#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹بیوفایی یثرب🔹
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
گفتن همان و عالمی آتش زدن همان
خورشید بود و جز دل خود همزبان نداشت
تا در شنید قصّهاش، آتش گرفت و سوخت
در، چوب بود و طاقت آتشفشان نداشت
از گل لطیفتر هوس باغ کرده بود
مجذوب بود و حوصلۀ این و آن نداشت
این چند روز هم به لبش جان رسیده بود
میخواست تا علیست بماند، توان نداشت
ممکن نبود حرف علی را زمین نهد
حیدر توان این که بگوید بمان، نداشت
دستاس هم که بود علی دست بسته بود
زهرا که رفت سفره نمک داشت، نان نداشت
مجبور شد علی که حمایل به تن کند
دریای بیوفایی یثرب کران نداشت
📝 #سیدرضا_جعفری
🌐 shereheyat.ir/node/1917
✅ @ShereHeyat
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹ختمِ قرآن🔹
«عشق، سوزان است بسم الله رحمن الرحیم
هر که خواهان است بسم الله رحمن الرحیم»
کشتیام بیناخدا دارد به دریا میرود
وقت طوفان است بسم الله رحمن الرحیم
دست من بستهست، جای من رجزخوان میشوی
کوچه، میدان است بسم الله رحمن الرحیم
ختم قرآنِ تو جای «ناس» گویا با «حدید»
رو به پایان است بسم الله رحمن الرحیم...
«قدر» میخوانم وَ میدانم که از نامحرمان
«قدر» پنهان است بسم الله رحمن الرحیم
آب را از سلسبیل آوردهام «اسما»! بریز
غسل باران است بسم الله رحمن الرحیم
📝 #قاسم_صرافان
🌐 shereheyat.ir/node/1270
✅ @ShereHeyat
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹چه زود...🔹
گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد
شب شهادت زهرا علی به خود میگفت:
گل محمّدی من چه زود پرپر شد!
خزان چه کرد که در چشم اشکبار علی
تمام گلشن غیب و شهود، پرپر شد
به باغ حُسن کدام آفتاب ناب، افسرد
که در مدار افق هرچه بود، پرپر شد؟
برای تسلیت اهل باغ آمده بود!
شقایقی که به صحرا کبود، پرپر شد
نشان ز پاکی روح لطیف فاطمه داشت
بنفشهای که سحر در سجود، پرپر شد
ز فیض صحبت او رنگ و بوی عزّت داشت
گلی که تشنه میان دو رود پرپر شد
📝 #زکریا_اخلاقی
🌐 shereheyat.ir/node/97
✅ @ShereHeyat
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹خاطرات🔹
..نیمهشب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر، روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان..
ظاهراً تشییع یک پیکر، ولی
باطناً تشییع زهرا و علی..
ابرها گریند بر حال علی
میرود در خاک، آمال علی..
سینهاش آتشفشان، از هُرم آه
چشم او بر ماه، سر، دنبال چاه
زَمزَمش در چشم و لَب در زمزمه
در سخن با خاطرات فاطمه:
مرغ جانت از قفس، آزاد شد
رفتی اما دوست، دشمنشاد شد!
شب نهادی پا به کوچکخانهام
میبَرم شب هم تو را بر شانهام
خانهام را رشک گلشن داشتی
سوختی چون شمع و، روشن داشتی..
ذرهای مِهر تو در کاهِش نبود
بر لبت نُهسال، یکخواهش نبود!
بارها از دوش من برداشتی
جای آن تابوت خود بگذاشتی
ای تو را کار و عبادت، متصل
دستۀ دستاس، از دستت خجل
با تو، غم در خانۀ من جا نداشت
بَعد تو در جایجایش پا گذاشت
یاد داری خانه هرگه آمدم
با تپشهای دلم در میزدم؟
با صفای کامل و مِهر تمام
صد غمم بردی ز دل با یککلام
بس نگاه ناتمامم کردهای
با لب بیجان، سلامم کردهای
من که بودم با تو غرق آرزو،
خاک میریزم به فرق آرزو
نی علی از درد، گلگون گریه کرد
از غمت دیوار و در، خون گریه کرد
داغ تو بنیانکَنِ صبر علیست
خانۀ بیفاطمه قبر علیست..
📝 #علی_انسانی
🌐 shereheyat.ir/node/1190
✅ @ShereHeyat
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹نسیم در میزد🔹
..رسید قصه به اینجا که زیر چرخ کبود
زنی، ملازم دستاس، خیره بر در بود
چرا که دست خداوند، رفته بود از فرش
انار تازه بچیند برای او در عرش
کمی بلندتر از گریههای کودکشان
درختهای جهان در حیاط کوچکشان
کنار باغچه، زن داشت ربنا میکاشت
برای تکتک همسایهها دعا میکاشت
و بیقرارتر از کودکی که در بر داشت
غروب میشد و زن فکر شام در سر داشت
چه خانهایست که حتی نسیم در میزد
فدای قلب تو وقتی یتیم در میزد
صدای پا که میآمد تو پشت در بودی
به یاد در زدن هر شب پدر بودی
فقیر دیشب از امشب اسیر آمده بود
اسیر لقمۀ نانت فقیر آمده بود
صدای پا که میآید... علیست شاید... نه...
همیشه پشت در اما... کسی که باید... نه...
نسیمی از خم کوچه، بهار میآورد
علی برای حبیبش انار میآورد
خبر دهان به دهان شد انار را بردند
و سهم یک زن چشم انتظار را خوردند
ز باغ سبز تو هیزم به بار آوردند
انار را همه بردند و نار آوردند
قرار بود نرنجی ز خار هم... اما...
به چادرت ننشیند غبار هم... اما...
قرار بود که تنها تو کارِخانه کنی
نه این که سینه سپر، پیش تازیانه کنی
فدای نافلهات! از خدا چه میخواهی؟
رمق نمانده برایت... شفا نمیخواهی؟
صدای گریۀ مردی غریب میآید
تو میروی همه جا بوی سیب میآید
تو رفته بودی و شب بود و آسمان، بیماه
به عزت و شرف لا اله لا الله..
📝 #حسن_بیاتانی
🌐 shereheyat.ir/node/1908
✅ @ShereHeyat
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#قصیدهواره
🔹گرهگشا🔹
چکیدۀ گل رخسار مصطفی زهراست
عصارۀ نفحات خوش خدا زهراست
سلالۀ خلف ختم مرسلین یعنی
خلاصۀ همه آیات انبیا زهراست..
زلال نور رسالت در او نمایان است
چرا که آینۀ مصطفینما زهراست
کسی که ذکر دعایش میان هر دو نماز
شدهست ورد زبان فرشتهها زهراست
گلی که باغ شهادت از او به بار نشست
چراغدار شهیدان کربلا زهراست
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
امیدوار که باشی، گرهگشا زهراست
اگر که کوه غم افتاده روی شانۀ تو
علاج کار تو یک یا علی! و یا زهراست!
اگر چه کشتی پهلو گرفته میماند
تو را چه باک ز توفان که ناخدا زهراست
مگو که راه رسیدن به عشق طولانیست
چرا که فاصلهاش از حسین تا زهراست
مراقبت کن از آن مضجع شریف، ای عشق
به هوش باش که دار و ندار ما زهراست
چنین غریب اگر در بقیع پنهان است
مسلّم است که گنجی گرانبها زهراست
مدینه! گوهر ما آرمیده در دل تو
گواه باش که گنجینۀ حیا زهراست
اگر در آتش کین سوختهست خانۀ او
تو دردمند بیا خانۀ شفا زهراست..
دلا سراغ مگیر از مزار پنهانش
نگاه کن ز کجا تا به ناکجا زهراست
📝 #سعید_بیابانکی
🌐 shereheyat.ir/node/1254
✅ @ShereHeyat
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#قصیدهواره
🔹رازِ مگو🔹
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت
یادش بهخیر آن روزها ریحان به ریحان
میچید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت
سیارهها را در نخی میچیدی آرام
میساختی تسبیحی از خاک عمویت
برداشتند از سفرهات نان، مردم شهر
جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت
درهای رحمت باز میشد با دعایت
دردا که میبستند درها را به رویت
تاریخ میداند فدک تنها بهانهست
وقتی بهشت آذین شده در آرزویت
وقتی منزه گشته خاک از سجدههایت
وقتی مطهّر میشود آب از وضویت
چادر حمایل میکنی از حق بگویی
حتی اگر یک شهر باشد روبرویت
برخاستی با آن صفتهای جلالی
این بار آتش میچکید از خلق و خویت
حتی زمان میایستد از این تجسم
تو سوی مسجد میروی، مسجد به سویت
از های و هو افتاد دنیا با سکوتت
دنیا به آرامش رسید از های و هویت
از بانگ بسم الله الرحمن الرحیمت
از شکوههایِ الذین آمنویت
تو خطبه میخواندی و میلرزید مسجد
ذرات عالم یکصدا لبیکگویت
خطبه به اوج خود رسید آنجا که میریخت
مدح علی، حیدر به حیدر از گلویت
گفتم علی... او قطره قطره آب میشد
آن شب که روشن شد سپیدیهای مویت
آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام
زخم تو آری زخم... آن رازِ مگویت
هنگام دفن تو علی با خویش میگفت
رفتی ولی پایان نمییابد شروعت...
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/1268
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حاج_قاسم_سلیمانی
#چارپاره
🔹علمدار عزت🔹
میزبان تو میشود ملکوت؟
یا ملائک در آستان تواند؟
لحظهای که قنوت میگیری
همۀ شهر میهمان تواند
چتر این رحمت الهی را
بر سر اهل شهر گستردی
با تو همسایهها چه خوشبختند
همه را یک به یک دعا کردی
ماکه همسایۀ تو نه... اما
از ازل زیر سایهات هستیم
در هیاهوی روز محشر هم
به نخ چادر تو دل بستیم
درس عشق است، درس زندگی است
بین خانه، صفا و سادگیات
چه دفاع مقدسی شده است
در دل جبهه ایستادگیات
بهتر از این کدام تقدیر است؟
در دفاع از علی شهید شدن
باب شد بعد از آن حماسۀ تو
در رکاب ولی شهید شدن
نام زهرا میان معرکهها
نقش سربند حاج قاسمهاست
دل سردار ما سرای علی
خانهاش وقف روضۀ زهراست
سالها بود بانی روضه
حال بر سفرۀ تو مهمان است
حاج قاسم که مرد میدان بود
حاج قاسم که مرد میدان است
تو علمدار عزت و غیرت
کوثری... کوثری و بیمانند
تو شب قدر عالمی زهرا
حیف قدر تو را ندانستند
ما از آن قدر ناشناسیها
ما از این زخمها عزاداریم
با در خانۀ تو میسوزیم
با در خانۀ تو میباریم
آه! بر غربتت شهادت داد
ریسمان... شعله... میخ... در... دیوار
سر به دیوار غم گذاشت علی
تکیه دادهست کوه بر دیوار
گوشهای بچههای تو گریان
روضه برپاست کنج خانۀ تو
در دل آسمان چه غوغاییست
وقت تشییع مخفیانۀ تو
آه... همراه یاس پرپر خود
باغبان را علی به خاک سپرد
مثل گنجی که میشود پنهان
آسمان را علی به خاک سپرد
📝 #سیدمحمدمهدی_شفیعی
📝 #سیدعلیرضا_شفیعی
🌐 shereheyat.ir/node/4952
✅ @ShereHeyat
#امام_عصر علیهالسلام
#غزل
🔹ای دلیل زندگی🔹
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار...
من تو را گم کردهام، پشت فصلی از دریغ
من تو را گم کردهام، پشت فصل انتظار
سمت چشمان تو کو، تا بیاسایم دمی
در پناه چشم تو، ای رسول نوبهار...
بیفروغ عشق تو، میشود هستی یتیم
مهر و ماه و آسمان، میشود بیاعتبار
تشنۀ وصل توام، ای دلیل زندگی
کی به پایان میرسد، روزهای انتظار؟!
مهر عالمتاب عدل، یک تبسم جلوه کن
تا بمیرد ظلم شب، تا بخندد روزگار
باز هم آدینه شد، جاده اما خالی است
باز هم سهم من است، حسرتی دنبالهدار
📝 #رضا_اسماعیلی
🌐 shereheyat.ir/node/4090
✅ @ShereHeyat
در دفتر عشق کز سخن سرشار است
هر چند، قصیده و غزل بسیار است
از امّ بنین چهارگل پرپر شد
این نابترین رباعی ایثار است
📝 #محمدجواد_غفورزاده
✅ @ShereHeyat
#حضرت_ام_البنین علیهاالسلام
#مادران_شهدا
#مثنوی
🔹چهار رکعت دلواپسی🔹
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
چهار پارۀ تن، نه چهار پارۀ دل
چهار ماه شب بیکسی ولی کامل
چهار ابر به باران رسیده در ساحل
چهار رود به پایان رسیده، دریادل
چهار فصل طلایی ولی میان خزان
چهار بغض غمانگیز و مادری نگران
چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی
برای دشمن خود نیز گریهدار شوی
مدینه، حسرت دیرینۀ دو چشم ترش
چهار قبر غریب است باز در نظرش
چقدر خاطره ماندهست در مفاتیحش
و دانه دانۀ اشکی که بوده تسبیحش
نشسته بود شب جمعهای کنار بقیع
کمیل زمزمه میکرد در جوار بقیع
غروب، لحظۀ تنهاییاش دوباره رسید
غروبها دل او خونتر است از خورشید
به غصههای جگرسوز میزند پهلو
دوباره شعله کشیدهست آب وقت وضو
شروع میکند او لیلة المصائب را
همین که دست به پهلو نماز مغرب را…
چهار رکعت دلواپسی پس از مغرب
چهار نافله در بیکسی پس از مغرب
در آسمان نگاهش که بیستاره شده
چهار آینه مانده، هزار پاره شده
شکست آینههایش میان گرد و غبار
شلمچه، ترکش و خمپاره، کربلای چهار
از آن زمان که پسرهای او شهید شدند
یکی یکی همه موهای او سفید شدند
و همسری که به دل غصهای گذاشت، وَ رفت
نماز صبح سر از سجده برنداشت، وَ رفت
اگرچه بین غم و غصههای خود تنهاست
ولی چهارم هر ماه روضهاش برپاست
طراوتی که نرفتهست سالها از دست
بهشت خانۀ او سفرۀ اباالفضل است
صدای گریه بلند است بین مرثیهها
چه دلنواز شده یا حسین مرثیهها
نشسته گوشۀ ایوان کنار گلدانها
برای بدرقه با اشک خود به مهمانها -
- در التماس دعایش چه حرفها گفته است
به لطف آن کمر خسته کفشها جفت است...
یکی یکی
همه رفتند و
باز هم تنهاست...
📝 #رضا_خورشیدی_فرد
🌐 shereheyat.ir/node/141
✅ @ShereHeyat
#حضرت_ام_البنین علیهاالسلام
#غزل_پیوسته
🔹وَیلی علی شِبلی🔹
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
داغی مباد از سوز نامم گُر بگیرد
خاموش، باید مثل خاکستر بیایم
شبنم چه خیری میرساند بعد دریا؟
سخت است بیپروا پس از کوثر بیایم
باید شب و روز از خدا عزت بخواهم
تا اندکی شاید به این همسر بیایم
بانوی من! بانو! شما اُمالبنینی!
آرامش حیدر! یقین کن بهترینی
بیهوده نامت حک نشد بر طالع من
تو از کرامات کرام الکاتبینی
با عشق پا در خانۀ غربت نهادی
تا سفرهای نذرِ شهیدانت بچینی
اصلاً به میدان آمدی تا عاشقانه
تا پای جان، داغی پس از داغی ببینی
حرف مصیبت شد، هوای روضه دارم
ای ذاکر اولاد حیدر! مینشینی؟
من تشنهام، تو تشنهای، زیباست آری
حال و هوای روضۀ عباس داری
بغض خودت را میخوری و مینشینی
از چهرهات پیداست خیلی بیقراری
گاهی نگاهی میکنی آن سوی خانه
داری شهیدان علی را میشماری؟
ای آسمان ابریام! چیزی نماندهست
تنها شوی و بر شهیدانت بباری
میبینمت روزی که حیران و پریشان
از خانه بیرون آمدی در انتظاری
تیر خبرها میخورد یکیک به قلبت
تیر چهارم هم رسید و بردباری
اما فرو میریزی از آن تیر آخر
داغی که آن را بر دل خود میگذاری
آه ای بشیر! آه ای بشیر! آه از حسینم
نفرین به شمشیری که زد بر «دستِ یاری»
میبینمت میباری و میخوانی آرام
ای روضهخوان روزهای سوگواری:
میمردم از این بغض اگر شاعر نبودم
بعد از شما دیگر فقط نوحه سرودم
مردم! به من اُم البنین دیگر نگویید
من خیمهای هستم که افتاده عمودم
من سوختم چون خیمههای کربلایی
خاکسترم، از هم گسسته تار و پودم...
با من بقیعی را به آه و ناله انداخت
داغی که میزد لطمه بر روی کبودم
من نوحه میخوانم تمام نوحه فخر است
هم گریه و هم شکر دارم در سجودم
«ویلی علی شبلی»... که میگفتند افتاد،
دستش، سرش، مشکش... تمامی وجودم
این روضه را بگذار پیش شط بماند...
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/4467
✅ @ShereHeyat