eitaa logo
شعر هیأت
11.9هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
206 ویدیو
20 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شعر هیأت
علیهاالسلام 🔹دختر بابا🔹 بخواب بر سر زانوی خسته‌ام، سر بابا منم همان که صدا می‌زدیش: دختر بابا دلم گرفت از این کوچه‌های سرد غریبه چه دیر آمدی ای سر! کجاست پیکر بابا؟ میان شام سیاهی که یک ستاره ندارد دلم خوش است به نور حضور پرپر بابا چرا نبود در آن روز، فرصتی که خدایا منِ سه ساله شوم پاسدار سنگر بابا چه خوب می‌شد اگر می‌شد این پرندهٔ کوچک میان خون و پریدن، فدای باور بابا صبور باش! سرت سربلند باد! مبادا نگاه دشمنی افتد به دیدهٔ تر بابا بخوان برای من امشب در این سکوت خرابه که خواب سرخ ببینم، بریده حنجر بابا مرا ببر به دیارم، به کوچه‌های مدینه به خانه‌مان، به همان کلبهٔ محقّر بابا بخواب بر سر زانوی خسته‌ام... و چند لحظهٔ بعد، آن صدای گریه نیامد رسیده بود گل کوچکی به محضر بابا 📝 📗 @ShereHeyat
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹فیض نسیم🔹 این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم گر چنین است چه کرده‌ست ندانم با عرش آهِ طفلی که غریب است و اسیر است و یتیم از چه ویران نشدی ای فلک آن‌دم که شدند اهل‌بیت شه بی‌یار به ویرانه مقیم ساخت ویرانه‌‌نشین ظلم عدو قومی را که خداوند ثنا گفته به قرآن کریم... گشت آن سلسله را روز و شب و صبح و مسا آه و فریاد انیس و، غم و اندوه ندیم بود با یاد قد تازه جوانان همه را قدی از هجر دوتا و دلی از غصّه دو نیم دید در خواب رقیّه که به دامان پدر کرده جا با دلی آسوده ز هر وحشت و بیم بگُشودی دهن از شوق پدر بهر سخن بشکفد غنچه به وقت سحر از فیض نسیم... با پدر گرم نوا بود که بگرفت از نو دشمن دون پی آزردن جانش تصمیم گشت بیدار و برآورد خروش و سر شاه، آمد از بهر تسلّای وی از لطف عمیم داشت از بهر پذیرایی مهمان عزیز نیمه‌جانی به تن و کرد همان دم تسلیم دل بی‌تاب «صغیر» ا‌ست و غم عشق حسین نی دگر شوق جنان دارد و نی خوف جحیم 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹غم عشق🔹 الا ای سرّ نی در نینوایت سرت نازم، به سر دارم هوایت گلاب گریه‌ام در ساغر چشم گرفته رنگ و بوی کربلایت جدایی بین ما افتاد و هرگز نیفتادم چو اشک از چشم‌هایت در ایام جدایی در همه حال به دادم می‌رسد دستِ دعایت بلاگردان عالم! رو مگردان از این عاشق‌ترین درد آشنایت به دامن ریختم یک بوستان گل ز اشک دیده دارم رونمایت بیا بنشین و بنشان آتش دل دلم چون غنچه تنگ است از برایت «عزیزم کاسۀ چشمم سرایت میون هر دو چشمم جای پایت از آن ترسم که غافل پا نهی باز نشیند خار مژگانم به پایت» من ای گل! نکهت از بوی تو دارم شمیم از گلشن روی تو دارم... حضور قلب بر سجادۀ عشق ز محراب دو ابروی تو دارم من از بین تمام دیدنی‌ها هوای دیدن روی تو دارم به خوابم آمدی ای بخت بیدار که دیدم سر به زانوی تو دارم گل آتش کجا بودی که حیرت من از خاکستر موی تو دارم بیابان گردم و چون مرغ یاحق تمام شب هیاهوی تو دارم «به سر، شوق سَرِ کوی تو دارم به دل مهر مَهِ روی تو دارم مه من، کعبۀ من قبلۀ من تویی هر سو، نظر سوی تو دارم» تو که از هر دو عالم دل ربودی کجا بودی که پیش ما نبودی تو در جمع شهیدان خدایی یگانه شاهد بزم شهودی به سودای وصالت زنده ماندیم به اُمّیدِ سلامی و درودی ببوسم روی ماهت را که امشب ز پشت ابر غیبت رخ نمودی تو با یک جلوه و با یک تبسّم دَر جنّت به روی ما گشودی مپرس از نوگل پژمردۀ خود چرا نیلوفری رنگ و کبودی به شکر دیدن صبح جمالت بخوانم در دل شب‌ها سرودی «اگر دردم یکی بودی چه بودی اگر غم اندکی بودی چه بودی به بالینم طبیبی یا حبیبی از این دو، گر یکی بودی چه بودی»... به جز روی تو رؤیایی ندارم به جز نام تو نجوایی ندارم به جز گلگشت بستان خیالت سر سیر و تماشایی ندارم بسوز ای شمع و ما را هم بسوزان که من از شعله پروایی ندارم بیابان گردم و اندوهم این است که پای راه پیمایی ندارم مرا اعجاز عشقت روح بخشید به غیر از تو مسیحایی ندارم یک امشب تا سحر مهمان ما باش که من امّید فردایی ندارم «به سر غیر از تو سودایی ندارم به دل جز تو تمنّایی ندارم خدا داند که در بازار عشقت به جز جان هیچ کالایی ندارم»... 📝 📗 @ShereHeyat
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹طفل، بابا، آب🔹 دختری ماند مثل گل ز حسین چهره‌اش داغ باغ نسرین بود جایش آغوش و دامن و بر و دوش بسکه شور آفرین و شیرین بود طفل بود و یتیم گشت و اسیر جای دامان، مکان به ویران داشت ماهِ رویش نبود بی‌پروین ابرِ چشمش همیشه باران داشت... بود دلگرم با خیالِ پدر بی‌خبر بود از سِنان و سُنین راه می‌رفت و دست بر دیوار روی دیوار، می‌نوشت «حسین» پا پُر از زخم و دست، بی‌جان بود جسم، شب‌گون و چهره، چون مهتاب می‌نشست و به روی صفحۀ خاک مشق می‌کرد، طفل، بابا، آب شبی از درد و گریه خوابش برد دید جایش به دامن باب است جَست از شوقِ دل ز خواب و بدید آرزوها چو نقش، بر آب است چشم خالی ز خواب، شد پُر اشک گشت درگیر، بغض و حنجره‌اش دوخت بر راه دیده و کم‌کم خود به خود بسته شد دو پنجره‌اش گر چه ویرانه در نداشت، به شب بختِ آن طفل، حلقه بر در زد دید، دختر ز پای افتاده‌ست با سر آمد پدر به او سر زد من غذا از کسی نخواسته‌ام گر چه در پیکرم نمانده رمق شوق و امید و عاطفه، گل کرد دست، لرزید و رفت سوی طبق بینِ ناباوری و باور، ماند نکند باز خواب می‌بینم! این همان غنچۀ لب باباست؟ یا سراب است و آب می‌بینم؟... این ملاقات ماه و خورشید است ابرها سوختند و آب شدند بازدید پدر ز دختر بود آب و آیینه بی‌حساب شدند گفت نشکفته غنچه‌ام، امّا لاله در داغ‌ها سهیمم کرد دو لبم یک سخن ندارد بیش کی در این کودکی یتیمم کرد؟ چهره‌ام را چو عمه می‌بوسید گریه می‌کرد و داشت زمزمه‌ای علّتش را نگاه من پرسید گفت خیلی شبیه فاطمه‌ای راست است این که گفته‌اند به من مادرت سیلی از کسی خورده‌ست؟ چه ازو سر زده؟ مگر او هم مثل من اِسمی از پدر برده‌ست یاد داری مدینه موقع خواب دستِ تو بود بالش سر من روی دو پلکِ من دو انگشتت که، بخواب ای عزیز، دختر من... تا گل روی تو نمی‌دیدم چشم من کاسۀ گلابی بود در میان دو دست تو رخ من مثل عکسی میان قابی بود باز تصویرِ من ببین امّا خود نپنداری اشتباه شده‌ست قاب اگر نیست، چهره آن چهره‌ست عکسِ رنگی فقط، سیاه شده‌ست یاد داری که با همین لب‌ها بوسه دادی به روی من هر صبح دست و انگشت‌های پُر مهرت شانه می‌کرد موی من، هر صبح یاد داری که صبح و شب، هرگاه می‌شدی بر نماز، آماده دخترت می‌دوید و می‌دیدی مُهر آورده است و سجّاده... خاطراتی‌ست خواندنی امّا حیف، دفتر، سه برگ دارد و بس سطر آخر خلاصه گشته، بخوان دخترت شوقِ مرگ دارد و بس... با پدر دختری که اُنس گرفت بَرَدش در سفر پدر با خود خیز و دستم بگیر در دستت یا بمان، یا مرا ببر با خود بهر پاسخ به بوسه‌های پدر گل لب را به غنچه‌اش بگذاشت خواست تا درد او کند درمان جان بر لب رسیده‌اش برداشت 📝 📗 @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹گریه‌های تو🔹 چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟ گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند تنها به این بسنده نکردند شامیان پا را از این که بود فراتر گذاشتند... بگذار عمۀ تو بگوید که بر دلش یک روز داغ چند برادر گذاشتند؟ آن آتشی که سوخت درِ خانۀ علی بر جان لاله‌های پیمبر گذاشتند دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این این درد را به پهلوی مادر گذاشتند ای دختر سه‌ ساله تو هم مثل مادری این ارث را برای تو دختر گذاشتند داغ تو ابرهای جهان را بهانه داد داغی که تا سپیدۀ محشر گذاشتند آن شب فرشته‌ها همه از عرش آمدند بر زانوان کوچک تو سر گذاشتند دیگر پس از تو در غزل خویش شاعران جای تو چند نقطه... کبوتر گذاشتند سهم تو گریه بود و همین گریه‌های تو چشمان شهرهای مرا تر گذاشتند از انتقام گفتم و شعرم تمام شد این فصل را به نوبت دیگر گذاشتند 📝 @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹پیمان عشق🔹 سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم سراغ سرت را من از آسمان و سراغ تنت از بیابان بگیرم تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم... قرار من و تو شبی در خرابه پیِ گنج را کنج ویران بگیرم... هلا! می‌روم تا که منزل به منزل برای تو از عشق پیمان بگیرم 📝 📗 @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹«انّمایی» دوباره نازل شد🔹 نیزه‌دارت به من یتیمی را داشت از روی نی نشان می‌داد پیش چشمان کودکانت کاش کمتر آن نیزه را تکان می‌داد تو روی نیزه هم اگر باشی سایه‌ات هم‌چنان روی سرِ ماست ای سر روی نیزه!‌ ای خورشید! گرمی‌ات جان به کاروان می‌داد دیگر آسان نمی‌توان رد شد هرگز از پیش قتلگاه... آری به دل روضه‌خوان تو -که منم- کاش قدری خدا توان می‌داد: سائلی آمد و تو در سجده «انّمایی» دوباره نازل شد چه کسی مثل تو نگینش را این‌چنین دست ساربان می‌داد؟ کم‌کم آرام می‌شوی آری سر روی پای من که بگذاری بیشتر با تو حرف می‌زدم آه درد دوری اگر امان می‌داد 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹بدرقۀ تیرها...🔹 اگر خدا به زمین مدینه جان می‌داد و یا به آن در و دیوارها دهان می‌داد كه جای من بسرایند از غریبی تو شنیدن غزلی كوه را تكان می‌داد خدا نخواسته حتماً و گر نه می‌دانم كه از شنیدن یك شعر، كوه جان می‌داد پس از علی شایع بود كه شبانه هنوز غریبه‌ای به یتیمان كوفه نان می‌داد غریبه‌ای كه اگر دیگران غمش دادند همیشه شادی خود را به دیگران می‌داد غریبه‌ای كه تو بودی و مثل بغض علی گلوی تو خبر از زخم و استخوان می‌داد درون خانۀ خود تا غروب كردی آه به غربت تو لب آفتاب اذان می‌داد... شهاب‌های جهان می‌شدند خون جگرت زمین اگر كه غمت را به آسمان می‌داد پر ملائكه تابوت را بغل می‌كرد اگر كه بدرقۀ تیرها امان می‌داد شبیه آتش ماندی به زیر خاكستر زبانه‌های تو را كربلا نشان می‌داد 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹به یارانش بفرمایید🔹 همیشه سفره‌اش وا بود با ما مهربانی کرد هزاران بار آزردیمش اما مهربانی کرد دلش اندازۀ ریگ بیابان بی‌وفایی دید ولی اندازۀ آغوش دریا مهربانی کرد نگاهش شرح نابی بود از «الجار ثمّ الدار» اگر با این و آن مانند زهرا مهربانی کرد چه خواهد کرد با مهمان کوی خویش آن مردی که با دشنام‌گوی خویش حتی مهربانی کرد چرا دنیا به کامش ریخت زهر غصّه و غم را؟ چرا با مهربانی‌های او نامهربانی کرد؟ «الا ای تیرهایی که پی تشییع می‌آیید نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید» دل او می‌گرفت از آن همه زخم‌زبان هرگاه نظر می‌کرد بر انگشترش: اَلعِزَةُ لِله کسی که در پناه شانۀ او کوهسار و دشت کسی که ریزه‌خوار سفرۀ او آفتاب و ماه مگر تاریخ غربت‌زا! چه رخ داده‌ست در ساباط که سجاده کشیده زیر پای خستۀ او آه قیامش مستتر گشته‌ست در غم‌نامۀ صلحش و صلحش می‌شناساند به مردم راه را از چاه خجالت می‌کشد حتی زره زیر عبای او از آن یاران ناهمراه، آن یاران ناهمراه «الا ای تیرهایی که پی تشییع می‌آیید نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید»... مدینه کوفه شد، کوفه دوباره از صدا افتاد و اما بعد... یاد خطبه‌های مرتضی افتاد و اما بعد... «این مردم خدایا خسته‌اند از من» و پژواک صدایی مهربان در گوش‌ها افتاد مدینه کوفه شد کوفی‌تر از آنی که بنویسم خدایا این چه آتش بود در دامان ما افتاد به‌پیش غیرت چشم برادرهای بی‌تابش تنی - انگار کن پیراهن یوسف - رها افتاد و امّا بعد... تابوت از هجوم تیرها گل داد و باران شد، تو گویی اشک از چشم خدا افتاد «الا ای تیرهایی که پی تشییع می‌آیید نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید» 📝 📗 @ShereHeyat
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📝 سخنان آیت‌الله خامنه‌ای در حسینیه‌ی ارشاد تهران؛ ۲۴ فروردین ۱۳۵۱ 👈 (علیه‌السلام) شجاع‌ترین چهره تاریخ اسلام است ◾ من معتقدم امام حسن مجتبى شجاع‌ترین چهره‌ى تاریخ اسلام است. می‌پرسید از على هم شجاع‌تر است، از برادرش حسین هم شجاع‌تر است که در میدان جنگ، آن جنگ خونین، با آن فداکارى عجیب خودش را به کشتن داد؟ ▫️ بله، شجاعت واقعى این است که انسان برطبق آنچه مصلحت فکر و ایدئولوژى او است اقدام بکند، اگرچه کسى نفهمد. و امام حسن حاضر شد خود را و نام خود را و وجهه‌ى خود را و محبوبیّت خود را در میان دوستان نزدیکش، فداى مصلحت واقعى بکند؛ حاضر شد که او را نشناسند، براى اینکه اسلام را بشناسند و اسلام بماند. ◾ آیا امام حسن میتوانست در جنگ با معاویه شهید باشد؟ نه، نمیتوانست. شهید کیست؟ شهید آن کسى است که جان خود را مایه می‌گذارد، خون خود را می‌ریزد، براى ابقای فکر و ایده‌اى که به آن احترام می‌گذارد؛ این شهید است. ▫️ امام حسن اگر در میدان جنگ کشته میشد، به این معنا بود که معاویه تنها منازع خود را، تنها کسى را که امکان دارد نقش افشاگرى و رسواگرى در برابر روشهاى پنهانى و ریاکارانه‌ى معاویه ایفا کند، یک چنین رقیبى را دیگر در مقابل راه خود نبیند. 📔 از کتاب دو امام مجاهد؛ انتشارات انقلاب اسلامی 🏴 سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام 💻 @Khamenei_ir
💠 (علیه‌السلام) اَلْإِعْطَاءُ قَبْلَ السُّؤَالِ، مِنْ أَكْبَرِ السُّؤْدَدِ بخشش قبل از تقاضا، از بزرگ‌ترین آقایی‌هاست. 📗 نزهة الناظر، ص۷۱؛ بحارالأنوار، ج۷۵، ص۱۱۳ 🔹بزرگ‌ترین آقایی‌ها🔹 می‌جویی اگر رسم جوانمردان را بشنو ز امام، سیرت آنان را بی‌خواهش و دست‌طلبی بخشش کن تقدیم زمین تشنه کن باران را @ShereHeyat
💠 (علیه‌السلام) فرمود: أَنَّ اَلْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ كَانَ يَزُورُ قَبْرَ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ، كُلَّ عَشِيَّةِ جُمُعَةٍ (علیه‌السلام) قبر (عليه‌السلام) را هر شب جمعه زیارت می‌کرد. 📗 تفصیل وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۴۰۸ 🔹آن شهیدی که...🔹 کیست او؟ آن که بین خانۀ خود مکر دشمن مجاورش بوده‌ست او که انگار در تمام قرون هرچه غربت معاصرش بوده‌ست او که از روزهای کودکی‌اش شعله در خانۀ دلش افتاد دم‌به‌دم داغ ظهر عاشورا در نفس‌های آخرش بوده‌ست نه فقط شد مدینه مدیونش کربلا میوه داد از خونش آن شهیدی که سیدالشهدا هر شب جمعه زائرش بوده‌ست صلح او تیغ در نیام علی‌ست کربلا جلوۀ قیام علی است باطن تیغ مرتضاست یکی فرق قصه به ظاهرش بوده‌ست آن زمان که مسافری خسته لب گشوده به طعنه و توهین میزبان در عوض فقط فکرِ آب و نان مسافرش بوده‌ست «دوستان را کجا کند محروم او که با دشمنان نظر دارد» دشمنش میهمان سفرۀ اوست چه‌رسد آن‌که شاعرش بوده‌ست 📝 @ShereHeyat