#حضرت_عباس علیهالسلام
#غزل
🔹پرچم با توست🔹
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
من از این جذر و مد سینهزنان فهمیدم
ماه من! شورش شبهای محرّم با توست
دشمن از ترس نگاهت مژه بر هم نزند
غضبآلودهای و خشم خدا هم با توست
با حضورت حرم آل علی آرام است
تا زمانی که در این قافله پرچم با توست
علقمه زیر شتاب نفست میسوزد
وعدهای دادهای و چشمهٔ زمزم با توست...
📝 #علیرضا_لک
🌐 shereheyat.ir/node/840
✅ @ShereHeyat
#حضرت_عباس علیهالسلام
#غزل
🔹دل آسمانی🔹
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
بیدست میخروشد و دریا کنار اوست
ای عشق آتشین! به کجا میکشانیاش؟...
دست از حیات شست که آب حیات شد
این خاک مرده زنده شد از جانفشانیاش
از خود عبور کرد و نوشتند رودها
با اضطراب، چشمهای از پهلوانیاش
از خود عبور کرد و درختان قلم شدند
در اشتیاق دم زدن از زندگانیاش
از خود عبور کرد و ملائک رقم زدند
با خون و اشک، اندکی از بیکرانیاش
از خود عبور کرد و شنیدند بادها
از سمت سروهای پریشان، نشانیاش
تیر از کمان جدا شد و بر خاک، خون نوشت
این چرخ پیر، شرم نکرد از جوانیاش
باران گرفت باز و پس از گریه دیدنیست
در چشم من، تجلّی رنگینکمانیاش
چشم مرا به چهرۀ خورشیدیاش گشود
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
📝 #قربان_ولیئی
🌐 shereheyat.ir/node/2464
✅ @ShereHeyat
#حضرت_عباس علیهالسلام
#غزل
🔹یوسف امّالبنین🔹
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
تو ایستاده چو ماهی مقابل خورشید
و از نگاه تو یک آسمان یقین میریخت
سلام یوسف امّالبنین خبر داری
که نام تو به دلم عشق آتشین میریخت؟...
مگر نه اینکه ملائک به سجده افتادند
همینکه طرح تو را هستیآفرین میریخت
لبت که آیۀ ایّاک نَعبدُ میخواند
ز بازوان تو ایّاک نستعین میریخت
نوشتهاند که از داغ دستهای تو خون،
به جای گریه برادر بر آستین میریخت
نمک به زخم دل من مزن مگو که عمود
چگونه بال و پرت را روی زمین میریخت
📝 #عباس_شاهزیدی
🌐 shereheyat.ir/node/2514
✅ @ShereHeyat
#حضرت_عباس علیهالسلام
#غزل
🔹عباس آبآور🔹
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
باید که برخیزد، بتازد علقمه تشنهست
این غیرت آتشنفس، عباس آبآور
ای نخلهای شعلهور! آیا نمیبینید
گلهای باغ عشق را پژمرده و پرپر؟
ای نخلهای شعلهور! ای کاش میدیدید
برق شگفت اشک را در چشم یک خواهر
ای نخلهای شعلهور! امید باید داشت
یک «یا حسین تشنه» تا آب است ره یکسر
ای نخلهای شعلهور! این علقمهست انگار
قربان رمز نام تو ای زادۀ حیدر
نام نجیبت رمز زیبای اجابت بود
این علقمهست آری که پا نشناخته از سر
بر سُمِّ اسب باوفایم چهره میساید
آرام و رام و ایستاده، خوب و فرمانبر
این آب چه سرد و گوارا مینماید، هان
جان میدهد یک جرعهاش، این زندگیآور
لبتشنه گلهای معطر در خیام خویش
لبتشنه فرزندان پاک زادۀ کوثر
میریخت آب از چار انگشتش به روی آب
انگار میزد آب با دست خودش بر سر...
📝 #عباس_ساعی
🌐 shereheyat.ir/node/4154
✅ @ShereHeyat
#حضرت_عباس علیهالسلام
#غزل
🔹راهی دریا شدهای...🔹
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
آب از هيبت عباسى تو میلرزد
بىعصا آمدهای حضرت موسى شدهاى
به سجود آمدهای يا كه عمودت زدهاند؟
يا خجالت زدهای؟ وه كه چه زيبا شدهاى
يا أخا گفتى و ناگه كمرم درد گرفت
كمر خم شده را غرق تماشا شدهای...
ماندهام با تن پاشيدهات آخر چه كنم؟
اى علمدار حرم مثل معما شدهاى
مادرت آمده يا مادر من آمده است؟
با چنين حال به پاى چه كسى پا شدهای
تو و آن قد رشيدى كه پر از طوبى بود
در شگفتم كه در اين قبر چرا جا شدهای
📝 #علی_اکبر_لطیفیان
🌐 shereheyat.ir/node/842
✅ @ShereHeyat
#حضرت_عباس علیهالسلام
#غزل
🔹بار امانت🔹
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
دست در آب فرو برد، فرو پاشید آب
ریخت دریای سخاوت به دل دریا، دست
مشک سیراب شد از آب و فرات از عباس
تا کجا میکشد این بار امانت را دست؟
تیغها پشت هم آهسته صدایش کردند
کم شده فاصلۀ سینۀ صحرا تا دست
کیست یاری بکند یکتنه خورشیدش را؟
نیست دیگر به سرِ شانۀ این سقا دست
داشت میرفت سر چشمه سواری با دست
داشت میآمد از آن دور سواری بیدست
📝 #رضا_نیکوکار
🌐 shereheyat.ir/node/4164
✅ @ShereHeyat
#حضرت_عباس علیهالسلام
#غزل
🔹تبسّم زهرا🔹
کنار پیکر خود التهاب را حس کرد
حضور شعلهورِ آفتاب را حس کرد
هنوز نبض نگاهش سرِ تپیدن داشت
که گرمی نفس همرکاب را حس کرد
و پیش از آن که بگوید: برادرم! دریاب
حضور فاطمه را، بوتراب را، حس کرد
نگاه ملتمس او خیال پرسش داشت
که در تبسّم زهرا جواب را حس کرد
عطش سراغ وی آمد ولی نگفت انگار
صدای گریۀ بانوی آب را حس کرد...
کدام داغ به جان امامِ عشق نشست
که با تمام وجود التهاب را حس کرد
همین که ماه به یاد دو دست او افتاد
قلم قلم شدنِ آفتاب را حس کرد
و شیههای و سواری که میشود از دور
خروشِ شعلهور انقلاب را حس کرد
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/4155
✅ @ShereHeyat
#حضرت_عباس علیهالسلام
#مثنوی
🔹کوه غیرت🔹
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت
پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر
سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر
گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند
زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند
شانه در شانه دو تا کوه، خودت میدانی
در دلِ لشکرِ انبوه، خودت میدانی
که در آن لحظه جهان، از حرکت افتادهست
اتفاقیست که یکبار فقط افتادهست
ماه را من چه بگویم که چنین هست و چنان
«شاه شمشاد قَدان، خسرو شیریندهنان»
ماه، در کسوت سقا به میان آمده است
رود برخاست، که موسی به میان آمده است
رود، از بس که شعف داشت تلاطم میکرد
رود، با خاک کفِ پاش تیمم میکرد
ماه اگر چه همهٔ علقمه را پیموده
«غرقه گشتهست و نگشتهست به آب آلوده»
رود را تا به ابد، تشنهٔ مهتاب گذاشت
داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت
میتوانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه که میخواست دلش، جنگ کند
دستش افتاده ولی راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد
بنویسید که در علقمه سقّا افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همهٔ اهل حرم میدانند
بعد عباس دگر آب سراب است، سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب
داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرملهتر خواهد کرد
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/821
✅ @ShereHeyat
#حضرت_عباس علیهالسلام
#مربع_ترکیب
🔹علمدار نیامد🔹
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
میخواهم از آن ساقی عاشق بنویسم
نمنم به خروش آیم و هِقهِق بنویسم
دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
در هر قدمت هر نفست جلوۀ ذات است
وصف تو فراتر ز شعور کلمات است
در حسرت لبهای تو لبهای فرات است
عالم همه از این همه ایثار تو مات است
از علقمه با دیدۀ خونبار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت
دلها همه مست رجز گاه به گاهت
هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت
دلواپس طفلان حرم بود نگاهت
سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
افتاد نگاه تو به مهتاب، دلش ریخت
وقتی به دل آب زدی آب، دلش ریخت
فرق تو شکوفا شد و ارباب، دلش ریخت
با سجدۀ خونین تو محراب، دلش ریخت
صد حیف که آن یار وفادار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
انگار که در علقمه غوغا شده آری
خونبارترین واقعه برپا شده آری
در بزم جنون نوبت سقا شده آری
دیگر پسر فاطمه تنها شده آری
این قافله را قافلهسالار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
ای علقمه از عطر تو لبریز، برادر!
ای قصۀ دست تو غمانگیز، برادر!
بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر!
برخیز! حسین آمده برخیز! برادر!
عباسترین حیدر کرار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
📝 #حسین_علاءالدین
🌐 shereheyat.ir/node/4166
✅ @ShereHeyat
#حضرت_عباس علیهالسلام
#دوبیتی
🔹از این دست...🔹
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
دو دستت گرچه افتادند بر خاک
به خاکافتادگان را دستگیری
دوباره تشنگیها پا نگیرد
دل ما و دل دریا نگیرد
در این بیتکیهگاهی یا اباالفضل!
خدا دست تو را از ما نگیرد
عطش را با نگاه آورده بودند
دلی سرشار آه آورده بودند
تمام کودکانِ تشنه آن روز
به دست تو پناه آورده بودند
برادر با برادر دست میداد
برای بار آخر دست میداد
چه احساس قشنگی ظهر آن روز
به عباس دلاور دست میداد!
برادر! مشک آوردم برایت
برو، ای جاری تا بینهایت
تمام باغ خشکیدهست بشتاب
خدا پشت و پناه دستهایت!
علم را بر زمین بگذارم، اما...
تو را دست خدا بسپارم، اما...
به چشمم تیر زد آن قوم ای عشق!
که دست از دیدنت بردارم اما...
شبیه غنچه میپژمرد و میرفت
تبر پشت تبر میخورد و میرفت
بدون دست هم سقّاترین بود
به دندان مشک را میبرد و میرفت
بگو بغض مرا پرپر کند مشک
غم دست مرا باور کند مشک
به دندان میبرم اما خدایا
لبانم را مبادا تر کند مشک
چو گل پژمردی و لب تر نکردی
تبرها خوردی و لب تر نکردی
در اوج تشنگی، یک مشت دریا
به دندان بردی و لب تر نکردی
به آن گلهای پرپر بوسه میزد
به روی سینه با هر بوسه، میزد
به قرآن؟ نه، برادر داشت انگار
به دستان برادر بوسه میزد
خودش میرفت، اما دستهایش...
رقم زد عشق را با دستهایش
به روی خاک افتادند، اما
نیفتادند از پا، دستهایش
هزاران چشم تر داریم از این دست
به دل، خونِ جگر داریم از این دست
دل ما خیمهای چشمانتظار است
چگونه دست برداریم از این دست!
📝 #سیدحبیب_نظاری
🌐 shereheyat.ir/node/849
✅ @ShereHeyat
#حضرت_عباس علیهالسلام
#جانباز_شهید
#غزل
🔹برادرم...🔹
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
با آن همه سوار و کماندار و نیزهدار
دیگر نبود فاصلهای تا برادرش...
بسیار سربلند و سرافراز مانده بود
در غربتی به وسعت دنیا برادرش
خطی عمود در افق دید کهکشان
شطی که بود شعلهور اما برادرش...
یک عمر بود مشق شب لالههای باغ
یک مشک آب، علقمه، مولا، برادرش
::
حالا منم که پاک، دل از دست دادهام
در شعری از برادر او تا برادرم
حالا منم که همنفسم روی خاکهاست
حالا منم که در دل صحرا برادرم...
با خون وضو گرفته و لب تشنه و غریب
افتاده است از نفس آنجا برادرم
با مادری که جای پدر را گرفته بود
رفتم کنار پنجره، حالا برادرم ـ
بیدست و پا و خسته و آرام روی تخت
گردیده بود غرق تماشا برادرم
ده ماه بعد، گوشۀ گلزار بود و من...
سنگی سفید بود و چه زیبا برادرم
در خواب ناز بوی خدا را گرفته بود
آنجا کنار تربت صدها برادرم...
📝 #احمد_حسینپور_علوی
🌐 shereheyat.ir/node/1637
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#مدافعان_حریم_اهلبیت
#غزل
🔹لبیک یا امام🔹
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
چه باشکوه به لب غنچه میزند صلواتم
مگر به باغ گل سرخ، با سلام بیایم
خوشا که گوش به بانگ درای قافله باشم
به کربلای تو از حج ناتمام بیایم
شب است و همسفر مسلمم به غربت کوفه
که چون ستارۀ سرخی به پشتبام بیایم
خوشا که جامهدران بین خطبهخوانی زینب
بر این خرابه بچرخم به صبح شام بیایم
دعا کنید پدر! مادر! این دقیقۀ آخر
که سربریده بر این دشت، چند گام بیایم
چقدر گم شده چون برگ گل سهسالۀ پرپر
علم به دوش به خونخواهی کدام بیایم؟
شنیدهام که به صحراست چشم یاس سهساله
مگر به نام عمویش به انتقام بیایم
تمام حنجره «هَل مِن مُعین» اوست به گوشم
تمام حنجره «لبیک یا امام» بیایم!
📝 #محمدحسین_انصارینژاد
🌐 shereheyat.ir/node/4136
✅ @ShereHeyat