereHeyat
#حر_ریاحی علیهالسلام
#غزل
🔹دیر آمدم اما قبولم کن🔹
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
عزیز فاطمه! دیر آمدم اما قبولم کن
خدا داند که از این پس به عهد عشق پابستم..
خدا میخواست از ظلمت به سوی نور پر گیرم
سر شب تا سحر دل را به بال التجا بستم
جدال عقل بود و عشق، پشت خیمۀ تقدیر
که دست نفس را از پشت با لطف خدا بستم
فرات اشک میجوشد ز چشم سر به زیر من
که بر کام عطشناک تو راه آب را بستم
اگر فرمان دهی، حُرّ پیشمرگ اصغرت گردد
کمر بهر دفاع از عترت آل عبا بستم
دعا کن تا شهادت وا کند آغوش جان بر من
که چشم آرزو بر هرچه جز این مدعا بستم
📝 #محمود_شریفی
🌐 shereheyat.ir/node/5646
✅ @ShereHeyat
#امام_حسین علیهالسلام
#حبیب_بن_مظاهر علیهالسلام
#حر_ریاحی علیهالسلام
فرازی از یک #ترکیب_بند
🔹آیات محکم🔹
این کاروان که عازم سرمنزل دل است
فارغ ز ره گشودن منزل به منزل است
گمگشتهای که راه به خورشید بسته بود
اکنون هماو ز راهروانِ رهِ دل است
خورشيد هم که قافله سالار این ره است
از رهروان روشن این راهِ مشکل است...
عشق ار ز کربلا رهِ خود تا خدا گشود
عقلِ زبون هنوز در آن پای در گِل است...
دستِ مرا بگیر و ازین ورطه وارهان
دستی که نامراد، به گردن حمایل است
در کربلا دوباره خدا، آدم آفرید
در کربلا حماسه و غم با هم آفرید
حُر شرم میکند که به مولا نظر کند
یا از کنار خیمۀ زینب گذر کند
دیروز ره به چشمۀ خورشید بسته بود
امشب چگونه روی بهسوی قمر کند؟
آغاز روشناییِ آیینه، حیرت است
زان پس که از تبارِ سیاهی حذر کند...
خورشید گرم پویۀ منزل به منزل است
راهی بجو که فاصله را مختصر کند
یک گام تا به خانۀ خورشید بیش نیست
حاشا که راه را قدمی دورتر کند
رهپوی کوی دوست چه حاجت بَرَد به پا
کو آفتاب عشق که با سر سفر کند
از نیمه راهِ فاجعه، برگشت سوی عشق
تا خلعتِ بلند وفا را به بر کند
در کربلا دوباره جهان عشق را شناخت
در کربلا جهان دل خود را دوباره ساخت...
ای عشق! از تو پیر و جوان را گزیر نیست
ای سربلند! با تو کسی سربهزیر نیست
چونی که تا به ملک دلی خانه ساختی
دیگر کسی بهجز تو در آن دل، امیر نیست
گر سوی کس اشاره به جان باختن کنی
فرقی میان عاشق بُرنا و پیر نیست
در کربلا ولایتِ دل با حبیب بود
عشقی حبیب یافت که آن را نظیر نیست
از زیرِ برفِ پیریِ او لاله بر دمید
هرگه ز باغ دل بدمد لاله، دیر نیست
جان را به راه دیدن محبوب داد و گفت
هرکس نه پیش چشم تو میرد بصیر نیست
در بیشههای سبزِ وفا شیرِ سرخ بود
رهرو اگر حبیب نباشد دلیر نیست
از صولتی که در نگه آن دلیر بود
در لرزه میفتاد و گر جانِ شیر بود...
شوق تو بهر وصل، صبوریگداز بود
در اوج با لهیبِ دلت همتراز بود
یک لحظه تا وصال دگر بیشتر نماند
اما به چشمِ شوقِ تو، عمری دراز بود
از جان چو دست شستی و کردی ز خون وضو
محراب قتلگاه تو هم در نماز بود
آندم که بر گلوی تو خنجر کشید خصم
روحِ تو در کشاکشِ راز و نیاز بود
لبهای تو که غرقۀ خون بود از جفا
با دوست از وفا همه در رمز و راز بود
دشمن به کشتن تو کمر بسته بود، لیک
درهای آسمان همه روی تو باز بود
هر زخمِ تیر، شورِ جدا داشت در تَنَت
کز زخمههای راه عراق و حجاز بود
ای چهرهات ز طلعت گل دلنوازتر
روح تو از شُکوه قُلل سرفرازتر...
شرمندهایم، لیک به لطفت امیدوار
چون خار ماندهایم به ساقِ گل، ای بهار...
ما چون زمینِ تشنه، تو ابر کرامتی
بر تشنگان ز ابرِ کرامت نَمی ببار
چون جویبار، ذکرِ تو بر لب، روان شدیم
جز سویِ تو کجا رَوَد ای بحر، جویبار
ای آفتاب پرتوی از مِهر برفروز
کز دودمانِ سایه بود روز و روزگار...
آیینههای دل ز گُنه پُر غبار شد
شاید ز سوگ تو بتوان شُست این غبار
دست توسّلی که به سوی تو آوریم
از دامنِ بلند خود ای دوست برمدار
لایق نهایم لیک از این در کجا رویم
بهتر همانکه باز سوی کربلا رویم
📝 #سیدعلی_موسوی_گرمارودی
🌐 shereheyat.ir/node/2919
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حبیب_بن_مظاهر علیهالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹یا حبیب🔹
...دل مباد آن دل که اهل درد نیست
مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست
در غم عشق است شادیهای دل
دل اگر بیدرد ماند، وای دل!
دل اگر داغی ندارد، تیره بِه
چشم اگر نوری ندارد، خیره بِه
دل ز داغ عشق روشن میشود
شعلهشعله پرتوافکن میشود
هر که خواهد محفلافروزی کند
باید اوّل خویشتنسوزی کند
در دل آلاله افروزند داغ
داغ اگر بر دل خورد، گردد چراغ...
گرمی عشاق از داغ دل است
داغ دل آری چراغ محفل است
هر که داغ از عشق جان افروز نیست
در بساط سینۀ او سوز نیست
سینهای کز عشق بویی برده است
بر دل او مُهر داغی خورده است
داغ عشق آری ز دل سازد چراغ
ای خوشا آن دل که از داغ است داغ
هر دلی کآتش نگیرد، مرده بِه
لاله چون بیشعله شد، افسرده بِه
در دل من داغها از لالههاست
همچو نی در بند بندش نالههاست
با خیال لالهها صحرانورد
راه میپوید ولی با پای درد
میرود تا سرزمین عشق و خون
تا ببیند حالشان چون است، چون؟
بر مشام جان رسید از هر کنار
بوی درد و بوی عشق و بوی یار
لالهای از آن میان کرد انتخاب
لالهای از داغها در التهاب
گفت: ای در خون تپیده کیستی؟
تو حبیب بن مظاهر نیستی؟!
گفت: آری من حبیبم، من حبیب
برده از خوان تجلّیها نصیب
قد خمیده روسیاهی موسپید
آمدم در کوی او با صد امید
در سرم افکند شور عشق را
تا به دل دیدم ظهور عشق را...
نالهام را رخصت فریاد داد
دیده را بیپرده دیدن یاد داد
گفت: با آن والی ملک وجود
حکمران عالم غیب و شهود:
تو حسینی، من حسینی مشربم
عشق پروردهست در این مکتبم
تو امیری، من غلام پیر تو
خار این گلزار و دامنگیر تو
از خدا در تو «مظاهر» دیدهام
من خدا را در تو ظاهر دیدهام
گر «حبیبی» تو، بگو من کیستم؟
تو حبیب عالمی، من نیستم!
عاشقان را یک حبیب است و تویی
از میان بردار آخر این دویی
نخل پیر کربلا از پا فتاد
سروها را سرفرازی یاد داد
زیر لب میگفت آن دم با حبیب:
یاحبیبی! یا حبیبی! یا حبیب!
در غروب آفتاب عمر من
یافت فصل خون کتاب عمر من
در دل هر قطره خون، بحریست ژرف
کار عشق است این و کاری بس شگرف
این کتاب از عشق تو شیرازه یافت
اعتباری بیش از اندازه یافت
دیدم آخر آن چه را نادیدنیست
راستی نادیدنیها دیدنیست
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/4135
✅ @ShereHeyat
#حبیب_بن_مظاهر علیهالسلام
#غزل
🔹دوستی تا پای جان🔹
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
سر پیری عجب شوریست در چشمانت ای مؤمن!
جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد
چنان آتش شدی، گفتند دود از کُنده برخیزد
همان دودی که باید خار چشم کوفیان باشد
چکید از دیدۀ تر اشک شوقت، تیغ آوردی
کشیدی تیغ بیتردید تا خط و نشان باشد..
تو آن کوه کهنسالی که میگفتند خاموش است
دهان وا کردی و دریافتند آتشفشان باشد
تو آن مردی که «قوت لا یموتش» عشق شد، آری
نمکگیر است از این سفره هر کس، جاودان باشد
به فیض دوستی نائل شدن چندان هم آسان نیست
«حبیب» است آنکه پای دوستی تا پای جان باشد
📝 #علی_فردوسی
🌐 shereheyat.ir/node/4135
✅ @ShereHeyat
#حبیب_بن_مظاهر علیهالسلام
#غزل
🔹فدایی علی🔹
از برق تیغ او احدی بینصیب نیست
این کیست؟ اینکه آمده میدان «حبیب» نیست؟
شمشیر آبدیدۀ صفین و نهروان
میرقصد و میانۀ میدان رقیب نیست
او از فداییان علی بوده سالها
این طرز رزم و شوق شهادت عجیب نیست
حالا شده فدایی فرزند مرتضی
او را برای وعدۀ میثم شکیب نیست
آنکس که دل به دست امامش سپرد و بس
در راه خود، اسیر فراز و نشیب نیست
از درد مرگ، عاقبت او هم نجات یافت
این درد را به غیر شهادت طبیب نیست
عصر دهم حسین نگاهی به دشت کرد
دیگر کسی کنار امامِ غریب نیست
یا مسلم بن عوسجه! یا هانی! یا حبیب!
«نام حبیب هست و نشان حبیب نیست»
📝 #سیدمحمدمهدی_شفیعی
🌐 shereheyat.ir/node/4820
✅ @ShereHeyat
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
میبخشی اگر کم است اما بپذیر
این هم دو پسر تمام داراییِ من
📝 #صابره_سادات_موسوی
✅ @ShereHeyat
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#قصیده
🔹دو خورشید جهانآرا🔹
دو خورشید جهانآرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو همسنگر...
دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیۀ قرآن...
گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر
به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش
به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر...
گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری
که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر
بگفت ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت
تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور!
دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی
قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر...
سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا
که این دو شاخۀ گل را کنم در مقدمت پرپر
به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری
درخشیدند در میدان چو خورشید فلکگستر
فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت
که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر!
یکی میگفت دو خورشید از گردون شده نازل
یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر...
خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه
دو حیدر حملهور گشتند بر دریایی از لشکر
تو گفتی در اُحد تابیده دو بدر جهانآرا
و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر...
به خاک افتاد جسم پاکشان ناگاه چون قرآن
دریغا ماند زیر دست و پا دو سورۀ کوثر
چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا
به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر...
چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را
درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر
نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا
مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر...
📝 #غلامرضا_سازگار
🌐 shereheyat.ir/node/4229
✅ @ShereHeyat
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹دو لالۀ پرپر🔹
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جز حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد
در خاطرم، به جز غمِ «کوثر» نداشتم
در خلوت خیال خودم، اشک ریختم
اما به هیچ رو، مژهای تر نداشتم
اینقدر بیوفایی و، اینقدر بیکسی
در نیمروز واقعه، باور نداشتم
دریای بیکرانِ شهادت، که موج زد
من در صدف، به غیر دو گوهر نداشتم...
تا جامۀ شهادتشان را، به تن کنند
چشم از جمال روشنشان برنداشتم
ای باغبان عاطفه! از من قبول کن
غیر از دو ارغوانِ معطّر نداشتم
سهم من، از تمام چمن، شد همین دو گل
شرمندهام که هدیۀ دیگر نداشتم!
تا در رکاب عشق، نگفتند ترک سر
از زانوی مشاهده، سر برنداشتم...
در سایهسار خیمه، نشستم پس از وداع
تاب نگاههای برادر نداشتم
پرواز تا حضور برادر، محال بود
میسوختم ز هجر، ولی پر نداشتم
چشم و دلم به باغ گل امروز روشن است
شکر خدا «دو لالۀ پرپر» هم از من است
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/4199
✅ @ShereHeyat
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹کوه صبر🔹
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز کودکی فقط آیینه دیدهاند
«آیینهای که آه نسازد مکدّرش»
واحیرتا که این دو جوانان زینباند
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش؟
با جان و دل، دو پاره جگر وقف میکند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیهگاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...
::
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قُرُق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شدهست
از بسکه رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش
::
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش...
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/738
✅ @ShereHeyat
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹آرزوی مادر🔹
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
به شوق اوج گرفتن ستاره آمدهایم
که خاکبوس قدمهای آسمان باشیم
شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم
دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است
چگونه شاهد این درد بیکران باشیم؟
دویده در رگ ما خون جعفر طیّار
زمان آن شده تا عرش، پرزنان باشیم
دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم
دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است، آن باشیم
📝 #سیدمحمدجواد_شرافت
🌐 shereheyat.ir/node/741
✅ @ShereHeyat