eitaa logo
شعر هیأت
10.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
172 ویدیو
14 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹العطش🔹 دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش وقتی که آب را به روی آب ریختی آمد چو موج، در جگرِ بحر، خون به جوش گفتی به آب، آب! چه بی‌غیرتی برو بی‌آبرو به ریختن آبرو مکوش! آوردَمت به نزد دهان تا بگویمت بشنو که العطش رسد از خیمه‌ها به گوش... تو موج می‌زنی و علی‌اصغر از عطش گاهی به هوش آید و گاهی رود ز هوش از بس که «آب، آب» شنیدم ز تشنگان دیگر نفس به سینۀ تنگم شده خروش در آب پا نهادم و بر خود زدم نهیب گفتم بسوز از عطش و آب را ننوش بالله بُوَد ز رشتۀ عمرم عزیزتر این بند مشک را که گرفتم به روی دوش... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4171@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حسین دیگر🔹 گمان مکن که مرا، ناتنی‌برادر بود قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود... ز شام تا به سحر دور خیمه‌ها می‌گشت که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود سقوط قلعۀ خیبر اگر به نام علی‌ست فرات، خیبر و عباس مثل حیدر بود به لرزه بود از او پشتِ هفت‌ پشت عدو به حق که یک‌تنه یک تن نبود، لشکر بود... به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود به روی خاک چو اُفتد گلی، شود پرپر ولی گل تو سرِ شاخه بود و پرپر بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/138@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹یا اباالفضل🔹 کنار دل و دست و دریا، اباالفضل! تو را دیده‌ام بارها، یا اباالفضل! تو از آب می‌آمدی، مشک بر دوش و من در تو غرق تماشا، اباالفضل! اگر دست می‌داد، دل می‌بریدم به دست تو از هر دو دنیا،‌ اباالفضل! دل از کودکی از فرات، آب می‌خورد و تکلیف شب، آب، بابا، اباالفضل!... فدک مادری می‌کند کربلا را غریبی تو هم، مثل زهرا اباالفضل! تو را هر که دارد ز غم بی‌نیاز است وفا بعد از این نیست تنها اباالفضل! تو با غیرت و آب و دست بریده قیامت به پا می‌کنی، یا اباالفضل! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2293@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹غمِ بی‌برادری🔹 گشود جانب دریا، نگاهِ شعله‌ورش را همان نگاه که می‌سوخت از درون، جگرش را به دور دست بیابان نگاه کرد، چگونه گرفته بود عطش، خیمه‌خیمه، دور و برش را و کوه، یعنی او ـ آن‌که ارث برده به دوران ـ غرور مادری‌اش را، صلابت پدرش را کدام کوه‌گران راست، تاب بستن راهش؟ کدام جرأت یاغی‌ست، سد کند گذرش را؟ کفی ز آب، فراروی خود گرفت و فروریخت کسی ندید در آن لحظه، چشم‌های ترش را هنوز هم که هنوز، آب، مَهر حضرت زهرا به صخره می‌زند از داغ دوری تو، سرش را چه کرده‌ای تو در این پهنهٔ فرات؟ که گویی هنوز فاطمه فریاد می‌زند، پسرش را گریست مشک به حالِ همایِ عشق، دمی که عمودها به زمین ریختند، بال و پرش را حسین بود، که با قامتی خمیده می‌آمد شکسته بود غمِ بی‌برادری، کمرش را عمود خیمهٔ عباس را کشید، که یعنی: ز دست داده دگر آن امیرِ نامورش را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/847@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹سورۀ اَلرَّحمان🔹 این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟ آسمان زیر سُم مرکب او حیران است پنجه در پنجۀ آتش فِکَنَد گاهِ نبرد دشت از هیبت این معرکه، سرگردان است مشک بر دوش گرفته‌ست و دلش را در مُشت کوه‌مردی که همه آبروی میدان است تا که لب‌تشنه نمانند غریبان، امروز می‌رود در دل آتش، به سر پیمان است این طرف، کوه جوانمردی، ایثار، شرف روبرو قوم جفا پیشه و سنگستان است... خیره بر خیمۀ زینب شده و می‌نگرد کودکی را که تمامی عطش و... گریان است سمت خون: علقمه در آتش و... در سمت عطش: خیمه‌ها شعله‌ور و بادیه اشک‌افشان است این که بر صفحۀ پیشانی او حک شده است آیه‌هایی است که در سورۀ اَلرَّحمان است 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4162@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حیرت مصوّر🔹 شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را نشاند در تب شک، غیرت تو باور را برادری به وفاداری تو معنی یافت که از گلوی تو فریاد زد برادر را... فرات آینه شد، پیش چشم غیرت و آب مگر نشان بدهد حیرت مصوّر را نگاه کردی و دیدی حرم در آتش بود و در طواف حرم، فوجی از کبوتر را گذشتی از سر آب و به خاک افتادی که سر به سجده گذاری هر آن مقدّر را فرات بعد تو عمری‌ست تا که می‌گرید عطش جز این نشناسد زبان دیگر را تویی که نام تو با هرچه رود پیوسته‌ست و بی تو آب نمی‌بیند آن طرف‌تر را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2361@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹روضه‌خوانی🔹 چشم‌هایت روضه‌خوانی می‌کند اشک‌ها را ساربانی می‌کند آن افق‌های نگاه زخمی‌ات کربلا را دشتبانی می‌کند... رفتی و در خیمه‌های تشنه‌لب آب با آتش تبانی می‌کند رفتی و در سرنوشت آب‌ها شرمساری حکمرانی می‌کند پشت پرچین بلند علقمه کیست آن که روضه‌خوانی می‌کند یک نفر دارد ز مشک و دست تو با دو بوسه قدردانی می‌کند... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4172@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹التماس آب‌ها🔹 ای بزرگ خاندان آب‌ها آشنای مهربان آب‌ها در مقام شامخ سقایی‌ات بند می‌آید زبان آب‌ها... بر ضریح دست تو پیچیده‌اند التماس گیسوان آب‌ها می‌رسید از دور بر اهل حرم جملۀ «سقّا بمان» آب‌ها... مشک و ختم فاتحه هرگز نبود این تصوّر در گمان آب‌ها بعد لب‌های تبسم‌ریز تو گریه افتاده به جان آب‌ها از وداع تو حکایت می‌کند دست‌های پرتکانِ آب‌ها... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4173@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹ماه🔹 بین غم آسمان و حسرت صحرا ماه دمیده‌ست و رود غرق تماشا جنگلی از نیزه را شکافته تا رود بیرقی از خون رسانده تا به ثریا حال خوشی دست داده است به هر موج شانه به مویش کشیده پنجۀ سقا آنچه که از دست ماه در کف شط ریخت بارش باران نریخته‌ست به هر جا آن سخنی را که مشک گفت به امواج حضرت طوفان نگفته است به دریا بیشتر از هر کسی شبیه علی بود سوخته دشمن از این شباهت زیبا قلب کمان تیر می‌کشید ز یک سوی سوی دگر تیغ آستین زده بالا نیزه و سنگ و عمود بود و حرامی پیکر عباس بود و یک‌تنه غوغا ماه اگر از روی زین به خاک بیفتد می‌شکند پشت آفتاب، خدایا گفت: که بنشین درون چشم من ای تیر چشم بپوش از گلوی مشک من اما ذره‌ای از داغ خویش داد به خورشید جرعه‌ای از خون خود سپرد به دنیا وه چه مراعات بی‌نظیری از او ماند دست و علم، مشک و تیر، پیکر و صحرا... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4830@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹آب حیات🔹 می‌رفت که با آب حیات آمده باشد می‌خواست به احیای فرات آمده باشد احساس من این است که با پر شدن مشک از خیمه خروش صلوات آمده باشد بشتاب! که در مشک تو این سهم امام است بشتاب! اگر فصل زکات آمده باشد... برگشت که شیطان به حرم چشم ندوزد می‌خواست به رمی جمرات آمده باشد... جایی ننوشته‌ست که در علقمه... زهرا... اما نکند آن لحظات آمده باشد نقل است که توفان شد و پیداست که باید چه بر سر کشتی نجات آمده باشد طفلی به عقب خیره شده از روی ناقه شاید عمو از راه فرات آمده باشد... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4823@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹عطش عشق🔹 ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوان‌ها ای آن‌که فرا رفته‌ای از شرح و بیان‌ها می‌رفت فرات از عطش عشق بمیرد بخشید نگاه تو به خونش جریان‌ها... مشک تو که افتاد دلِ حادثه لرزید خاک همه عالم به سر تیر و کمان‌ها این گوشه عمو آب شد، آن گوشه سکینه این بیت چه باید بکند در غم آن‌ها ای هرچه امان‌نامه! ببینید و بسوزید! این دستِ ردِ اوست بر این‌گونه امان‌ها 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1635@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹پرچم با توست🔹 همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست در فرات نفسم گام بزن، دم با توست من از این جذر و مد سینه‌زنان فهمیدم ماه من! شورش شب‌های محرّم با توست دشمن از ترس نگاهت مژه بر هم نزند غضب‌آلوده‌ای و خشم خدا هم با توست با حضورت حرم آل علی آرام است تا زمانی که در این قافله پرچم با توست علقمه زیر شتاب نفست می‌سوزد وعده‌ای داده‌ای و چشمهٔ زمزم با توست... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/840@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹دل آسمانی🔹 ماه است و آفتابی‌ام از مهربانی‌اش صد کهکشان فدای دل آسمانی‌اش بی‌دست می‌خروشد و دریا کنار اوست ای عشق آتشین! به کجا می‌کشانی‌اش؟... دست از حیات شست که آب حیات شد این خاک مرده زنده شد از جان‌فشانی‌اش از خود عبور کرد و نوشتند رودها با اضطراب، چشمه‌ای از پهلوانی‌اش از خود عبور کرد و درختان قلم شدند در اشتیاق دم زدن از زندگانی‌اش از خود عبور کرد و ملائک رقم زدند با خون و اشک، اندکی از بی‌کرانی‌اش از خود عبور کرد و شنیدند بادها از سمت سروهای پریشان، نشانی‌اش تیر از کمان جدا شد و بر خاک، خون نوشت این چرخ پیر، شرم نکرد از جوانی‌اش باران گرفت باز و پس از گریه دیدنی‌ست در چشم من، تجلّی رنگین‌کمانی‌اش چشم مرا به چهرۀ خورشیدی‌اش گشود ماه است و آفتابی‌ام از مهربانی‌اش 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2464@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹یوسف امّ‌البنین🔹 عرق نبود که از چهره‌ات به زین می‌ریخت شراره‌های دلت بود اینچنین می‌ریخت تو ایستاده چو ماهی مقابل خورشید و از نگاه تو یک آسمان یقین می‌ریخت سلام یوسف امّ‌البنین خبر داری که نام تو به دلم عشق آتشین می‌ریخت؟... مگر نه اینکه ملائک به سجده افتادند همین‌که طرح تو را هستی‌آفرین می‌ریخت لبت که آیۀ ایّاک نَعبدُ می‌خواند ز بازوان تو ایّاک نستعین می‌ریخت نوشته‌اند که از داغ دست‌های تو خون، به جای گریه برادر بر آستین می‌ریخت نمک به زخم دل من مزن مگو که عمود چگونه بال و پرت را روی زمین می‌ریخت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2514@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹عباس آب‌آور🔹 آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علی‌اصغر ای مشک! در سینه نمی‌گنجد دلم دیگر باید که برخیزد، بتازد علقمه تشنه‌ست این غیرت آتش‌نفس، عباس آب‌آور ای نخل‌های شعله‌ور! آیا نمی‌بینید گل‌های باغ عشق را پژمرده و پرپر؟ ای نخل‌های شعله‌ور! ای کاش می‌دیدید برق شگفت اشک را در چشم یک خواهر ای نخل‌های شعله‌ور! امید باید داشت یک «یا حسین تشنه» تا آب است ره یکسر ای نخل‌های شعله‌ور! این علقمه‌ست انگار قربان رمز نام تو ای زادۀ حیدر نام نجیبت رمز زیبای اجابت بود این علقمه‌ست آری که پا نشناخته از سر بر سُمِّ اسب باوفایم چهره می‌ساید آرام و رام و ایستاده، خوب و فرمانبر این آب چه سرد و گوارا می‌نماید، هان جان می‌دهد یک جرعه‌اش، این زندگی‌آور لب‌تشنه گل‌های معطر در خیام خویش لب‌تشنه فرزندان پاک زادۀ کوثر می‌ریخت آب از چار انگشتش به روی آب انگار می‌زد آب با دست خودش بر سر... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4154@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹راهی دریا شده‌ای...🔹 وعده‌ای داده‌ای و راهی دریا شده‌ای خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شده‌اى آب از هيبت عباسى تو می‌لرزد بى‌عصا آمده‌ای حضرت موسى شده‌اى به سجود آمده‌ای يا كه عمودت زده‌اند؟ يا خجالت زده‌ای؟ وه كه چه زيبا شده‌اى يا أخا گفتى و ناگه كمرم درد گرفت كمر خم شده را غرق تماشا شده‌ای... مانده‌ام با تن پاشيده‌ات آخر چه كنم؟ اى علمدار حرم مثل معما شده‌اى مادرت آمده يا مادر من آمده است؟ با چنين حال به پاى چه كسى پا شده‌ای تو و آن قد رشيدى كه پر از طوبى بود در شگفتم كه در اين قبر چرا جا شده‌ای 📝 🌐 shereheyat.ir/node/842@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹بار امانت🔹 داشت می‌رفت لب چشمه سواری با دست دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست... دست در آب فرو برد، فرو پاشید آب ریخت دریای سخاوت به دل دریا، دست مشک سیراب شد از آب و فرات از عباس تا کجا می‌کشد این بار امانت را دست؟ تیغ‌ها پشت هم آهسته صدایش کردند کم شده فاصلۀ سینۀ صحرا تا دست کیست یاری بکند یک‌تنه خورشیدش را؟ نیست دیگر به سرِ شانۀ این سقا دست داشت می‌رفت سر چشمه سواری با دست داشت می‌آمد از آن دور سواری بی‌دست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4164@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹تبسّم زهرا🔹 کنار پیکر خود التهاب را حس کرد حضور شعله‌ورِ آفتاب را حس کرد هنوز نبض نگاهش سرِ تپیدن داشت که گرمی نفس هم‌رکاب را حس کرد و پیش از آن که بگوید: برادرم! دریاب حضور فاطمه را، بوتراب را، حس کرد نگاه ملتمس او خیال پرسش داشت که در تبسّم زهرا جواب را حس کرد عطش سراغ وی آمد ولی نگفت انگار صدای گریۀ بانوی آب را حس کرد... کدام داغ به جان امامِ عشق نشست که با تمام وجود التهاب را حس کرد همین که ماه به یاد دو دست او افتاد قلم قلم شدنِ آفتاب را حس کرد و شیهه‌ای و سواری که می‌شود از دور خروشِ شعله‌ور انقلاب را حس کرد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4155@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹کوه غیرت🔹 مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند شانه در شانه دو تا کوه، خودت می‌دانی در دلِ لشکرِ انبوه، خودت می‌دانی که در آن لحظه جهان، از حرکت افتاده‌ست اتفاقی‌ست که یکبار فقط افتاده‌ست ماه را من چه بگویم که چنین هست و چنان «شاه شمشاد قَدان، خسرو شیرین‌دهنان» ماه، در کسوت سقا به میان آمده است رود برخاست، که موسی به میان آمده است رود، از بس که شعف داشت تلاطم می‌کرد رود، با خاک کفِ پاش تیمم می‌کرد ماه اگر چه همهٔ علقمه را پیموده «غرقه گشته‌ست و نگشته‌ست به آب آلوده» رود را تا به ابد، تشنهٔ مهتاب گذاشت داغ لب‌های خودش را به دل آب گذاشت می‌توانست به آنی همه را سنگ کند نشد آن‌گونه که می‌خواست دلش، جنگ کند دستش افتاده ولی راه دگر پیدا کرد کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد بنویسید که در علقمه سقّا افتاد قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد عمق این مرثیه را مشک و علم می‌دانند داستان را همهٔ اهل حرم می‌دانند بعد عباس دگر آب سراب است، سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد رفتنت حرمله را حرمله‌تر خواهد کرد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/821@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹علمدار نیامد🔹 رخصت بده از داغ شقایق بنویسم از بغض گلوگیر دقایق بنویسم می‌خواهم از آن ساقی عاشق بنویسم نم‌نم به خروش آیم و هِق‌هِق بنویسم دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» در هر قدمت هر نفست جلوۀ ذات است وصف تو فراتر ز شعور کلمات است در حسرت لب‌های تو لب‌های فرات است عالم همه از این همه ایثار تو مات است از علقمه با دیدۀ خونبار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت دل‌ها همه مست رجز گاه به گاهت هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت دلواپس طفلان حرم بود نگاهت سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» افتاد نگاه تو به مهتاب، دلش ریخت وقتی به دل آب زدی آب، دلش ریخت فرق تو شکوفا شد و ارباب، دلش ریخت با سجدۀ خونین تو محراب، دلش ریخت صد حیف که آن یار وفادار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» انگار که در علقمه غوغا شده آری خون‌بارترین واقعه برپا شده آری در بزم جنون نوبت سقا شده آری دیگر پسر فاطمه تنها شده آری این قافله را قافله‌سالار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» ای علقمه از عطر تو لبریز، برادر! ای قصۀ دست تو غم‌انگیز، برادر! بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر! برخیز! حسین آمده برخیز! برادر! عباس‌ترین حیدر کرار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4166@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹از این دست...🔹 امام عشق را ماه منیری وفاداران عالم را امیری دو دستت گرچه افتادند بر خاک به خاک‌افتادگان را دست‌گیری دوباره تشنگی‌ها پا نگیرد دل ما و دل دریا نگیرد در این بی‌تکیه‌گاهی یا اباالفضل! خدا دست تو را از ما نگیرد عطش را با نگاه آورده بودند دلی سرشار آه آورده بودند تمام کودکانِ تشنه آن روز به دست تو پناه آورده بودند برادر با برادر دست می‌داد برای بار آخر دست می‌داد چه احساس قشنگی ظهر آن روز به عباس دلاور دست می‌داد! برادر! مشک آوردم برایت برو، ای جاری تا بی‌نهایت تمام باغ خشکیده‌ست بشتاب خدا پشت و پناه دست‌هایت! علم را بر زمین بگذارم، اما... تو را دست خدا بسپارم، اما... به چشمم تیر زد آن قوم ای عشق! که دست از دیدنت بردارم اما... شبیه غنچه می‌پژمرد و می‌رفت تبر پشت تبر می‌خورد و می‌رفت بدون دست هم سقّاترین بود به دندان مشک را می‌برد و می‌رفت بگو بغض مرا پرپر کند مشک غم دست مرا باور کند مشک به دندان می‌برم اما خدایا لبانم را مبادا تر کند مشک چو گل پژمردی و لب تر نکردی تبرها خوردی و لب تر نکردی در اوج تشنگی، یک مشت دریا به دندان بردی و لب تر نکردی به آن گل‌های پرپر بوسه می‌زد به روی سینه با هر بوسه، می‌زد به قرآن؟ نه، برادر داشت انگار به دستان برادر بوسه می‌زد خودش می‌رفت، اما دست‌هایش... رقم زد عشق را با دست‌هایش به روی خاک افتادند، اما نیفتادند از پا، دست‌هایش هزاران چشم تر داریم از این دست به دل، خونِ جگر داریم از این دست دل ما خیمه‌ای چشم‌انتظار است چگونه دست برداریم از این دست! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/849@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹برادرم...🔹 افتاده بود در دل صحرا برادرش مانند کوه، یکه و تنها، برادرش با آن همه سوار و کمان‌دار و نیزه‌دار دیگر نبود فاصله‌ای تا برادرش... بسیار سربلند و سرافراز مانده بود در غربتی به وسعت دنیا برادرش خطی عمود در افق دید کهکشان شطی که بود شعله‌ور اما برادرش... یک عمر بود مشق شب لاله‌های باغ یک مشک آب، علقمه، مولا، برادرش :: حالا منم که پاک، دل از دست داده‌ام در شعری از برادر او تا برادرم حالا منم که همنفسم روی خاک‌هاست حالا منم که در دل صحرا برادرم... با خون وضو گرفته و لب تشنه و غریب افتاده است از نفس آنجا برادرم با مادری که جای پدر را گرفته بود رفتم کنار پنجره، حالا برادرم ـ بی‌دست و پا و خسته و آرام روی تخت گردیده بود غرق تماشا برادرم ده ماه بعد، گوشۀ گلزار بود و من... سنگی سفید بود و چه زیبا برادرم در خواب ناز بوی خدا را گرفته بود آنجا کنار تربت صدها برادرم... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1637@ShereHeyat
🔹لبیک یا امام🔹 به‌سوی علقمه رفتم که تشنه‌کام بیایم وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم چه باشکوه به لب غنچه می‌زند صلواتم مگر به باغ گل سرخ، با سلام بیایم خوشا که گوش به بانگ درای قافله باشم به کربلای تو از حج ناتمام بیایم شب است و همسفر مسلمم به غربت کوفه که چون ستارۀ سرخی به پشت‌بام بیایم خوشا که جامه‌دران بین خطبه‌خوانی زینب بر این خرابه بچرخم به صبح شام بیایم دعا کنید پدر! مادر! این دقیقۀ آخر که سربریده بر این دشت، چند گام بیایم چقدر گم شده چون برگ گل سه‌سالۀ پرپر علم به دوش به خون‌خواهی کدام بیایم؟ شنیده‌ام که به صحراست چشم یاس سه‌ساله مگر به نام عمویش به انتقام بیایم تمام حنجره «هَل مِن مُعین» اوست به گوشم تمام حنجره «لبیک یا امام» بیایم! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4136@ShereHeyat
آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است شانه‌های مرتضی لرزید ازاین داغ سترگ مالک اشتر مگر از روی زین افتاده است؟ عطر جنت در فضا پیچیده از هر سو؛ مگر، کاروان مُشک در میدان مین افتاده است؟ چار سوی این کبوترهای پرپر را ببین آیه‌های روشن زیتون و تین افتاده است دست‌بردامان شاه تشنه‌کامان یافتند دست‌هایش را که دور از آستین افتاده است زوزۀ کفتارها از هر طرف برخاسته‌ست شک ندارم این که شیری در کمین افتاده است کربلا در کربلا تکرار شد بار دگر ماه زیر خنجر شمر لعین افتاده است... کوه آهن بر زمین افتاده یاران کاین‌چنین لرزه بر اندام کاخ ظالمین افتاده است سر جدا... پیکر جدا... این سرنوشت لاله‌هاست خاتم مُلک سلیمان بی‌نگین افتاده است 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4426@ShereHeyat
📢 همزمان با دهه اول محرم و ایام عزای حسینی کانال «شعر هیأت کودک و نوجوان» راه‌اندازی شد. 🔹شعر کودک و نوجوان، به ویژه در فضای آیینی و مذهبی؛ با وجود جامعه قابل توجهی از مخاطب، مورد کم‌توجهی و بی‌مهری بوده است و شاهد انتشار اشعار سست و نادرست هستیم. 🔹در این کانال سعی داریم، با استفاده از منابع معتبر، اشعاری تاثیرگذار، استوار و سالم ارائه شود. 🌐 از طریق نشانی زیر به این کانال بپیوندید: ✅ eitaa.com/ShereHeyat_Nojavan