eitaa logo
شعر هیأت
10.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
183 ویدیو
15 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست ای باغ! گل یاس اگر می‌خواهی بر حضرت زهرا صلواتی بفرست 📝 @ShereHeyat
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹قرة العین نبی🔹 جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود بشر از لطف خداوند مکدّر می‌شد شرم می‌کرد اگر صاحب دختر می‌شد اشک لالایی بی‌واژۀ مادرها بود گورِ بی‌فاتحه گهوارۀ دخترها بود ناگهان یک نفر این غائله را بر هم زد «عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد» آن‌که بر شانۀ خود پرچم اسلام گرفت دخترش فاطمه بانوی جهان نام گرفت عشق را طبع خداوند به توصیف آورد شَرفِ هر دو جهان فاطمه تشریف آورد سَیِّده، مُحتَرَمه، مُمتَحَنه، حَنّانه حانیه، عالِمه، اُم النُّجَباء، ریحانه عطر او آمد و عالم نفسی تازه گرفت و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد زن به شکرانۀ او چادر شوکت سر کرد خواست تا خیر کثیرش به دو عالم برسد تا عقیقِ شرفُ الشمس به خاتم برسد مادرانه به طرفداری احمد برخاست تا ابوجهل سَرِ عقل بیاید برخاست جلوه‌ای کرد و دلیل زهق الباطل شد و از آن نور سه آیه به زمین نازل شد بی‌گمان بولهب آن‌روز پر از واهمه بود دامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود بنویسید که معصومۀ عصمت زهراست سند محکم اثبات نبوّت زهراست دختری که لقب اُم اَبیها دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد و خداوند اگر وَاعتصموا می‌گوید از کرامات نخ چادر او می‌گوید سورۀ دَهر چنین گفته به مدحش سخنی تا ابد دَهر نبیند به خود این‌گونه زنی نه فقط جلوۀ او سورۀ انسان آورد چادرش یک‌شبه هفتاد مسلمان آورد راه عرفان خداوند به او وابسته‌ست جز در خانۀ زهرا همه درها بسته‌ست زُهد با دیدن او حسِّ تفاخر دارد قُرة العین نبی وصله به چادر دارد همه در خدمت بانوی دو عالم بودند ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند فضه هم بود، ولی باز خودش نان می‌پخت نان برای دل بی‌تاب فقیران می‌پخت بارها خادمه‌اش گفت: به لطفت شادم «من از آن روز که در بند توام آزادم» فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود یعنی آیینۀ پیغمبر و مولا شده بود غیر زهرا که به جز حق به کسی راغب نیست اَحدی کفو علی بن ابی‌طالب نیست عشق باید که پس از این سخن آغاز کند مرتضی در بزند فاطمه در باز کند آفتاب از افق خانه‌شان سر می‌زد هر زمان فاطمه لبخند به حیدر می‌زد کار او عشق علی بود چه خیرُالعملی کیست خوشبخت‌ترین مرد جهان غیر علی وقت آن شد بنویسید که حجت، زهراست سند محکم اثبات ولایت زهراست اولین شیعۀ بی‌تابِ علی، زهرا بود که سراپای وجودش سپر مولا بود یک جهان هم اگر از بیعت خود برمی‌گشت باز هم فاطمه دور سر حیدر می‌گشت.. 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3597@ShereHeyat
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹شکوه لیلة‌القدر🔹 هوای تازه‌ای از عرش سرشار از وزیدن بود و چشم «هَل اَتی» از نورِ «اَعطَیناک» روشن بود نگو جای زنی در خانۀ لولاک خالی بود که جای آینه در پهنۀ ادراک خالی بود عروس خانۀ نهج‌البلاغه، مادر حکمت بهشتِ رو به ایوان نبوت، دختر رحمت همان که مادری کرده‌ست طفل آفرینش را همان که تربیت کرده‌ست جمع اهل بینش را همان نوری که می‌بخشید بر شب‌های دنیا نور همان صبحی که می‌تابید تا همسایه‌های دور همان نوری که بر شمع و گل و باران شرافت داد همان انسیّة‌الحورا که بر انسان شرافت داد.. شکوه لیلة‌القدر است و اُمُّ‌الانبیا زهرا چه گویم از مقاماتش، وَ ما اَدراکَ ما زهرا به دستش جاروی تنزیه داده حیّ سبحانش شهادت دسته‌گل‌هایی‌ست در گلدان ایوانش همان که چادرش پیغمبر حجب و حیا بوده که این مستورۀ معصومه، ناموس خدا بوده تواضع شاخه‌ای پُربار در باغ نمازش بود خلوص و سادگی اسباب پررنگ جهازش بود زنی چون فاطمه بر عشق عصمت داد این‌گونه که زهرا خانه‌داری را شرافت داد این‌گونه دهانِ روزه نان را پخت اما پای افطارش به مسکینان و ایتام و اسیران کرد ایثارش.. خلاصه، حُسن‌های عالم و آدم فقط یکجاست و آن هم خانۀ نور است و نورش حضرت زهراست.. 📝 @ShereHeyat
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹طلوع آیۀ تطهیر🔹 شُکوه خلقت نوری او زبانزد شد در آسمانِ علی زهرۀ محمد شد قلم کشید به تقدیرِ شومِ باورها عزیز قلب پدرها شدند دخترها... زمین از آن تب ظلمت نجات پیدا کرد طلوع آیۀ تطهیر را تماشا کرد صفات قدسیه تقدیم پیشگاهش شد پر فرشته به هر گام فرش راهش شد... خرد به درک حضورش خیال خام کند به احترام مقامش نبی قیام کند قسم به «بضعة مِنّی»، قسم به «اَعطَینا» فراتر از شب قدر است حرمت زهرا... روایت است قیامت، قیامت زهراست رضای حضرت حق در رضایت زهراست... سوار ناقه‌ای از نور می‌رسد مادر به داد این دل رنجور می‌رسد مادر... ثنای حضرت صدیقه کار هر کس نیست در این حریم که هر واژه‌ای مقدس نیست... خدا ‌کند که ببخشد بضاعت ما را چگونه شرح دهد قطره، وصف دریا را حبیبه‌ای‌ست که محبوبۀ خدا باشد یگانه‌ای‌ست که هم‌کفو مرتضی باشد... ملیکه بود، ولی خانه‌ای محقر داشت نبود اهل تَجمُّل، به عشق باور داشت... عفاف، سیرۀ او را به خط ناب نوشت حجابِ فاطمه را برترین حجاب نوشت اگر که فضۀ او خاک را طلا سازد نگاه فاطمه از خاک، فضه‌ها سازد نداشت خواب خوش از غصه‌های همسایه قنوت بسته چه شب‌ها برای همسایه... به مهر مادری‌اش تا ابد دلم گرم است تنور خانۀ زهرا هنوز هم گرم است... 📝 @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹مژدۀ روشنگر🔹 شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت شب بود اما اختری سوسو نمی‌زد دست ترحُّم شانه بر گیسو نمی‌زد آن شب صبوری در سرشت مادران بود زنده به گوری سرنوشت دختران بود ناگاه فجری مژدۀ روشنگر آورد از خاوران نور محمد سر برآورد... آن مرد دل را شور محشر گونه‌ای داد زن را کرامت‌های دیگرگونه‌ای داد می‌گفت زن چون آسمانی بی‌کران است آری بهشتی زیر پای مادران است زیباترین فصل کتاب او تو بودی والاترین زن در خطاب او تو بودی ای نور تو شمع دل‌افروز پیمبر مزد عبادات چهل روز پیمبر... ای هم‌نشان با چاه در انبوه دردش ای هم‌نشین ماه با گل‌های زردش با آن جلالت پای پر آماس؟ آری دستان پینه‌بسته و دستاس؟ آری بانو! چقدر این سادگی را دوست داری! پیش از سفر آمادگی را دوست داری! بانو چقدر از حسرت دیدار گفتن؟ وقت دعا «اَلجّار ثُمَّ الدّار» گفتن؟... ای روزه از صبر سه روزت طاقتش طاق ای سفرۀ افطار تو سرشار انفاق از بس پی انفاق‌ها لحظه شمردی تا خانه‌ات رخت عروسی را نبردی... پلکی بزن اردیبهشتی تو باشیم سلمان خرمای بهشتی تو باشیم ای هُرم صحرای عطش غالب به جانت! ای سختی شعب ابی‌طالب به جانت!... بعد از پدر صبر جمیل آرامتان کرد؟ یا گفتگو با جبرئیل آرامتان کرد؟! ما در مدینه عطر گل‌ها را شنیدیم اما نشانی از مزار تو ندیدیم... ای خطبه‌ات مهر دهان یاوه‌گوها ای ندبه‌ات بنیان کن بی چشم و روها با خطبه‌ات مرز امید و بیم بودی آنجا تبر بر دوش ابراهیم بودی گفتی: مبادا کافری‌ها پا بگیرند موسی نباشد سامری‌ها پا بگیرند نگذاشتی که بیشه‌ها در گیر باشند روباه‌ها فکر شکار شیر باشند... ای چشمه‌ای که نبض هر دریا و رودی از دامن خورشید ما تهمت زدودی یعنی که گفتند ابتر است اما چنین نیست انگشتر پیغمبر ما بی‌نگین نیست اکنون خدا را شکر بی‌کوثر نماندیم این انقلاب ماست؛ ما ابتر نماندیم بانو! جوانانت خط شب را شکستند با راه فرزندت خمینی عهد بستند لب تر کنی در معرکه جان می‌سپارند ای هاجر! اسماعیل‌هایت بی‌قرارند! بار دگر دل مژده‌ای روشنگر آورد از خاوران نور محمد سر بر آورد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2043@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹لیلة القدر🔹 این لیلۀ قدر است که در حال شروع است ماه است و درخشنده‌تر از صبح طلوع است دریاست و در شور قیام است و رکوع است آرامش طوفانی او عین خشوع است حَوراست و سجاده‌اش از بال فرشته‌ست با هر مَلَکی تحفه‌ای از باغ بهشت است یا فاطمه کیفَ اَصِفُ حُسنَ ثنائک تو قدری و روح همه حَلَّت بفنائک در دست تو سررشتۀ تسبیح ملائک در خانۀ تو گرم طواف‌اند یکایک این خانه همان کعبۀ آمال ملَک بود گهوارۀ فرزند تو از بال ملَک بود از درک بشر منزلت توست فراتر تفسیر کند قدرِ تو را سورۀ کوثر با شوق بهشت آمده هر بار پیمبر تا بوسه به دست تو زند، بوسۀ دیگر لبریز تبسم شده چشمان محمد با یا اَبتا گفتنت ای جان محمد! با خندۀ تو خانه شده باغ گل یاس؟ یا عطر بهشت است چنین می‌شود احساس از چشم تو افتاده درخشان‌تر از الماس دست تو پر از پینه شد از گردش دستاس بر چادر تو وصله زد امروز قناعت تا روز قیامت شود اسباب شفاعت هر گوشه‌ای از خانۀ تو قبله‌نما بود هر روزِ تو تفسیری از آیات خدا بود دیدیم چراغی که به این خانه روا بود، خورشید فروزندۀ شام فقرا بود از دست تو رزقی که رسد رزق طهور است یک لقمۀ نان نیست فقط، لمعۀ نور است بارانی و بخشنده‌تر از ابر بهاری تا بر لب مولا گلِ لبخند بکاری نُه سال نیامد به لبت خواهشی آری نَه طاقت شرمندگی‌اش را تو نداری یک خندۀ او را نفروشی به جهانی نَه، عشق ندارد به‌جز این خانه نشانی با عشق تو ما فاطمیونیم در این راه بر پرچم ما نقش «علیّاً ولی الله» صد لاله شده نذر تو و راه تو ای ماه هر لاله چراغی شد و تابید چو مصباح در دستِ سلیمانی ما بیرق نور است این فجر، پر از رایحۀ صبح ظهور است این عطر بهار است به هر خِطّه وزیده «از خون جوانان یمن لاله دمیده» این لشکر صبح است که تا شام رسیده تا سر بزند از افق غزّه سپیده آزاد شود قدس، به تکبیر و تَبارَک جبریل بخواند «وَ رَفَعنا لَکَ ذِكرَک» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4954@ShereHeyat
گفتی شب تیره ماه را گم نکنیم در ظلمت، خیمه‌گاه را گم نکنیم هرگاه که راه و چاه ناپیدا شد مصباح شدی که راه را گم نکنیم 📝 @ShereHeyat
🔹میدان شهادت🔹 عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش دژ مستحکم ایمان، دژ مستحکم دین متفکّر، متکلّم، متخلّق به یقین آن‌که خوش‌صحبت و خوش‌سیرت و خوش‌غیرت بود مَحرمِ راز محمدتقی بهجت بود همه‌جا صحبت ایثار و دِماء شهداست و دماء الشّهدا ذِیل مداد علماست ای که تکریم تو تکریم همه خوبی‌ها ای تو در زمرۀ «لا نَعلمُ إلّا خَیرا» دشمنان علی امروز وقیح‌اند همه اشعث قِیس و زیاد بن ابیه‌اند همه به مصاف آمده‌ای یک‌تنه با خنّاسان دین به ابلیس فروشان و نمک‌نشناسان در دل سفسطه‌بازان به شجاعت رفته آیت‌اللهِ به میدان شهادت رفته یار و غمخوار علی، میثم تمّار علی أینَ عمّار علی نه، خود عمّار علی مرد میدان گلاویز شدن با شُبَهات نه فقط خمس و زکات و نه فقط صوم و صلات! فقه و تفسیر و سکوت و سخنش درس‌آموز مرد اسلام سیاست، یل اسلامِ به‌روز فیلسوف طرُق معرفت توحیدی خوابْ‌آشفته‌کنِ فلسفۀ تقلیدی اعتقادی که در اسلام پیِ سلطنت است غلط اندر غلط اندر غلط اندر غلط است آن‌که کرده‌ست میان حق و باطل اُتراق، اعتدالش نتوان گفت؛ نفاق است نفاق راه حق را غم پیدا و نهان بسیار است طعنه و سرزنش و زخم زبان بسیار است او که در دین خداوند، سر از پا نشناخت راه را جز به تولّی و تبرّی نشناخت مَسلکش راهگشا، معرفتش مفتاح است فاش، علامه محمدتقی مصباح است بانگ مردان غیور است اگر می‌شنوید شیهۀ اسب ظهور است اگر می‌شنوید راه اگر راه حسین است، خدا ما را بس گرد و خاک سفر کرب‌وبلا ما را بس آنچه آرامش دل‌هاست مهیّاست هنوز سایۀ چادر پُر وصلۀ زهراست هنوز 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4959@ShereHeyat
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک عمر دلم غصۀ مولا خورده‌ست تا حکم شهادت من امضا خورده‌ست دانید چرا نشانی از دستم ماند؟ آن دست به خاک پای زهرا خورده‌ست 📝 🏷 @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹خاتم سلیمانی🔹 به واژه‌ای نکشیده‌ست منّت از جوهر خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور کنون مُرکّب من جوهر است و جوهر نیست به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر به جوش آمده خونم که اینچنین قلمم دوباره پر شده از حرف‌های دردآور دوباره قصۀ تاریخ می‌شود تکرار دوباره قصۀ احزاب، باز هم خیبر دوباره آمده‌اند آن قبیلۀ وحشی که می‌درید جگر از عموی پیغمبر عصای کینه برآورده باز ابوسفیان دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند عجوزه‌هایِ هوس، مُطربانِ خُنیاگر مباد این‌که بیاید از آن سر دنیا به قصد مصلحت دینِ مصطفی، کافر چنان مکن که کسان را خیال بردارد که باز هم شده این خانه بی در و پیکر به این خیال که مِرصاد تیر آخر بود مباد این‌که بخوابیم گوشۀ سنگر زمان زمانۀ بی دردی است، می‌بینی که چشم‌ها همه کورند و گوش‌ها همه کر هزار دفعه جهان شاه‌راه ما را بست هزار مرتبه اما گشوده شد معبر خوشا به حال شکوه مدافعان حرم که سربلند می‌آیند یک به یک بی‌سر اگر چه فصل خزان است، سبزپوشانیم برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر به دودمان سیاهی بگو که می‌باشند تمام مردم ایران سپاه یک لشکر به احترام کسی ایستاده‌ایم اینک که رستخیز به پا کرده در دل کشور نفس نفس همۀ عمر، مالک دل بود کسی که بود به هنگامه مالک اشتر بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر به باوری که در اعماق چشم اوست قسم هنوز رفتن او را نمی‌کنم باور چگونه است که ما کشته داده‌ایم اما به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر؟ چگونه است که خورشید ما زمین افتاد ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر؟ چه رفتنی‌ست که پایان اوست بسم الله چه آخری‌ست که آغاز می‌شود از سر جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی که مانده است به دستش هنوز انگشتر چنین شود که کسی را به آسمان ببرند چنین شود که بگوید به فاطمه مادر قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد که بی وضو نتوان خواند سورۀ کوثر خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر شکوهِ عاطفه‌ات پیرهن به سائل داد چنان که همسر تو در رکوع، انگشتر نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند همین که قافیۀ این قصیده شد، حیدر میان آتشی از کینه، پایمردی تو نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر فقط نه پایۀ مسجد که عرش می‌لرزید از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر یهودیانِ مسلمان ندیده‌اند آری از این سیاهیِ چادر دلیل روشن‌تر کنون به تیرگی ابرها خبر برسد که زیر سایۀ آن چادر است این کشور رسیده است قصیده به بیتِ حُسن ختام امید فاطمه از راه می‌رسد آخر 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4425@ShereHeyat
🔹آخرین لبخند🔹 در نگاهت دیده‌ایم این وصف بی‌مانند را پاکی الوند را، بی‌باکی اروند را در شب خوف و خطر اعجاز تکبیرت شکست هم سکوت شهر را، هم میله‌های بند را نقش سرخ سربلندی مانده بر پیشانی‌ات بی‌گمان دست شهیدی بسته این سربند را در قدم‌های پدر شوری حماسی دیده‌ایم حال می‌بینیم گام‌ محکم فرزند را آری از اسطوره می‌گویند در افسانه‌ها ما به چشم خویش دیدیم آنچه می‌گویند را دید چشم آسمان روی لب پر خون تو بین آغوش شهیدان آخرین لبخند را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5044@ShereHeyat
🔹صدها سلیمانی🔹 از کشته‌اش هم بترسید، این مرد پایان ‏ندارد مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد دل‌های ما مُلک او شد، جان‌های ما ‏سرزمینش این سرزمین بهار است، اینجا زمستان ‏ندارد.. ‏صدها سلیمانی اینجا، می‌جوشد از خون ‏پاکت دشمن چرا فکر کرده‌ست خون تو تاوان ‏ندارد؟ ما غرق خشمیم و کینه، آتشفشان‌های ‏دردیم ایمن نباشد از این خشم، هرکس که ایمان ‏ندارد خون ابو مهدی امروز آمیخت با خون ‏سردار یعنی که اسلام اصل است، بغداد و تهران ‏ندارد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4443@ShereHeyat